- طاقچه
- ادبیات
- طنز
- کتاب قهوه قند پهلو
- بریدهها
بریدههایی از کتاب قهوه قند پهلو
۴٫۳
(۱۲)
ای نان و پنیر و هندوانه!
ای طرفه غذای جاودانه!
ای بوی خوش تو در مشامم!
ای قاتق صبح و عصر و شامم!
تو قاتق روزمرّه بودی
بهتر ز کباب برّه بودی
چون صبح ز خواب میپریدم
یک قاچ بزرگ میبریدم
یک تکّه پنیر و یک عدد نان
کنجی بنشین و هی بلمبان
چون ظهر میآمدم به خانه
نان بود و پنیر و هندوانه
شب نیز همین بساط برپا
گه بر سر سفره، گاه سرپا
سیّد جواد
تو دیش به بر داری و همسایه ندارد
تو باغ دلت خرم و همسایه دلش ریش
برخیز و یکی کابل به همسایه عطا کن
ای نانِ تو در سفره! بده لقمه به درویش
فریاد از این دیش که چون گاوِ زراعت
در مزرع افکار من و تو بزند خیش
این دیش چو مار است که هرسو بکشد سر
یا عقرب جرّاره که هرجا بزند نیش
لو فرض اگر دیش شود میش، یقیناً
جز برّۀ ادبار نمیزاید از این میش
بس نکته که در دیش نهان است، ولیکن
چون قافیه تنگ است نگردم پی باقیش
سیّد جواد
ای دیشِ تو بر بام و تو از دیش به تشویش
تشویش رها کن که مصونی تو ز تفتیش
پنهان چه کنی دیشِ دو متری به سر بام؟
یکسوی بِنِه پوشش و از دیش میندیش
از تاری تصویر مباش اینهمه دلگیر
از بابت برفک منما اینهمه تشویش
مرغوب نبودهست مگر نوع ال.ام.بی؟
کاینسان به تو تصویر دهد محو و قاراشمیش
شب تا به سحر بر سر بامی پی تنظیم
از بام فرود آی و خجالت بکش از خویش
دی بر سر هر بام یکی دیش عیان بود
امروز چو نیکو نگری بیشتر از پیش
گر چشم خرد باز کنی موقع دیدن
بر بام کسان دیش ببینی ز یکی بیش
سیّد جواد
چنان آس و پاسم که بهر چراغم
ندارم به کف پول نفت و فتیله
ز بس خوردهام حسرتِ آبِ دیزی
شده هیکلم خشک و لاغر چو میله
مخارج گران است و من بیریالم
حوائج زیاد است و من بیوسیله
چه سخت است تحصیل یک لقمۀ نان
در این دوره بی مکر و نیرنگ و حیله
شدم عاصی و ذلّه از بس که دیدم
دورویی و نامردی و شیلهپیله
به دنیا همین دلخوشی دارم و بس
که بیگانهام از صفات رذیله
سیّد جواد
تنها غزلِ کلاسمان بود؛ وَ رفت
انگار که اهل آسمان بود؛ وَ رفت
دلتنگ شدم براش، آموزش گفت:
او ترمِ گذشته میهمان بود؛ وَ رفت
ادریس
البته تخصص اصلیاش این بود که حقش را بخورند! گمان میکنم اگر مطالبات مادی و معنویاش را از مطبوعات و ناشران مختلف وصول میکرد، میتوانست همۀ طنزنویسهای زنده را نان بدهد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
منوچهر احترامی همهفنحریف بود. قدیمیها میگفتند «جامعالاطراف». نویسندگی برای بزرگسالان، نویسندگی برای کودکان، تحقیق و تتبع ادبی، شاعری (در انواع موزون، کموزن یا همان نیمایی، بیوزن یا همین سپید،
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
البته تخصص اصلیاش این بود که حقش را بخورند! گمان میکنم اگر مطالبات مادی و معنویاش را از مطبوعات و ناشران مختلف وصول میکرد، میتوانست همۀ طنزنویسهای زنده را نان بدهد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
همه جانب اغنیا میروی
عزیز دلم! خاویاری مگر؟
