بریدههایی از کتاب سرگذشت آب و آتش؛ آبانگان
۴٫۶
(۷۰۲)
ـ ببخشید اگر حرف بدی زدم.
ـ بد نه فقط... این حرفها کمی برای من عجیبن.
ـ تا به حال زنی رو ندیده بودید که اینطور از علاقش به مردی بگه؟
ـ نه. ندیده بودم.
ـ میدونید فرمانده کارن. من فکر میکنم اینکه کسی رو دوست داشته باشیم و اون هم متقابلا ما رو دوست داشته باشه، مثل یک معجزهست.
رفتنی
پس با یک غم بزرگ هم میشه زندگی کرد.
ـ غم وقتی معنی داره که امید نباشه.
ـ اما حتی چنین غمی هم مانع ادامهٔ زندگی نمیشه. من تو این مدت بارها اشک ریختم، بارها غم و درد رو تجربه کردم. من حتی ناامید شدم. ناامید از تو، ناامید از داشتنت، ناامید از بودنت... ولی حتی لحظهای هم به مرگ فکر نکردم. من تو تمام این سختیها باز هم زندگی رو میخواستم. با تمام وجود هم میخواستم.
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختنی است...
آبانگان؛ جشن نیایش آب، این زندهکنندهٔ حیات و زندگی بر زمین!
همان آرامش ابدی فرونشاندن عطش و تشنگی!
فرجی
ـ حمایت ولیعهد از نظر سیاسی به نفع ارمنستانه.
^-*شادی مرتضوی*-^
یاد بگیر همیشه شرایط رو بسنجی. به موقع تسلیم بشی و به موقع هم بجنگی... پدرت جایی که باید تسلیم میشد، جنگید.
B.A.H.A.R
پایان آبانگان
باقی داستان را در آذرگان میخوانیم...
bookworm
پایان زیبا... مگر پایان میتواند زیبا باشد؟
bookworm
به راستی چه کسی گفته است زمان خاطرات و غمهایمان را کمرنگ میکند؟ این دروغی بیش نیست. هر روز که میگذرد، دلتنگی پوریا بیش از پیش مرا آزار میدهد. با این شرایط چطور میتوانم به گذر زمان امیدوار باشم؟
f
وقتی به گذشته نگاه میکنم هیچوقت افسار زندگیم دست خودم نبوده.
ـ شاید داری این حرف رو میزنی که خودت رو راضی کنی. میخوای باور کنی دست تو نبوده تا بتونی بقیه رو سرزنش کنی.
reyhan
زندگی اون چیزی نیست که شما فکر میکنید. زندگی هرگز تجارت نیست. دوستی هم معامله نیست.
Mrm
گذر زمان به خوبی به من نشان داده است خاطرات شیرین گذشته میتوانند هزاران بار بیرحمتر از خاطرات تلخ باشند.
|قافیه باران|
برای من هیچ بایدی وجود نداره.
Aynaz
من فکر میکنم اینکه کسی رو دوست داشته باشیم و اون هم متقابلا ما رو دوست داشته باشه، مثل یک معجزهست.
Aynaz
تمام کسانی که میشناسم به تدریج دارند وارد این داستان میشوند. داستان که نه، بازی! یک بازی کثیف!
Aynaz
چرا زمان انقدر دیر میگذره؟
Aynaz
گذر زمان به خوبی به من نشان داده است خاطرات شیرین گذشته میتوانند هزاران بار بیرحمتر از خاطرات تلخ باشند.
علی
حالا میفهمم که شلوغی کوچهها بسیار آرامشبخشتر از سکوتشان است. در این سکوت احساس امنیت نمیکنم.
رفتنی
امکان ندارد من با هیچ مرد دیگری جز پوریا ازدواج کنم. من نامزد ولیعهد ایران هستم. چطور کسی جرئت میکند... افکارم را کنار میگذارم. نباید اشک بریزم. باید همچنان قوی باشم.
SARA
بالاخره یک روز پوریا به دنبال ما میاد. ما فقط باید صبر کنیم. حتی اگر پوریا هم نیاد، پدر حتما میاد. ـ مکث میکنم. ـ فرمانده گرشاسپ من، تنها پدر من، ما رو تنها نمیذاره. فقط کافیه بفهمه همهٔ این حرفها دروغ بوده. ـ بغضم را به فرومیخورم. ـ حتما میاد.
SARA
من میتونم مثل یک پادشاه قوی باشم.
فرجی
حجم
۴۰۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۶۸ صفحه
حجم
۴۰۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۶۸ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰۵۰%
تومان