بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ابوسعید ابوالخیر | صفحه ۲۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ابوسعید ابوالخیر

بریده‌هایی از کتاب ابوسعید ابوالخیر

انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۶۹ رأی
۴٫۴
(۶۹)
دل جز ره عشق تو نپوید هرگز جان جز سخن عشق نگوید هرگز صحرای دلم عشق تو شورستان کرد تا مهر کسی در آن نروید هرگز
بهار
یا رب در دل به غیر خود جا مگذار در دیدهٔ من گرد تمنا مگذار گفتم گفتم ز من نمی‌آید هیچ رحمی رحمی مرا به من وامگذار
بهار
یا رب بگشا گره ز کار من زار رحمی که زعقل عاجزم در همه کار جز در گه تو کی بودم در گاهی محروم ازین درم مکن یا غفار
بهار
خواهی که خدا کار نکو با تو کند ارواح ملایک همه رو با تو کند یا هر چه رضای او در آنست بکن یا راضی شو هر آنچه او با تو کند
بهار
عاشق همه دم فکر غم دوست کند معشوق کرشمه‌ای که نیکوست کند ما جرم و گنه کنیم و او لطف و کرم هر کس چیزی که لایق اوست کند
بهار
گفتار نکو دارم و کردارم نیست از گفت نکوی بی عمل عارم نیست دشوار بود کردن و گفتن آسان آسان بسیار و هیچ دشوارم نیست
بهار
در درد شکی نیست که درمانی هست با عشق یقینست که جانانی هست احوال جهان چو دم به دم میگردد شک نیست در این که حالگردانی هست
بهار
عارف که ز سر معرفت آگاهست بیخود ز خودست و با خدا همراهست نفی خود و اثبات وجود حق کن این معنی لا اله الا اللهست
بهار
ای دوست ای دوست ای دوست ای دوست جور تو از آنکشم که روی تو نکوست مردم گویند بهشت خواهی یا دوست ای بیخبران بهشت با دوست نکوست
بهار
سرمایهٔ عمر آدمی یک نفسست آن یک نفس از برای یک همنفسست با همنفسی گر نفسی بنشینی مجموع حیات عمر آن یک نفسست رباعی شمارهٔ ۹۰
بهار
ای خالق خلق رهنمایی بفرست بر بندهٔ بی‌نوا نوایی بفرست کار من بیچاره گره در گرهست رحمی بکن و گره گشایی بفرست
بهار
وا فریادا ز عشق وا فریادا کارم بیکی طرفه نگار افتادا گر داد من شکسته دادا دادا ور نه من و عشق هر چه بادا بادا
Erfan Jamshidi
ای عشق به درد تو سری می‌باید صید تو ز من قوی‌تری می‌باید من مرغ به یک شعله کبابم بگذار کین آتش را سمندری می‌باید
محمود
دوزخ شرری ز آتش سینهٔ ماست جنت اثری زین دل گنجینهٔ ماست فارغ ز بهشت و دوزخ ای دل خوش باش با درد و غمش که یار دیرینهٔ ماست
آن شرلی
بر ما در وصل بسته میدارد دوست دل را به فراق خسته میدارد دوست من‌بعد من و شکستگی بر در دوست چون دوست دل شکسته میدارد دوست
آن شرلی
پرسید ز من کسیکه معشوق تو کیست گفتم که فلان کسست مقصود تو چیست بنشست و به های‌های بر من بگریست کز دست چنان کسی تو چون خواهی زیست
آن شرلی
با کوی تو هر کرا سر و کار افتد از مسجد و دیر و کعبه بیزار افتد گر زلف تو در کعبه فشاند دامن اسلام بدست و پای زنار افتد
آن شرلی
هر شادی عالم که بما روی نهد چون بر سر کوی ما رسد غم گردد
آن شرلی
بر طاعت و خیر خود نباید نگریست در رحمت و فضل او نگه باید کرد
آن شرلی
آه دل درویش به سوهان ماند گر خود نبرد برنده را تیز کند
آن شرلی

حجم

۷۳٫۷ کیلوبایت

حجم

۷۳٫۷ کیلوبایت

قیمت:
رایگان