بریدههایی از کتاب دختری در قطار
۳٫۸
(۴۲۳)
آفتاب تابان، آسمون بیابر. هیچکس کاری نمیکنه. کاری برا انجام نیست. زندگی اینجوریاس؛ اینطوری من تو لحظه زندگی میکنم.
shamim
اگه من توی واگن D بشینم ـ که معمولاً اینکار رو میکنم ـ و قطارم با این علامت متوقف بشه ـ که معمولاً همینطوره ـ دیدِ خوبی به خونهی موردعلاقهم دارم. خونهی پلاک پونزده، کنارخط آهن.
shamim
دارم سعی میکنم آخرینباری رو که با کسی تماسِ فیزیکیِ معناداری داشتهم به خاطر بیارم، فقط یه درآغوشکشیدنِ محکم یا یه فشردنِ صمیمانهی دست... و قلبم فشرده میشه.
shamim
توی قطار، اشکام میریخت و مراقب نبودم که کسی میبینه یا نه. شاید مردم فکر میکردن سگم زیر ماشین رفته، یا اینکه تشخیص دادهن یه مرض صعبالعلاج دارم. ممکنه نازا باشم، مطلقه، و بهزودی یه کارتنخواب الکلی.
shamim
توی قطار، اشکام میریخت و مراقب نبودم که کسی میبینه یا نه. شاید مردم فکر میکردن سگم زیر ماشین رفته، یا اینکه تشخیص دادهن یه مرض صعبالعلاج دارم. ممکنه نازا باشم، مطلقه، و بهزودی یه کارتنخواب الکلی.
shamim
کمال میگه باید یه راهی پیدا کنم تا خودمو خوشحال کنم، باید از اینکه جاهای دیگه دنبال خوشبختی بگردم، دست بردارم.
shamim
قبل از اختراع ایمیل و تلفن و موبایل و اینجور چیزا، احتمالاً زندگی برا آدمای مستِ حسود خیلی بهتر و راحتتر بوده،
shamim
آنا میگه: «لعنت به تو تام!» و از پشت میز بلند میشه. «منو با اون یه کاسه نکن!» من بهش نگاه میکنم و میفهمم که اونا چقدر به هم میآن، تام و آنا. اون خیلی بیشتر از من لنگهی تامه، چون چیزیکه اذیتش میکنه، این نیست که شوهرش یه دروغگو و قاتله، اینه که تام اونو با من مقایسه کرده.
shamim
میدوید سمت ما. وقتی رسید کنارش، افتاد رو زانوهاش و دستاش رو گذاشت رو گلوش.
از چهرهش معلوم بود شوکه شده، انگار دلش ریش شده بود. انگار میخواست کمکش کنه. میخواستم بگم "نمیتونی کمکش کنی" اما بعدش فهمیدم اون سعی نمیکنه خونریزی رو بند بیاره. اون داشت مطمئن میشد و چوبپنبهکش رو بیشتر فرو میکرد، بیشتر و بیشتر. توی گلوش رو پاره میکرد و تمام مدت بهنرمی باهاش حرف میزد، بهنرمی. من نمیتونستم بشنوم که داره چی میگه.
shamim
حفرهی درون، این چیزیه که من میفهممش. کمکم باور کردم که چیزی برا تلافی وجود نداره. این همون چیزیه که من از جلسات رواندرمانی فهمیدم: حفرههای زندگی ابدیان، باید اونا رو دور خودت باز کنی، مثل ریشههای درخت که دورتادورش به هم چسبیدهن. باید خودت کالبدت رو از توی رخنهها و درز و شکافها بیرون بکشی، این تمام چیزیه که میدونم، اما به صدای بلند نمیگمش، حالا نه!
Hana
حجم
۳۲۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۳۲۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۷۵,۰۰۰
۳۷,۵۰۰۵۰%
تومان