بریدههایی از کتاب دختری در قطار
۳٫۸
(۴۱۸)
"من حتا نمیدونم اون کی بود!"
melik
این عجیب نیست که نتونی بخوابی. البته که فکر خواب باعث ترس تو میشه، چون تو میترسی خوابت ببره و چیز وحشتناکی اتفاق بیفته و کسیکه باید به تو کمک کنه تو رو تنها بذاره.»
دردونه
متوجه نمیشم، چون این باید بهش قوتقلب بده که چیزی وجود نداره، که من هیچی ندارم. و این برا من خوبه، برا هر دومون خوبه، حتا اگه حقیقت نداشته باشه. و من واقعاً نمیتونم ازش عصبانی بشم؛ چون اون دلیل خوبی برا بدگمانی داره. من سابقاً بهش علتی برا بدگمانی دادم و احتمالاً بازم میدم. من یه همسر نمونه نیستم. نمیتونم باشم. مهم نیست که چقدر دوسِش دارم، این کافی نیست.
دردونه
میخوام برم بدوم. برم تو جاده و تو یه مسیر قابلتغییر، از بالا به پایین راه برم. میخوام تا کنار ساحل برونم، هر ساحلی. میخوام کنار دریا قدم بزنم. من و برادر بزرگم قرار بود بریم تو جاده ول بگردیم. ما یه همچین نقشههایی داشتیم، من و بن. البته بیشتر نقشهی بن بود، اون خیالپردازِ خوبی بود. ما میخواستیم از پاریس تا کوته دی آزور رو با موتور بگردیم، یا تمام مسیر ساحل اقیانوس آرام امریکا رو از سیاتل تا لسآنجلس. ما میخواستیم ردپای چهگوارا رو از بوئنوس آیرس تا کاراکاس دنبال کنیم. شاید اگه من تمام این کارا رو میکردم، میرسیدم به جاییکه باید باشم و همیشه خوشحال بودم. اما من این کارا رو نکردم، شاید چون بن هیچوقت اونقدرا از پاریس دور نشد، اون هیچوقت حتا تا کمبریج نرفت. اون دهم آگست مُرد. سرش زیر چرخای یه تریلی خُرد شد.
Hana
یه لحظه چوبخطهای زندگی به من میگه همهچی خوبه و زندگی شیرینه و من هیچی نمیخوام و لحظهی بعد نمیتونم تحمل کنم. همهجا هستم، لیز میخورم و دوباره بلند میشم.
Hana
میگم الکیبودنام باعث شده از شغل و ازدواج و سلامتیم هزینه کنم، و میگم میترسم سلامت عقلمام از دست بدم.
کــاف. قــاف
شغلی مهمتر از بزرگکردن بچه وجود نداره، اما مسئله اینه که ازش قدردانی نمیشه.
Parinaz
ساعتهای ازدسترفته، هرگز قابلبرگشت نیستن.
Travis
کشم. جونکندنی سختتر از این نیست، هیچی نمیتونه عذابآورتر از ندونستن باشه، ندونستنی که هرگز پایانی نداره.
faezehswifti
حفرههای زندگی ابدیان، باید اونا رو دور خودت باز کنی، مثل ریشههای درخت که دورتادورش به هم چسبیدهن. باید خودت کالبدت رو از توی رخنهها و درز و شکافها بیرون بکشی
faezehswifti
معمولاً راحت میتونم وانمود کنم آدم خوبیام، اما امروز صبح احساس واقعیتری دارم، مثل خودمم. احساس بزرگی میکنم و اگه سعیام بکنم که ادای خوببودنو دربیارم، بازم نمیتونم، مثل تلوتلوخوردن میمونه.
faezehswifti
زندگی یه پاراگراف نیست و مرگ هم جملهی معترضه نیست.
faezehswifti
. مرتب گوشبهزنگه، کیفش همیشه آمادهس و به جارختی آویزونه؛ کافیه یه زمینلرزه تو ایران رخ بده، یا یه سونامی تو آسیا تا اون همهچی رو ول کنه، کیفشو رو به دندون بگیره و خودشو برسونه فرودگاه، ساعتشو با ساعت اون کشور هماهنگ کنه و آماده شه برا پرواز و نجات زندگیِ آدما.
zohre
زنا هنوز که هنوزه واقعاً فقط برا دوتا چیز ارزش قائلان: اینکه مادر باشن و مادری کنن.
seza68
اون عاشق منه، خیلی زیاد، اونقدر که باعث میشه من مدام درد بکشم.
nazi_sfy
هیچی نمیتونه عذابآورتر از ندونستن باشه، ندونستنی که هرگز پایانی نداره.
peg
. کمکم باور کردم که چیزی برا تلافی وجود نداره. این همون چیزیه که من از جلسات رواندرمانی فهمیدم: حفرههای زندگی ابدیان، باید اونا رو دور خودت باز کنی، مثل ریشههای درخت که دورتادورش به هم چسبیدهن. باید خودت کالبدت رو از توی رخنهها و درز و شکافها بیرون بکشی، این تمام چیزیه که میدونم،
peg
چیکار کردی با خودت؟ از کِی تا حالا تو اینهمه ضعیف بودی؟»
من نمیدونستم. نمیدونستم کجا تحلیل رفتهم، یادم نمیاومد. فکر کنم در طول زمان تکهتکه از بین رفتم، ذرهبهذره، با زندگی، با زندگیکردن.
peg
حدود صد متر قبل از ورود به یوستُن، ردیف کوچیک زنجیرواری از ساختمونای بههمفشرده، وجود داره. کنارش کسی با رنگ نوشته: زندگی یک پاراگراف نیست.
فائزه قائمی
من هیچوقت نمیتونم بفهمم آدما چطور میتونن اینقدر راحت برن دنبال دل خودشون و یکی دیگه رو عذاب بدن و نادیدهش بگیرن. کی گفته که آدم باید دنبال دلش بره؟ این خیلی خودپسندانهس، خودپرستی همه رو تسخیر کرده.
عاطفه.ش
حجم
۳۲۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۳۲۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۷۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰۷۰%
تومان