بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قهوه قند پهلو | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب قهوه قند پهلو اثر امید مهدی‌نژاد

بریده‌هایی از کتاب قهوه قند پهلو

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۱ رأی
۴٫۳
(۱۱)
غرب، چون مشت بزرگی از ما خورده توی دهنش، معروف است
سیّد جواد
تیم ما توی زمین خوب نبود در عوض رختکنش معروف است
سیّد جواد
هرکه کارش بیش، مزدش کمتر است خب، چه باید کرد در این روزگار؟ زورگویی کن که گردی محترم حرف حق دیگر نمی‌آید به کار هرکه قلبش صاف شد، بی‌چاره شد چوب قلبت را بخور، دم بر نیار
سیّد جواد
از شدت زور و فشار زندگی در کورۀ آجرفشاری مانده‌ام در زیر بار زندگی دور از همه وامانده‌تر از اسب‌ِ گاری مانده‌ام هرگز نیارد در حسابم هیچ‌کس شاید جدا از سرشماری مانده‌ام سر تا قدم گردیده‌ام مانند بز از بس دچار بزبیاری مانده‌ام
سیّد جواد
دهی بوی گل‌ها، بهاری مگر؟ کنی فتنه بر پا، شراری مگر؟ تمامی ندارد سخن گفتنت حکایات دنباله‌داری مگر؟ تو را ناز و خمیازه قاطی شده‌ست بمیرم الهی، خماری مگر؟
سیّد جواد
یک دسته ز دست این و آن می‌گریند جمعی ز بدآمدِ زمان می‌گریند لیکن ز شگفتم از کسانی‌که مدام با گرگ خورند و با شبان می‌گریند
ادریس
عاقبت ما جانب آن نازنین نامه‌ای دادیم، مضمونش چنین: «تو کجایی تا شوم من قاطرت؟ بربری گردی و من هم شاطرت یک نظر کن تا که جان پرپر کنم رخصتی فرمای تا عرعر کنم من سگ کوی تو ام، قلّاده کو؟ استخوانِ حاضر و آماده کو؟ آه و واویلا از آن بدبینی‌ات من فدای انحرافِ بینی‌ات ناز و نوزِ جنسِ ماده بهر چیست؟ این‌همه فیس و افاده بهر چیست؟ خوش‌تر آن باشد که سرّ دلبران گفته آید از زبان دختران می‌کنم در جادۀ دل هروله تا که شاید بشنوم از تو «بله»
سیّد جواد
بهر آن لیلی که بُد بی‌مهر و سرد کارها کردم که مجنون هم نکرد من به ریش خویش بیگودی زدم نیمۀ شب عینک دودی زدم تا ببینم بنده روی ماه او دوست گشتم با سگ خَبگاه او بود اما آن نگارِ خوش‌ادا آخرِ بی‌مهری و end جفا بی‌مروّت با دلم صحبت نکرد دیسکتِ هجر مرا فُرمت نکرد
سیّد جواد
ما در پیاله اشکنه دیدیم و آش کشک ای بی‌خبر ز اطعمۀ ظهر و شام ما صبحانه آب کله غذامان شد، ای خدا زین کله‌گنده‌ها تو بکش انتقام ما مرغ هوا و ماهی دریا و کبک دشت هستند خاصِ منعمِ والامقام ما گردید صید آن همه ماهی، ولی چه سود یک دانه هم نشد که بیفتد به دام ما آتش به زیر دیگ هوا و هوس بسی افروختیم و پخته نشد فکر خام ما از نکبت و فلاکت و درماندگی و فقر هر جا کشند قرعه، بیفتد به نام ما باران ببارد ار ز فضا روزی از قضا تا شصت روز چکه کند پشت‌بام ما هی دوختند خشتکِ ما را و هی شکافت ای تف به تارِ قرقرۀ بی‌دوام ما
سیّد جواد
ای نان و پنیر و هندوانه! ای طرفه غذای جاودانه! ای بوی خوش تو در مشامم! ای قاتق صبح و عصر و شامم! تو قاتق روزمرّه بودی بهتر ز کباب برّه بودی چون صبح ز خواب می‌پریدم یک قاچ بزرگ می‌بریدم یک تکّه پنیر و یک عدد نان کنجی بنشین و هی بلمبان چون ظهر می‌آمدم به خانه نان بود و پنیر و هندوانه شب نیز همین بساط برپا گه بر سر سفره، گاه سرپا
سیّد جواد

حجم

۳۷۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۶۲۴ صفحه

حجم

۳۷۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۶۲۴ صفحه

قیمت:
۱۸۷,۰۰۰
تومان