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
دهی بوی گلها، بهاری مگر؟
کنی فتنه بر پا، شراری مگر؟
تمامی ندارد سخن گفتنت
حکایات دنبالهداری مگر؟
تو را ناز و خمیازه قاطی شدهست
بمیرم الهی، خماری مگر؟
چه آشفته و درهم و برهمی
ترافیکِ بی بند و باری مگر؟
ندیدم ز تو هیچ خیر و ثمر
رقیبِ درخت چناری مگر؟
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
هرکه کارش بیش، مزدش کمتر است
خب، چه باید کرد در این روزگار؟
زورگویی کن که گردی محترم
حرف حق دیگر نمیآید به کار
هرکه قلبش صاف شد، بیچاره شد
چوب قلبت را بخور، دم بر نیار
کاربر ۲۰۶۱۲۸۰
آزردنِ اینهمه طرفدار چرا؟
بر دلشدگان اینهمه آزار چرا؟
عکسی از ما به جزوههایت حک کن
نقاشیِ «نیکبخت» و «گلزار» چرا؟
ادریس
در پیرامون قهرمان، همهچیز رنگ تراژدی به خود میگیرد؛ در پیرامون نیمهخدا، رنگ کمدی؛ و در پیرامون خدا... ـ چی؟ شاید رنگ «جهان».
(فردریش نیچه)
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
همه جانب اغنیا میروی
عزیز دلم! خاویاری مگر؟
چرا رفتهای جزو مستضعفین
فقیری مگر؟ بیدلاری مگر؟
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
پایتخت است و زنش معروف است
گشت ارشاد ونش معروف است
غرب، چون مشت بزرگی از ما
خورده توی دهنش، معروف است
چین که چندیست شده دوست ما
تازه آن هم پکنش معروف است
یک نفر رنگ عبایش معروف
یک نفر کاپشنش معروف است
یوسف از پشت نشد پاره اگر
مارکِ پیرهنش معروف است
مستطیلی، مثلاً آزادی
که به رنگ چمنش معروف است
تیم ما توی زمین خوب نبود
در عوض رختکنش معروف است
saeedbarbod
اگر به کشور ما قالی از هلند آرند
عجب مدار، وکیل خوی از فرنگ آمد
کاربر ۲۰۶۱۲۸۰
در آرزوی یک شکم ماهیپلو
چون شیرهای دور از نگاری ماندهام
کاربر ۲۰۶۱۲۸۰
رند در حق هرآنچه میبیند اهمال میکند و کریمانه از برابرش میگذرد، پس بهراحتی میتواند با نگاهی «از بالا» و طی عبارتی موجز و مختصر، حقیقت مضحک بسیاری از پدیدههای عالم را با بیانی طنزآمیز افشا کند.
کاربر ۲۰۶۱۲۸۰
هنرمندی که نتواند در حق سوژهاش اهمال کند و از درگیر شدن با آن بپرهیزد، در خطر درغلتیدن در «نسبت تراژیک» بین خود و سوژهاش خواهد بود. طنزپرداز همواره از بالا به سوژهاش مینگرد، چراکه در غیر این صورت نمیتواند تصویر درستی از نقائص و کاستیهای سوژه (که دستمایۀ اصلی خلق طنز هستند) به دست بیاورد
کاربر ۲۰۶۱۲۸۰
چه عیب دارد بگوییم تنها و تنها کسی میتواند جهان را و هرچه در او هست تا این اندازه سهل و مختصر ببیند که در مرتبۀ رندی و قلندری مستقر باشد.
پس «حالا حکایت ماست» که هرچه بیشتر به این افق تماشا نزدیک شده باشیم، بیشتر از کمیک بودن وضع جهان باخبر میشویم و هرچه بیشتر خبردار باشیم، بیشتر میتوانیم این وجه کمیک را به بیان بیاوریم و در نتیجه طنزنویس بهتری بشویم.
کاربر ۲۰۶۱۲۸۰
حجم
۳۷۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۶۲۴ صفحه
حجم
۳۷۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۶۲۴ صفحه
قیمت:
۱۸۷,۰۰۰
۹۳,۵۰۰۵۰%
تومان