- طاقچه
- دفاع مقدس
- کتاب خداحافظ کرخه
- بریدهها
بریدههایی از کتاب خداحافظ کرخه
۴٫۳
(۱۵)
یکی از بچهها داد زد: «فرمانده آزاده، آمادهایم، آماده.» ساختمانهای شهرک از فریاد دلاورانه بچهها به لرزه درآمد.
یا فاطمه زهرا (س)
تقریباً، پنج شش نفر شدیم. سید جواد با دلی سوخته شروع کرد: «السلام علیک یا اباعبدالله...» چه زیارتی! به قدری حال پیدا کرده بودیم که به نظرم رسید نزدیک قبر ششگوشۀ آقا نشستهایم و زیارت میخوانیم. چراغ اتاق خاموش بود و تنها چراغقوۀ کوچک سید جواد که نور سبزرنگی داشت روشن بود و سید جواد میخواند:
یا فاطمه زهرا (س)
«ای برادر ببین چه آمده بر سرم
جدا شده دو دستم از پیکرم
منم یا ایها الناس
باب الحوایج عباس
من گل گلزار علی مرتضایم
حامل پرچم خونین کربلایم
منم یا ایهاالناس
باب الحوایج عباس»
یا فاطمه زهرا (س)
ز کاروان عشق جا ماندهام من
شما با خانمان خود بمانید
که ما بیخانمان بودیم و رفتیم
گلی گم کردهام میجویم او را
به هر گل میرسم میبویم او را
گل من یک نشانه در بدن داشت
یکی پیراهن خونی کفن داشت
نداشتیم توشه راه غریبی
توکل بر خدا کردیم و رفتیم»
یا فاطمه زهرا (س)
و بچههای گردان عمار میخواندند:
«مهلاً مهلا، مهلاً مهلا،
یابن زهرا، یابن زهرا
کجایید ای شهیدان خدایی
پرندهتر ز مرغان هوایی
اگر بار گران بودیم و رفتیم
اگر نامهربان بودیم و رفتیم
همه رفتند و تنها ماندهام من
یا فاطمه زهرا (س)
بچههای گردان حمزه میخواندند:
«باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
سوی حسین رفتن با صورت خونین
زیبا بود این سان معراج انسانی»
یا فاطمه زهرا (س)
بچههای گردان مقداد میخواندند:
«گردان مقداد در ره قرآن
بگذشته از سر، بگذشته از جان
ای امام امت جان را به راهت
میکنیم قربان
هر مشکلی را به جان خریدیم
تا انتقام زهرا بگیریم
گوییم یا زیارت یا که شهادت
مظلوم حسین جان»
یا فاطمه زهرا (س)
بچههای گردان انصار این طور میخواندند:
«با عشق و ایثار گردان انصار
به کربلایت آییم مظلوم حسین جان
ما در ره دین حق از جان گذشتیم
قدم به خاک پاک جبهه گذاشتیم»
یا فاطمه زهرا (س)
نورهای طلایی و سبز و قرمز و زرد از سوی آسمان روی زمین ریخته شد. فرشتگان با وقار و آهسته بال میزدند و به سمت زمین میآمدند. هودجی روی دستهایشان بود. ناگهان همه بدون اینکه بخواهیم، بلند شدیم. خانمی نورانی از هودج پایین آمد. شهدای گردان نزدیک هودج بودند. خواستم به سوی آنها بروم، اما پاهایم به زمین چسبیده بود. آن خانم بر سر شهدا دست میکشید و به هر کدام برگهای میداد. اوسطی که پهلویم نشسته بود، به سوی هودج دوید و برگه را گرفت. تمام صورتش میخندید. روی برگهاش که نشانم داد نوشته بود «شفاعتشدۀ حضرت زهرا (س)».
یا فاطمه زهرا (س)
چند نفری هم داخل چادر ماندند. ما بیرون ایستادیم و به حال آنها که ماندند غبطه خوردیم. حاج آقا بایگان تکتک بچههای داخل چادر را میبوسید و به صورت آنها دست میکشید و میگفت: «قربون چهرههای نورانیتون برم. من رو هم تو اون دنیا شفاعت کنید.» پس از مدتی، عزاداری تمام شد و ما داخل چادر شدیم. همین که چراغ روشن شد، نتونستیم از خندهمان جلوگیری کنیم. صورت تمام کسانی که داخل چادر مانده بودند، سیاه بود؛ و سیاهتر از صورت آنان دستهای حاجی. حاجی در حالی که میخندید گفت: «من رو ببخشید که این کار رو کردم. میخواستم به کسانی که خودشون رو بیگناه میدونن، درسی داده باشم. فقط پیامبران و ائمه اطهار هستن که معصومن. ما که خاک پای اونها هم نمیشیم و...»
