بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ابوسعید ابوالخیر | صفحه ۲۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ابوسعید ابوالخیر

بریده‌هایی از کتاب ابوسعید ابوالخیر

انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۶۹ رأی
۴٫۴
(۶۹)
بر ما در وصل بسته میدارد دوست دل را به فراق خسته میدارد دوست من‌بعد من و شکستگی بر در دوست چون دوست دل شکسته میدارد دوست
°•. MaryaM .•°
رباعی شمارهٔ ۹۸ دور از تو فضای دهر بر من تنگست دارم دلکی که زیر صد من سنگست عمریست که مدتش زمانرا عارست جانیست که بردنش اجلرا ننگست
°•. MaryaM .•°
رباعی شمارهٔ ۸۹ سرمایهٔ عمر آدمی یک نفسست آن یک نفس از برای یک همنفسست با همنفسی گر نفسی بنشینی مجموع حیات عمر آن یک نفسست
°•. MaryaM .•°
رباعی شمارهٔ ۸۷ ای خالق خلق رهنمایی بفرست بر بندهٔ بی‌نوا نوایی بفرست کار من بیچاره گره در گرهست رحمی بکن و گره گشایی بفرست
°•. MaryaM .•°
رباعی شمارهٔ ۷۵ ناکامیم ای دوست ز خودکامی تست وین سوختگیهای من از خامی تست مگذار که در عشق تو رسوا گردم رسوایی من باعث بدنامی تست
°•. MaryaM .•°
ای کرده غمت غارت هوش دل ما درد تو شده خانه فروش دل ما رمزی که مقدسان ازو محرومند عشق تو مر او گفت به گوش دل ما
°•. MaryaM .•°
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست اجزای وجودم همگی دوست گرفت نامیست ز من بر من و باقی همه اوست
Rezvan
هر چند بطاعت تو عصیان و خطاست زین غم نکشی که گشتن چرخ بلاست گر خسته‌ای از کثرت طغیان گناه مندیش که ناخدای این بحر خداست
JAVAD
آن عشق که هست جزء لاینفک ما حاشا که شود به عقل ما مدرک ما خوش آنکه ز نور او دمد صبح یقین ما را برهاند ز ظلام شک ما
JAVAD
هوشم نه موافقان و خویشان بردند این کج کلهان مو پریشان بردند گویند چرا تو دل بدیشان دادی والله که من ندادم ایشان بردند
Hesam Ashoor
در دیده بجای خواب آبست مرا زیرا که بدیدنت شتابست مرا گویند بخواب تا به خواب‌ش بینی ای بیخبران چه جای خوابست مرا
کاربر ۲۵۲۲۱۴۲
ای خالق ذوالجلال هر جانوری وی رهرو رهنمای هر بی خبری بستم کمر امید بر درگه تو بگشای دری که من ندارم هنری
بهار
ای جان جهان تو راه اسلام گزین
بهار
یادت کنم ار شاد و اگر غمگینم نامت برم ار خیزم اگر بنشینم با یاد تو خو کرده‌ام ای دوست چنانک در هرچه نظر کنم ترا می‌بینم
بهار
یا رب ز گناه زشت خود منفعلم وز قول بد و فعل بد خود خجلم فیضی به دلم ز عالم قدس رسان تا محو شود خیال باطل ز دلم
بهار
گر من گنه جمله جهان کردستم عفو تو امیدست که گیرد دستم گفتی که به روز عجز دستت گیرم عاجزتر ازین مخواه کاکنون هستم
بهار
آتش بدو دست خویش بر خرمن خویش چون خود زده‌ام چه نالم از دشمن خویش کس دشمن من نیست منم دشمن خویش ای وای من و دست من و دامن خویش
بهار
شاهی‌طلبی برو گدای همه باش بیگانه زخویش و آشنای همه باش خواهی که ترا چو تاج بر سر دارند دست همه گیر و خاک پای همه باش
بهار
گر قرب خدا میطلبی دلجو باش وندر پس و پیش خلق نیکوگو باش خواهی که چو صبح صادق‌القول شوی خورشید صفت با همه کس یک رو باش
بهار
الله، به فریاد من بی کس رس فضل و کرمت یار من بی کس بس هر کس به کسی و حضرتی مینازد جز حضرت تو ندارد این بی کس کس
بهار

حجم

۷۳٫۷ کیلوبایت

حجم

۷۳٫۷ کیلوبایت

قیمت:
رایگان