بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب وحشی بافقی | صفحه ۳۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب وحشی بافقی

بریده‌هایی از کتاب وحشی بافقی

انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۸۶ رأی
۴٫۵
(۸۶)
چیست قصد خون من آن ترک کافر کیش را ای مسلمانان نمی‌دانم گناه خویش را ای که پرسی موجب این ناله‌های دلخراش سینه‌ام بشکاف تا بینی درون خویش را گر به بدنامی کشد کارم در آخر دور نیست من که نشنیدم در اول پند نیک اندیش را
helia
منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را هر که باشد، دوست دارد دوستار خویش را هر نگاهی از پی کاریست بر حال کسی عشق می‌داند نکو آداب کار خویش را
helia
لطفی که بد خو سازدم ناید به کار جان من اسباب کین آماده کن خوی ملال اندیش را
helia
دل رام دستت شد ولی بر وی میفشان آستین ترسم که ناگه رم دهی این مرغ دست آموز را
helia
بر ده ویران چه تازی، کشوری تسخیر کن
helia
پیش تو من کم ز اغیارم و گرنه فرق هست مردم بی‌امتیاز و عاشق ممتاز را
helia
صد چو وحشی بستهٔ زنجیر عشقت شد ز نو بعد از این گنجایش ما نیست زندان ترا
helia
من از کافرنهادیهای عشق ، این رشک می‌بینم که با یعقوب هم خصمی بود جان زلیخا را
helia
ما شعلهٔ شوق تو به صد حیله نشاندیم دامن مزن این آتش پوشیدهٔ ما را
helia
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
L'encre incolore
ما شعلهٔ شوق تو به صد حیله نشاندیم دامن مزن این آتش پوشیدهٔ ما را
فاطمه
هجران کسی، کرد به یک سیلی غم کور چشم دل از تیغ نترسیدهٔ ما را
Sayna
چیست قصد خون من آن ترک کافر کیش را ای مسلمانان نمی‌دانم گناه خویش را ای که پرسی موجب این ناله‌های دلخراش سینه‌ام بشکاف تا بینی درون خویش را گر به بدنامی کشد کارم در آخر دور نیست من که نشنیدم در اول پند نیک اندیش را لطف خوبان گرچه دارد ذوق بیش از بیش، لیک حالتی دیگر بود بیداد بیش از بیش را حد وحشی نیست لاف عشق آن سلطان حسن حرف باید زد به حد خویشتن درویش را
Sayna
دل رام دستت شد ولی بر وی میفشان آستین ترسم که ناگه رم دهی این مرغ دست آموز را بر جیب صبرم پنجه زد عشقی، گریبان پاره کن افتاده کاری بس عجب دست گریبان دوز را
Sayna
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را گر این وضع است می‌ترسم که با چندین وفاداری شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را
Sayna
از برای خاطر اغیار خوارم می‌کنی من چه کردم کاینچنین بی‌اعتبارم می‌کنی روزگاری آنچه با من کرد استغنای تو گر بگویم گریه‌ها بر روزگارم می‌کنی گر نمی‌آیم به سوی بزمت از شرمندگیست زانکه هر دم پیش جمعی شرمسارم می‌کنی گر بدانی حال من گریان شوی بی‌اختیار ای که منع گریه بی‌اختیارم می‌کنی گفته‌ای تدبیر کارت می‌کنم وحشی منال رفت کار از دست کی تدبیر کارم می‌کنی
Sayna
آتشی در جان ما افروختی رفتی و ما را ز حسرت سوختی بی‌وداع دوستان کردی سفر از که این راه و روش آموختی گرنه از یاران بدی دیدی چرا دیده از دیدار یاران دوختی بی‌رخ او طرح صبر انداختی ای دل این صبر از کجا آموختی وحشی از جانت علم زد آتشی خانمان عالمی را سوختی
Sayna
چه دیدی ای که هرگز بد نبینی که سوی مبتلای خود نبینی عفا ک اله مرا کشتی و رفتی نکو رفتی الاهی بد نبینی مجو پایان دریای محبت که گردی غرق و آنرا حد نبینی ز مقصودم بر آوردی رقیبا الاهی ره سوی مقصد نبینی چه طور بد ز من دیدی که سویم به آن طوری که می‌باید نبینی منم وحشی همین مردود بزمش به پیشش دیگران را بد نبینی
Sayna
چه خوش بودی دلا گر روی او هرگز نمی‌دیدی جفاهای چنین از خوی او هرگز نمی‌دیدی سخن‌هایی که در حق تو سر زد از رقیب من گرت می‌بود دردی سوی او هرگز نمی‌دیدی بدین بد حالی افکندی مرا ای چشم تر آخر چه بودی گر رخ نیکوی او هرگز نمی‌دیدی ز اشک ناامیدی کاش ای دل کور می‌گشتی که زینسان غیر را پهلوی او هرگز نمی‌دیدی ترا سد کوه محنت کاشکی پیش آمدی وحشی که می‌مردی و راه کوی او هرگز نمی‌دیدی
Sayna
دل تست فارغ از غم که شراب عیش خوردی تو به عیش کوش و مستی که فراغ بال داری تو نشسته در مقابل من و صد خیال باطل که به عالم تخیل به که اتصال داری به کدام علم یارب به دل تو اندر آیم که ببینم و بدانم که چه در خیال داری به ترشح عنایت غم باز مانده‌ای خور
Sayna

حجم

۳۹۶٫۱ کیلوبایت

حجم

۳۹۶٫۱ کیلوبایت

قیمت:
رایگان