بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اردوگاه اطفال | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب اردوگاه اطفال اثر احمد یوسف‌زاده

بریده‌هایی از کتاب اردوگاه اطفال

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۸از ۲۰ رأی
۴٫۸
(۲۰)
روز بعد، خوراکی‌هایی که هیچ‌وقت نفهمیدیم از کجا آمده بود به دستمان رسید. شکلات‌های کاکائویی زیبا، بیسکوییت‌های خوشمزه، صابون‌های خوشبو، خمیردندان، انواع سیگار با برندهای معروف، کنسرو و خوراکی‌های دیگر. بعد از سه سال، ذائقه‌ها و شامه‌های تعطیل‌شده‌مان به کار افتاد. صابون‌های سیب و هلو، عطری مدهوش‌کننده داشتند. بوها ما را به دنیای پیش از اسارت برگرداندند. مزهٔ بیسکوییت‌های موزی و پرتقالی از مرزهای کودکی برگشته بودند و ناباورانه می‌توانستیم بیسکوییتی را از جلد خوش‌رنگش دربیاوریم و طعم خاطره‌انگیزش را توی دهانمان حس کنیم. اسرای دیگر هم مثل من، با تجربهٔ هر بو و مزه‌ای فریادی از تعجب می‌کشیدند، یکی از اسرا صابونی با رایحهٔ سیب را از شدت هیجان گاز زد!
z.gh
استشمام اولین نسیم سحرگاهی بعد از شب‌های بویناک و نفس‌گیر آسایشگاه، جان تازه‌ای به همه حتی آنها که هنوز خواب‌آلوده بودند می‌داد. آن بیرون، گنجشک‌ها زودتر از ما بیدار شده بودند و صدای جیک‌جیکشان از روی اوکالیپتوس‌های جلو ساختمان مقر تا حیاط خاکی اردوگاه می‌رسید. آن روز جز صدای گنجشک‌ها، عرعر الاغی که معلوم نبود کجاست، همه را به خنده انداخت و حمید عراقی را عصبانی کرد. اولین بار بود که صدای الاغ را در اسارت می‌شنیدیم. صدای عجیبی بود.
z.gh
مستر هانس بعد از نامه، بهترین سوغاتی‌اش را رو کرد: کتاب. هدیه‌ای باارزش که می‌توانست ساعت‌ها و بلکه ماه‌ها وجود مرا تسخیر کند و روحم را مثل پرستوی مهمان راهرو آسایشگاه هشت به پرواز دربیاورد.
z.gh
اکالیپتوس‌های جلو ساختمان فرماندهی، صدای غم‌انگیز جغدی بیدار، خواب از چشمم می‌برد و خاطرات دوران کودکی را در ذهنم زنده می‌کرد. شب‌هایی که جلو اتاق‌های گِلی‌مان توی پشه‌بند می‌خوابیدیم و مادر با کاسه‌ای آب می‌آمد کنار پشه‌بند می‌ایستاد، پنجه در ظرف آب می‌برد و با دستِ خیسش قطرات آب را روی سقف و دیواره‌های پشه‌بند می‌پاشید. باد گرم که از توری نمناک عبور می‌کرد، به نسیمی خنک و خوشبو تبدیل می‌شد. مادر می‌رفت و من با شنیدن صدای جغدی که روی شه‌گزهای بلند پشت خانهٔ روستایی‌مان نشسته بود، از ترس سرم را توی بالشت فرومی‌کردم و خواب می‌رفتم.
z.gh
در زندان، گاهی یک نقطهٔ ریز اشتراک، بهانهٔ درشتی می‌شود برای همدلی و رفاقت. همین که من سیصدوشصت روز پیش در یک کامیون عبوری، از شهر محمدحسن گذشته بودم و بر کرانهٔ غُمپ آتشکده‌شان استکانی چای نوشیده بودم، برای خودش نقطهٔ اشتراک درخور توجهی شده بود که در تحکیم دوستی من و او تا آخرین روز اسارت تأثیر داشت.
z.gh

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

قیمت:
۹۸,۰۰۰
۶۸,۶۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل۱۲
۳
صفحه بعد