بریدههایی از کتاب پاندای محجوب بامبو به دست با چشمهایی دور سیاه، در اندیشهی انقراض
۴٫۰
(۳۰)
میزان آرامش تابعی است از محیط احاطهکنندهی آدمیزاد که احتمالاً بالای یکی از قلههای کوههای سویس به حداکثر میرسد و در قلب ساختمانی پُر از تولیدیِ لباس در بنگلادش، به حداقل.
golnaz
آن موهای مشکی سیر که اتو کرده بود و از دو طرف صورتش ریخته بودشان پایین، شده بود مثل این دخترهای ژاپنی که جنی، شیطانی چیزی رفته توی جلدشان. گفتم الان است آهسته صورتش را بچرخاند طرفم و ببینم با چشمهای کاملاً سفید و لبخندی شیطانی زل زده بهم. آدم نمیداند کِی ممکن است یکی از این صحنههای وحشتآوری که توی فیلمها دیده به واقعیت تبدیل شود. یک وقت دیدی طرف سرش را میچرخانَد و با صورت یک پیرزنِ جنزده اهل آسیای شرقی مواجه میشوی. حتماً یک کوفتی، یک وقتی، جایی اتفاق افتاده که چهل پنجاه سال است دارند از رویش فیلم ترسناک میسازند. یکهو میبینی طرف دستهاش را مثل صلیب از دو طرف باز میکند و چند سانتیمتر از زمین بلند میشود. تازه اگر لطف کند نرود روی سقف بنشیند و همانطور که موهایش آویزان مانده در هوا، صدای جکوجانور دربیاورد و دندانهای چندشآورش را نشانت بدهد. همهشان هم نمیدانم چه مرگشان میشود که بعدش اصرار عجیبی دارند بیا مشغول شو! حتماً! صاحبتشریف باشید.
🍁
چیزِ خطرناکی است این ژِن. تمام کثافتکاریها را در نهایتِ امانتداری منتقل میکند به آینده.
azar
اینهایی که جای سلام میگویند سلم، موجودات خطرناکیاند. باید دستوپایشان را بست و سرشان را فرو کرد توی وانِ پُر از محلولِ ریتالین.
فرسا
عقلشان کار کرده بود اسم سبک را گذاشته بودند نیمایی. یوشیجی واقعاً راه نداشت. میشد اسمِ یک نوع شعر ژاپنی باشد که مثلاً هایکو را به رسمیت نمیشناسد. طرفداران هر دو سبک هم سالها و سالها بزنند توی سر هم و آن وسط دو سهتا انشعاب و ائتلاف ردیف کنند و یکدفعه ببینند شعر جدیدی برایشان شاخ شده و جوانترها افتادهاند دنبال سبکِ یوشیجی کوماتسو. استاد پیرشان هم با دانِ چهارِ شعر دست بکشد به ریش سفیدِ بلندش و یک شبِ مهتابی هیستریک بشود و شمشیرش را تا دسته فرو کند توی شکمِ خودش و بچرخاند و از فردا همهی دارودستهی کاوازاکیِ پیشرو را مقصر بدانند.
miss_yalda
آدم نمیداند کِی ممکن است یکی از این صحنههای وحشتآوری که توی فیلمها دیده به واقعیت تبدیل شود. یک وقت دیدی طرف سرش را میچرخانَد و با صورت یک پیرزنِ جنزده اهل آسیای شرقی مواجه میشوی. حتماً یک کوفتی، یک وقتی، جایی اتفاق افتاده که چهل پنجاه سال است دارند از رویش فیلم ترسناک میسازند.
miss_yalda
آرامش چیزی نیست که بشود از درون تولید کرد و به مصرف داخلی رساند. میزان آرامش تابعی است از محیط احاطهکنندهی آدمیزاد که احتمالاً بالای یکی از قلههای کوههای سویس به حداکثر میرسد و در قلب ساختمانی پُر از تولیدیِ لباس در بنگلادش، به حداقل.
miss_yalda
اگر طرز فکر یک آدم تحتتأثیر داروهایی باشد که مصرف میکند، پس مسائلی هم که کلاً به آنها فکر نمیکند میتواند به خاطر داروهایی باشد که هیچوقت مصرف نکرده.
کلوچه کتابخوان
توی یک خانهی سیمتری که مطمئناً سه چهار مترش هم توالت و حمام است که نمیشود رفت و غذا خورد. حداکثر میشود ماند و چیزی کوفت کرد.
فئودور میخائیلوویچ داستایفسکی
صفتِ بیچشمورو را از خیلیها شنیدهام در مورد گربه. آخرین نفر هم مدیر ساختمان بود. صدایش را آورده بود پایین و گفته بود که «مهندس، چرا سگ نخریدی؟ سگ خیلی باوفا و بامرامه.» کلا این جماعت را هیچوقت درک نکردهام که برمیدارند حیوانات را با صفت و معیارهای انسانی میسنجند. انگار بگویی خرگوش نخری ها، تمامشان خسیساند. چرا از این طوطیهای کلاهبردار آوردهای خانهات؟ بهجایش پلاتیپوس بخر، از هر انگشتش یک هنر میریزد.
sahar
حجم
۱۱۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۹ صفحه
حجم
۱۱۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۹ صفحه
قیمت:
۳۱,۰۰۰
تومان