بریدههایی از کتاب وحشی بافقی
۴٫۵
(۸۶)
فرمان ناز ده که در اقصای ملک عشق
پروانهای که هست ز دیوان حسن تست
B-vafa
از آتش سودای تو و خار جفایت
آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست
B-vafa
یاد آن روز که دامان توام بود به دست
میزدی خنجر و من پای تو میبوسیدم
-Dny.͜.
گر ز آزردن من هست غرض مردن من
مردم ، آزار مکش از پی آزردن من
مردابِ نیلوفر
پارهای از میان ببر این شب انتظار را
B-vafa
به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
B-vafa
در ته دوزخ افکنم جان پر اضطراب را
B-vafa
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
بگو که خوشتر ازین داستان نمیباشد
:)
سد حیف از محبت بیش از قیاس ما
با بیوفای حق وفا ناشناس ما
B-vafa
آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ
هانی
داند همه کس که این دروغ است
هانی
ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد
-Dny.͜.
که دنیا نیست غیر از هیچ در هیچ
"Shfar"
به اصل هر خوشی یعنی غم عشق
"Shfar"
کجا صاحب خرد آشفته حال است
اِیْ اِچْ|
صبح شادی رسید خنده زنان
هانی
اینهمه غم از پی عالم مخور
محنت عالم گذرد غم مخور
reza
قرعه دولت زدم ، یاری و اقبال هست
خوبی و فرخندگی جمله در این فال هست
حال نکو بگذرد، بخت مددها کند
طالع خود دیدهام، شاهد این حال هست
-حـنین-
کتاب عشق بر طاق بلند است
دختر آفتاب :)
حجم
۳۹۶٫۱ کیلوبایت
حجم
۳۹۶٫۱ کیلوبایت
قیمت:
رایگان