بریدههایی از کتاب اردوگاه اطفال
۴٫۸
(۲۰)
شکلاتهای کاکائویی زیبا، بیسکوییتهای خوشمزه، صابونهای خوشبو، خمیردندان، انواع سیگار با برندهای معروف، کنسرو و خوراکیهای دیگر. بعد از سه سال، ذائقهها و شامههای تعطیلشدهمان به کار افتاد. صابونهای سیب و هلو، عطری مدهوشکننده داشتند. بوها ما را به دنیای پیش از اسارت برگرداندند. مزهٔ بیسکوییتهای موزی و پرتقالی از مرزهای کودکی برگشته بودند و ناباورانه میتوانستیم بیسکوییتی را از جلد خوشرنگش دربیاوریم و طعم خاطرهانگیزش را توی دهانمان حس کنیم. اسرای دیگر هم مثل من، با تجربهٔ هر بو و مزهای فریادی از تعجب میکشیدند، یکی از اسرا صابونی با رایحهٔ سیب را از شدت هیجان گاز زد!
کاربر ۳۳۴۵۴۹۸
یک روز سروان محمد در مقابل امیر و چند اسیر دیگر که روی تختهای بهداری خوابیده بودند، حرف عجیبی زد که باید در تاریخ پایداری این ملت تا ابد باقی بماند. به امیر گفت: «امیر، تو انسان نیستی، تو بالاتر از انسانی!»
z.gh
تمام مدتی که در آن اردوگاه بودیم، هروقت میخواستیم از دوستانمان دفاع کنیم عراقیها با تأکید میگفتند: «کل شخص مسئول نفسه.» هرکس مسئول کار خودشه. امیر در آن ثانیههای هولناک از این عبارت علیه خود عراقیها استفاده کرده بود!
z.gh
خدایا، ببخش بر من گناهانی که باعث اجابت نشدن دعا میشود.
z.gh
خدایا، ببخش آن گناهان مرا که موجب فرود آمدن بلا میشود.
z.gh
عجب این روزگار با ما سر جور و جفا دارد/ عجب تیز است شمشیرش که دردی بیدوا دارد
خداوندا بران از ما به حق مصطفی مکرش/ که مخلوق از تو امید و دگر از اولیا دارد
z.gh
«هیچچیز مثل بو نمیتواند خاطرات گذشته را زنده کند.»
z.gh
اجلاس هفتم کنفرانس غیرمتعهدها قرار بود در شهریور ۱۳۶۱ در بغداد برگزار شود، اما تلاشهای گستردهٔ دیپلماتیک ایران و ازخودگذشتگی خلبانان ایرانی ازجمله شهید عباس دوران که آسمان بغداد را ناامن کردند، کشورهای عضو را به این نتیجه رساند که کنفرانس مذکور در اسفند ۱۳۶۱ در دهلی نو برگزار شود.
z.gh
سیلی زدن رحیم این شکلی بود. با دو دستش میزد. کف دستهایش را گود میکرد که هوا برود داخل گوش کتکخورنده و دردش دوچندان بشود. دهانم را باز کردم. این یک تجربهٔ قدیمی بود که یاد گرفته بودیم. دهانِ باز از پاره شدن پردهٔ گوش جلوگیری میکرد. یکی از جاسوسها این شگرد را پیش رحیم لو داده بود. گفت: «دهان بسته!» دهانم را بستم. سیلی سنگینش روی گوشهایم نشست. توی سرم آسمانغرمبه شد.
z.gh
چند روز بعد، در حیاط بحث تندی با رحیم درگرفته بود. رحیم گفت: «این مدرسه را دارند برای شما تجهیز میکنند.» گفتیم: «عمراً اگر برویم مدرسه!» رحیم گفت: «دست خودتان که نیست، این یک دستور است!» شفیعی بچهٔ خمینیشهر بلند شد گفت: «ببخشیدها! ما به خاطر فرار از مدرسه اومدیم جبهه اسیر شدیم، حالا شما همینجا هم میخواهید ما رو بفرستین مدرسه؟ ما مدرسهبرو نیستیم!» خندیدیم و رحیم سر تکان داد.
z.gh
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
قیمت:
۹۸,۰۰۰
۶۸,۶۰۰۳۰%
تومان