همه را کار شرابست و مرا کار خراب
همه را باده بدستست و مرا باد بدست
Juror #8
ای لبت بادهفروش و دل من بادهپرست
جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست
تنم از مهر رخت موئی و از موئی کم
صد گره در خم هر مویت و هر موئی شست
Juror #8
پریشانست زلفت همچو حالم
مگر حال پریشانم شنیدست
Juror #8
گر گنج طلب داری از مار مترس ای دل
ور خرمن گل خواهی از خار مترس ای دل
کاربر ۳۱۹۵۷۹۸
دل بدلداری سپارد هر که صاحبدل بود
کانکه جانی باشدش نشکیبد از جانانهئی
Juror #8
احتراز از عشق میکردم ولی بیحاصلست
هر که از اول تصور میکند فرجام را
Juror #8
در دم بجان رسید و طبیبم پدید نیست
دارو فروش خسته دلانرا دکان کجاست
wufo
بانتظار خیال تو هر شبی تا روز
گشودهام در مقصورهٔ جهانبین را
چڪاوڪ
تو مپندار که از خودخبرم هست که نیست
یا دلم بستهٔ بند کمرت نیست که هست
آنچنان در دل تنگم زدهئی خیمهٔ انس
که کسی را نبود جز تو درو جای نشست
Juror #8
مگذر از یاران که در هنگام کار افتادگی
واجب آن باشد که یاران یاری یاران دهند
Juror #8