بریدههایی از کتاب سرگذشت آب و آتش؛ آبانگان
۴٫۶
(۷۰۲)
تو چهار ماه هیچکس انقدر عوض میشه.
ـ تو داری اینجا بزرگ میشی.
ـ باید بگم که این بزرگ شدن خیلی سخته.
ـ برای بزرگ شدن باید سختی کشید.
ـ نه انقدر.
melina
با سیاستترین فردی هستی که در زندگیم دیدم. با محبت مردم رو دور خودت جمع میکنی و با قدرت نگهشون میداری. این بینظیره. تو از قدرت لذت میبری دایانا.
red rose
ـ آخرین بار که تو زندان دیدمش، از من خواست مراقب پسرانش باشم و این سختیها رو تحمل کنم تا وقتی زمانش رسید رویای آرا رو عملی کنم. رویایی که دیگه به هر دوی ما تعلق داشت.
ـ چه رویایی؟
ـ داشتن دنیایی بدون جنگ و بدون ظلم. جایی که همهٔ آدمها با هم برابرن. چه زن و چه مرد. چه کشاورز و چه پادشاه.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
ـ تو دختر واساک نیستی. ـ سرش را به چپ و راست تکان میدهد. ـ تو خود واساکی که از قبر بیرون اومده.
B.A.H.A.R
ـ گاهی برای زنده موندن باید دونستن رو پنهان کرد.
هانیه:)🌱
مرگ هم ترسناک نیست. زندگی بارها از مرگ ترسناکتر است.
bookworm
دایانا
تو داری با من چه میکنی؟
تو مرا رها کردی و رفتی.
زمانی که بیش از همیشه به تو نیاز داشتم رفتی و حتی پاسخ نامههایم را ندادی.
با دلخوری برایت نوشتم و هیچ نگفتی.
از عشقمان برایت گفتم و هیچ نگفتی.
این بیخبری و بیتوجهی برایم بسیار دشوار است اما دیگر دعوتنامهٔ ازدواج را چگونه میتوانم تحمل کنم؟
به راستی تو داری با من چه میکنی؟
نمی خواهی پاسخ نامههایم را بدهی، باشد.
نمی خواهی مرا ببینی، باشد.
اصلا بگو نمیخواهی مال من باشی، باشد.
همهٔ اینها را میپذیرم.
هر جا میخواهی باش، هر طور میخواهی باش اما
برای کس دیگری نباش دایانا!
خودت را اینطور از من نگیر.
برای مرد دیگری نباش دایانا.
خواهش میکنم نباش.
bookworm
دست چپم را روی قلبم میگذارم و میگویم:
ـ یک درد عمیق اینجاست
bookworm
بغض سنگینی را در سینهام احساس میکنم. بغضی سنگین که قلبم را به شدت میفشارد. دستم را روی سینهام میگذارم. فکر میکنم قلبم به راستی شکسته است. تکههایش گلویم را میسوزاند.
bookworm
انگار مرزبان واهان از گور بیرون اومده.
Dayana
ـ فکر میکنید خیلی بچم؟
ـ نه. اصلا.
ـ پس چرا میخندید؟
در حالی که به من خیره شده است، کمی عقب میرود. لحظهای نگاهش را از من میگیرد. دستانش را در هم حلقه میکند. آرام پلک میزند. دوباره به من نگاه میکند و آرام میگوید:
ـ چون دوستتون دارم بانو دایانا.
Dayana
رییس آرتاواز با ناباوری میگوید:
ـ تو دختر واساک نیستی. ـ سرش را به چپ و راست تکان میدهد. ـ تو خود واساکی که از قبر بیرون اومده.
چشمانم گرد میشوند. رییس ادامه میدهد:
ـ دقیقا همون چشمها رو هم داری. ـ پوزخندی میزند. ـ این همه سال داشتیم با دستان خودمون یک واساک دیگه تربیت میکردیم.
Dayana
پس مبارک باد نام قدوس او زیرا رحمت او گروه به گروه از برای آنانکه از محرمات او پرهیز مینمایند، کشیده میشود.
زهــرا م.ن
علاقهای که آدمها رو در بند کنه و آزادی رو ازشون بگیره، اسمش عشق نیست. حتی اگر تو اسمش رو عشق بذاری، این عشق پایدار نیست. زمان به راحتی اون رو کمرنگ میکنه.
Lilium
ـ اینکه توقع داشته باشید همه به سادگی شما رو بپذیرن نشدنیه. شما باید خودتون رو به همه ثابت کنید. باید نشون بدید که توانایی مرزبانی رو دارید.
ـ خیلی عجیبه. همه میگن شما کاری به سیاست ندارید اما این حرف چنین چیزی رو نشون نمیده.
ـ من برای ارمنستان هرکاری میکنم بانو.
ـ پس شما تنها یک فرماندهٔ منزوی نیستید که برای دفاع از مرزها میجنگه.
ـ گاهی برای زنده موندن باید دونستن رو پنهان کرد.
ـ این حرفتون من رو میترسونه.
parl._.merlin
ـ بالاخره یک روز تو مال من میشی. پس تا اون روز این یادگاری رو از دستت درنیار. حتی اگر اون روز... در جهان دیگهای باشه.
• Khavari •
آشپزی بسیار آرامشبخشه بانو. زمانی که پشت میز میایستم و مشغول میشم انگار هیچچیز دیگهای در دنیا وجود نداره.
|قافیه باران|
بالاخره موبدان همیشه نفوذ و قدرت نداشتن که کار درست رو انجام بدن. بماند که داشتن حمایت پادشاه میتونسته بسیار به نفعشون باشه و کمکشون کنه.
ـ دوست ندارم موبدان رو اینطور ببینم.
ـ موبدان هم مثل بقیهٔ مردم گاهی دلسوز و گاهی منفعتطلب هستن. فرقی با بقیه ندارن.
zsmirghasmy
اینکه کسی رو دوست داشته باشیم و اون هم متقابلا ما رو دوست داشته باشه، مثل یک معجزهست.
Melika_SA
شنیده بودم که زمان آدمها را تغییر میدهد. اشتباه است. آدمها تغییر نمیکنند فقط افکار و رویاهایشان عوض میشود.
Amir10
حجم
۴۰۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۶۸ صفحه
حجم
۴۰۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۶۸ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰۵۰%
تومان