یا فاطمه زهرا (س)
«برادرا! ما اومدیم اینجا تا پاک بشیم. اومدیم که گناه نکنیم. حالا کسانی که گناهکارن، از چادر خارج بشن و بچههایی که اطمینان دارن بیگناهن، بمونن.» آه و ناله بچهها بلند شد. خیلیها بلند شدند و بیرون رفتند. آنها خودشان را گنهکار میدانستند.
یا فاطمه زهرا (س)
«کربلا ما از وردآورد میآییم.»
یا فاطمه زهرا (س)
ـ اصلاً جبهه آهنربای دلهاست
یا فاطمه زهرا (س)
«میلاد مسعود، بر شیعه مبارک باد
یا حضرت زهرا عیدی بده بر ما
عالم به فدایت یا حضرت زهرا
یا حضرت زهرا عیدی بده بر ما
ما چشم به تو داریم تا عیدی بگیریم
یا حضرت زهرا عیدی بده بر ما»
یا فاطمه زهرا (س)
وقتی به اتاق رسیدیم، بچهها از خوشحالی تصمیم به اجرای جشن پتو برای اولین نفری که وارد اتاق میشد، گرفتند. خودمان را به خواب زدیم و یکی از بچهها پتو در دست، کنار در اتاق کمین کرد. لحظاتی که گذشت...
ـ یا الله... هیچ کس نیست؟ من...
تا داخل اتاق شد، پتو روی سرش افتاد. همه حمله کردیم. باران مشت باریدن گرفت. بندۀ خدا همین طور دراز کشید و هیچ نگفت. اصلاً برای نجات خودش تقلایی نکرد. بعد از اینکه خوب حالش را جا آوردیم، رفتیم گوشهای نشستیم. پتو که کنار رفت، رنگ همه پرید. حاج حسین طاهری بود! حاج حسین در حالی که میخندید، گفت: «بابا ایوالله، این طوری از مهمون پذیرایی میکنید؟
یا فاطمه زهرا (س)
بچهها تمام نیرو را در حلقومشان جمع کردند و صلوات فرستادند.
یا فاطمه زهرا (س)
«خیابانها و کوچههای این شهر با خون شهدا مطهر شده است. با وضو وارد شوید.»
یا فاطمه زهرا (س)
یکی از راه رسید و سؤال کرد که چه خبر شده؟
ـ چیزی نشده! دو نفر از برادرای مزدور راه جهنم رو پرسیدن که نشونشون دادم!
یا فاطمه زهرا (س)
ای وای! اون چیه دست حسنزاده؟
تا به خود بیاییم یک گاز اشکآور افتاد داخل گودال. صدای «یا حسین...»، «دست منم بگیر...»، «مُردَم...» و... برخاست. هر کس سعی داشت زودتر خلاص شود. رضا گودرزی که هیکل چاقی داشت داخل گودال مانده بود و مثل باران از چشمانش اشک میریخت. بچهها به زور او را درآوردند. چشمهایش شده بود دو کاسۀ خون. دو نفر که زرنگتر از بقیه بودند، او را به سرعت به طرف بهداری بردند.
یا فاطمه زهرا (س)
نوبت به من رسید. ابتدا چند سؤال در مورد رضایت پدر و مادر و چیزهایی از این قبیل پرسید. بعد نوبت سؤالات احکام شد و بعد از آن سیاسی و... فقط یک سؤال را خراب کردم. از من پرسید: «شیخ حلبی کیست؟» نمیدانستم چه جوابی باید بدهم تا اینکه به ذهنم رسید:
ـ حتماً رهبر افغانستانه!
طرف، اول جا خورد. نگاهی به من کرد و یکمرتبه زد زیر خنده. کسانی هم که داخل اتاق بودند کلی خندیدند،
یا فاطمه زهرا (س)
حجم
۱۳۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۹۴ صفحه
حجم
۱۳۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۹۴ صفحه
قیمت:
۲۸,۰۰۰
۱۴,۰۰۰۵۰%
تومان