بریدههایی از کتاب تراژدی تنهایی
۴٫۰
(۴۱)
مصدق در سقوطِ خودش نقش داشت. در اوجِ اتفاقات داوریاش کارش را به شکست کِشاند، چون وظیفهٔ ناخداست که کشتیاش را به آبهایی آرامتر هدایت کند و مصدق را ذهنمشغولیهایش پیش بُرد ــ صاف به دلِ توفان.
ادریس
وینستن چرچیل مصدق را جوری تلفظ میکرد که به انگلیسی معنای «اردکِ کَروکثیف» میداد و مجنونش میپنداشت.
ادریس
محاکمه روزِ ۱۷ آبانماه آغاز شد. در طولِ جادهای که میرسید به سلطنتآباد، سرباز بهصف شده بود و تالارِ آینه پُر بود از تماشاچیهایی که هو میکردند و جمعی بزرگ از خبرنگاران. مصدق با کُتِ پشمِشترِ چروکش وارد شد و خودش را معرفی کرد؛ «دکتر محمد مصدق، نخستوزیرِ قانونیِ ایران.»
حسین احمدی
او عقبماندگیِ ایران را نه به گردنِ عدمتناسبِ نهادها و عرفهایش بلکه تقصیرِ جهل و بیعرضگیِ ساکنانش میدانست.
teorian
یکبارش بهیادماندنی بود که مأمورِ راهنمایی و رانندگی، همسرِ نخستوزیر و رانندهٔ همسر را، بعدِ ورود به خیابانی با تابلوِ «ورود ممنوع» متوقف کرد. وقتی به او رساندند چه کسی صندلیِ عقبِ ماشین نشسته، گفت «برایم مهم نیست کیست» و سِفت و محکم ایستاد که جریمه باید پرداخت شود. خُلقِ زهرا تنگ شد و به خانه که رسید، اسمِ مأمور را به مصدق داد. مصدق درجا زنگ زد به رییسِ شهربانی و مقامِ مأمورِ موردِ بحث را به ریاستِ راهنمایی و رانندگی ترفیع داد.
melodious_78
تجدد را نمیشد پس زد و توفانش دوازدهِ اردیبهشتماهِ ۱۲۷۵ برجوباروی قاجارها را لرزاند. آن روز ناصرالدینشاه حینِ ترکِ حرمی که به شکرانهٔ پنجاهمین سالِ سلطنتش به آنجا رفته بود، کُشته شد. قاتلِ شاه از پیروانِ جمالالدین افغانیِ اسلامگرا بود، اما کارش نظرِ مساعدِ بسیاری جریانها را همراه داشت، سکولار و اسلامگرا، دموکرات و انقلابی.
قاتل به مستنطقش گفت «وقتی یک شاه پنجاه سال حکم میراند و هنوز راپورتهای خلاف میگیرد و حقیقت را نمیپذیرد، و وقتی بعدِ سالهای بسیار حکمرانی ثمرهٔ درختش فقط برای اعیانِ حرامزادهٔ بهدردنخور و قاتلها است که زندگی را برای عامهٔ مسلمانان زهر میکنند، پس چنین درختی باید قطع شود تا دیگر اینگونه ثمراتی به بار ندهد. ماهی از سَر گَنده گردد نِی ز دُم.»
teorian
خودش یکبار به شاه گفت روزهای خوب و بد میگذرند، آنچه میماند نامِ نیک یا بد است.
🌹Nilou🌹
دورهٔ نشستنِ مصدق بر مَرکبِ قدرت بهسانِ یک سِیل بود؛ آب سخت و بیامان بالا میآمد، مردم داشتند داروندارشان را میبُردند روی سقفها ــ و بعد که آب پس کشید، آنقدر بهیکباره که مهیب بود، تازه حواسِ جماعت سرِجا آمد و متوجهِ آتوآشغالها و تلخیِ قضیه شدند. ظرفِ چند سال ویترین و نمای مغازهها تعمیر شدند، دیگر حرفی از ماجرا زده نمیشد، و نامِ مصدق هم از تاریخِ رسمیِ ایران پاک میشد. و بعد، چون دردی عظیم و اصیل، خاطرهاش مردم را داغدار میکرد و میفهمیدند چی از دست دادهاند.
melodious_78
ایران جایی نبود که نخستوزیرش دهاتیها را بغل کند.
مونا
مصدق آدمِ عجیبی بود. کاملاً تاس بود و بینیِ درازِ افتادهٔ کموبیش خمیدهای داشت و لبهایی باریک و پُرشهوت؛ جلوِ همه غش و گریه میکرد. افسردهای بود که رودربایستی نداشت و اغلبِ وقتها آدمها را میترساند که دارد میمیرد. بهنظر همیشه پیر میآمد ــ از حولوحوشِ چهلسالگی که دیگر آخرین تارهای مویش خودشان را از سرِ او خلاص کردند، یک دههای پیرتر از آن سنی که واقعاً بود بهنظر میرسید
goli
حجم
۴۸۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۴ صفحه
حجم
۴۸۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۴ صفحه
قیمت:
۶۳,۰۰۰
تومان