بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خداحافظ کرخه | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب خداحافظ کرخه اثر داوود امیریان

بریده‌هایی از کتاب خداحافظ کرخه

امتیاز:
۴.۵از ۱۵ رأی
۴٫۵
(۱۵)
آن روز، بچه‌ها خودشان را سپرده بودند به آب بهمنشیر. مرا داخل آب هل دادند. خودم را به غرق شدن زدم. کسی که مرا هل داده بود هول شد و دستش را برای نجات من دراز کرد. دستش را گرفته و به طرف آب کشیدم. او هم افتاد. مشغول آب‌بازی بودیم که یکی صدا زد: «کوسه! کوسه!، داره می‌آد این طرف...» قلبم ایستاد. نمی‌دانم با چه سرعتی خود را از آب بیرون انداختم. یکی نشسته بود و قاه قاه می‌خندید. به طرفش دویدیم و او را کنار آب بردیم. یک، دو، سه... شالاپ... حالا ما به او می‌خندیدیم.
م.ح
بچه‌ها به کلاس اطلاعات «کلاس گفتن نگید» می‌گفتند.
Hossein
برادرا! قدر این لحظات و فرصت‌ها رو بدانید. اینجا که شما نشستین در آینده زیارتگاه عاشقان می‌شه. چه بچه‌هایی اینجا بودن که پریدن! تو اینجا نماز شب خوندن. مناجات کردن. سوختن و به وصال رسیدن. وای به حال ما اگر راه اون‌ها رو ادامه ندیم. بدا به حال ما اگه به اون‌ها خیانت کنیم.
فریده
چند نفری زیر لب زمزمه می‌کردند: «رفیقان می‌روند نوبت به نوبت خوش آن روزی که نوبت بر من آید رفیقان رفته‌اند جا مانده‌ام من ز کاروان عشق وامانده‌ام من»
Mina
«با نوای بلبلی... می‌رویم خونه گلی... می‌خوریم استانبولی... استانبولی شوره، ننه صدام کوره...»
گمنام
از کنار دستی‌ام پرسیدم: «چی شده؟» ـ گفتن نگید! ـ مارو سر کار نذار، بگو چی شده؟ ـ از پر صندلی (منظورش پرسنلی بود) لشکر اومدن! دارن تقسیم‌بندی می‌کنن.
گمنام
، با قدی بلند و هیکلی نحیف و به قول بچه‌ها هیکل عقیدتی.
آر-طاقچه
یکی از بچه‌ها به نام حمید عسگری با خودش یک جوجه آورده بود که حالا تبدیل به مرغ شده بود؛ اما چه مرغی! حیوان مادرمرده از بس صدای شلیک گلوله و آرپی‌جی شنیده بود، پرهایش ریخته بود و به قول بچه‌ها موجی شده بود. هر چه اصرار کردیم که نمی‌شود در خط دوم این مرغ را نگه داشت، راضی نشد و بالاخره هم آن را با خود آورد.
***
خلاصه هر گردان برای خودش یک سرود ملّی داشت
آر-طاقچه

حجم

۱۳۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۹۴ صفحه

حجم

۱۳۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۹۴ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
۱۹,۶۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد