بریدههایی از کتاب خداحافظ کرخه
۴٫۵
(۱۵)
به خدا اگر پشت به آرمان و اهداف شهدا بکنیم اونها تو اون دنیا با صورت خونین و بدن مجروح از ما بازخواست میکنن. اون وقت چی میخوایم بگیم؟
فریده
بچههای ادوات هم آمدند و بغل دست ما در سنگر نشستند. در بین آنها یکی بود که گفت: «تا خدا نخواد تیر و ترکش به آدم اصابت نمیکنه. اون ترکشی که بخواد اصابت کنه، حتماً نام اون شخص با قلم الهی روش نوشته شده و...» هنوز حرفش تمام نشده بود که ترکشی دستش را پاره کرد و خون فواره زد. دستش را گرفت و با خنده گفت: «مثلاً همین ترکش که اسم من روش نوشته شده بود!»
یا فاطمه زهرا (س)
«روح منی خمینی، بتشکنی خمینی
سید و سالار منی خمینی
خمینی، خمینی جانم فدایت
خمینی جان، خمینی جان خمینی
سرور و مولای منی خمینی
خمینی، خمینی جانم فدایت»
یا فاطمه زهرا (س)
هنگام خداحافظی، مسئول پذیرش نگاهی تردیدآمیز به شناسنامهام کرد و گفت: «برادر امیریان! فتوکپی شناسنامهت یه مقدار بدخط نیست؟»
بدون هیچ جوابی از ترس، زود بیرون زدم. پشت سرم صدای خنده عدهای از داخل اتاق به گوش میرسید.
احمد اسدی
در هنگامه خون و آتش هم بچهها دست از شوخی نمیکشیدند و متلکهای روحیه بالابر نثار یکدیگر میکردند.
یا فاطمه زهرا (س)
خستگی و عرقریزی باعث شد تا داخل یکی از سنگرها بشوم. زیر آتش شدید، مشغول استراحت کردن و آجیل خوردن شدم.
یا فاطمه زهرا (س)
ـ موقعی که رمز عملیات «یا اباالفضل العباس» بود، اعلام شد. عدهای از بچهها به خاطر ارادت به حضرت عباس، قمقمهها شون رو باز کردن و آب اون رو به زمین ریختن. اونا میخواستن مثل حضرت ابوالفضل، تشنه به دیدار یار برن.
یا فاطمه زهرا (س)
یکی از بچهها به نام حمید عسگری با خودش یک جوجه آورده بود که حالا تبدیل به مرغ شده بود؛ اما چه مرغی! حیوان مادرمرده از بس صدای شلیک گلوله و آرپیجی شنیده بود، پرهایش ریخته بود و به قول بچهها موجی شده بود.
یا فاطمه زهرا (س)
حاجی در حالی که بغض کرده بود گفت: «برادرا! ما اومدیم اینجا تا پاک بشیم. اومدیم که گناه نکنیم. حالا کسانی که گناهکارن، از چادر خارج بشن و بچههایی که اطمینان دارن بیگناهن، بمونن.» آه و ناله بچهها بلند شد. خیلیها بلند شدند و بیرون رفتند. آنها خودشان را گنهکار میدانستند. چند نفری هم داخل چادر ماندند. ما بیرون ایستادیم و به حال آنها که ماندند غبطه خوردیم. حاج آقا بایگان تکتک بچههای داخل چادر را میبوسید و به صورت آنها دست میکشید و میگفت: «قربون چهرههای نورانیتون برم. من رو هم تو اون دنیا شفاعت کنید.» پس از مدتی، عزاداری تمام شد و ما داخل چادر شدیم. همین که چراغ روشن شد، نتونستیم از خندهمان جلوگیری کنیم. صورت تمام کسانی که داخل چادر مانده بودند، سیاه بود؛ و سیاهتر از صورت آنان دستهای حاجی. حاجی در حالی که میخندید گفت: «من رو ببخشید که این کار رو کردم. میخواستم به کسانی که خودشون رو بیگناه میدونن، درسی داده باشم.
م.ح
«کربلا کربلا، بیب! بیب، ما داریم میآییم
کربلا کربلا، بیب بیب، بزن بغل ما داریم میآییم»
Hossein
حجم
۱۳۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۹۴ صفحه
حجم
۱۳۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۹۴ صفحه
قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان