بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پاندای محجوب بامبو به دست با چشم‌هایی دور سیاه، در اندیشه‌ی انقراض | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پاندای محجوب بامبو به دست با چشم‌هایی دور سیاه، در اندیشه‌ی انقراض

بریده‌هایی از کتاب پاندای محجوب بامبو به دست با چشم‌هایی دور سیاه، در اندیشه‌ی انقراض

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۰از ۳۰ رأی
۴٫۰
(۳۰)
این‌بار یک زنبور قهوه‌ای درشت از پنجره آمده توی خانه‌ی‌تیمی و طبق معمول شعورش نمی‌رسد از همان راهی که آمده گورش را گم کند برود. مدام خودش را می‌زند به شیشه و باورش نمی‌شود از توش نمی‌تواند رد بشود. تق... تتق... می‌خواهم با مگس‌کش هدایتش کنم برود بیرون و باز نمی‌فهمد. معلوم نیست دنیا را چه‌جوری می‌بینند این‌ها. اساساً منطق فکری‌شان را نمی‌فهمم. انگار من وقتی می‌خواهم از اتاقی یا خانه‌ای بروم بیرون بردارم یک ساعت تمام خودم را بکوبم به دیوار. خوب ببین از کجا آمده‌ای داخل، از همان‌ جا برو بیرون. شعورت نمی‌رسد؟
مریم
هنوز شروع نکرده بودم روی مغزش کار کنم که دستگیرم شد طرف از آن خواستگارهای متخصصِ قلب دارد که از اروپا می‌آیند زیبایی‌های طبیعی مملکت را تاراج می‌کنند و می‌برند.
miss_yalda
مامان می‌گفت اگر نصف این گربه، نامزدت را دوست داشتی الان سرِ خانه‌و‌زندگی‌ات بودی. مامان معمولاً فکر می‌کرد اگر نصف یکی از کارهایی که می‌کنم یک کار دیگر را می‌کردم، به صورت لگاریتمی اوضاعم بهتر می‌بود
miss_yalda
پای‌بند متد خاصی است در آشپزی که دو اصلِ اساسی اروپایی دارد: بی‌مزه بودن غذا و کثیف کردن ظرف‌های فراوان.
miss_yalda
اعتقاد محکم و عجیبی داشت که یک چیزی دور‌و‌بر ما و بالای سرمان هست که منتظر است ببیند ما چی را از ته دل می‌خواهیم تا بتواند تمام امور و اتفاقات جاری در دنیا را هدایت کند به سمت این‌که ما به آرزوی‌مان برسیم: کائنات. آن وقت این چیز بزرگِ قدرتمندِ خاک‌بر‌سر این‌همه مدت ندیده بود من چه چیزهایی می‌خواهم. هیچ احمقی هم پیدا نشده بود توی این سی سال من و این غول چراغ قدرتمند را به‌هم معرفی کند.
Azar
حتماً مریضم من که هنوز وقتی سارا این‌جوری صدایم می‌کند داغ می‌شوم. یکی دو‌تا از آن هورمون‌های بی‌پدر‌و‌مادر به‌اتفاق می‌ریزند توی خون و خون می‌بردشان کَت‌بسته تحویل مغز می‌دهد و آن به این پیغام می‌دهد و این به آن واکنش نشان می‌دهد و خاک می‌ریزند توی سر خودشان و این وسط قلب هم خبردار می‌شود و پمپاژ را زیادتر می‌کند و...
Azar
«این‌که فاصله‌ی مُهره‌هات کم شده، یا مال ضربه‌ای بوده که از پایین بهت وارد شده یا از بالا. احتمال ضربه از بالا بیشتره. فکر کنم اِن‌قدر توی زندگیت تحقیر شده‌ی و زده‌ن توی سرت فاصله‌ی مُهره‌هات کم شده.»
کلوچه کتابخوان
یکی از این جانورهای ریتالینی باید می‌افتاد به جان آقای مشاور تا بفهمد آرامش چیزی نیست که بشود از درون تولید کرد و به مصرف داخلی رساند. میزان آرامش تابعی است از محیط احاطه‌کننده‌ی آدمیزاد که احتمالاً بالای یکی از قله‌های کوه‌های سویس به حداکثر می‌رسد و در قلب ساختمانی پُر از تولیدیِ لباس در بنگلادش، به حداقل. نه‌فقط به دلیل تراکم انسانی، بلکه مشخصاً تبعیت می‌کند از میزان تشعشعات یوزپلنگی‌گریِ موجود در فضا و نسبتی مستقیم دارد با مجموعه‌ی ژن‌های حرامزادگیِ در تماسِ روزانه با آدم.
فرسا
چه‌قدر لذت‌بخش بوده مراودات انسانی قبل از اختراع تلفن. آدم‌ها می‌توانستند به‌جای این‌که تنهایی رعشه بگیرند از عصبانیت، همان لحظه محکم بزنند توی صورت طرف مقابل‌شان.
فرسا
لبخند می‌زنم. قرار است سال‌ها لبخند بزنم. آقا و خانم می‌نشینند روی کاناپه کنار هم. پچ‌پچ می‌کنند. می‌روم چای بریزم. توی این لیوان‌های چینی معلوم نمی‌شود چای پُررنگ است یا کمرنگ. البته فرقی هم نمی‌کند برای این جماعت. همین که آب‌جوشِ رنگی بگذاری جلوشان کافی است. فقط شاید به پُررنگ بودنش اعتراض کنند.
فرسا
قرمه‌سبزی‌ها همیشه دیر یخ‌شان باز می‌شود. اعتماد‌به‌نفسِ روبه‌رو شدن با دنیای جدید را ندارند. از توی فریزر بیرون‌تان بیاورند و کم‌کم چشم‌تان را باز کنید ببینید یک جای جدید هستید با چهل درجه اختلاف دما. حتا نمی‌دانید چند سال یا چند قرن یخ‌زده بوده‌اید. ممکن است واحد پول مملکت هم عوض شده باشد. تنها ابزار دفاعی‌تان این خواهد بود که جریانِ باز شدن یخ‌تان را قدری کُندتر کنید. توی خانه مایکرووِیو ندارم و قرمه‌سبزی از این موضوع خوشحال است.
فرسا
آن بی‌پدر‌و‌مادری را که اولین‌بار خیال کرد آسانسور اتاق پرو است و آینه‌کاری داخلش را مد روز کرد باید با سیم بُکسل یکی از همین آسانسورها دار بزنند. بگذارندش ته چال آسانسور و دکمه‌ی طبقه‌ی آخر را بزنند. وقتی آخرین تقلاهایش را می‌کند و همزمان خراب‌کاری می‌کند توی شلوارش، صدای لطیفی به گوشش می‌خوانَد «طبقه‌ی... هفتم...»
مارتینوس بایرینک
پیش‌نیاز این کار را هم این‌طور تعیین کرده بود که باید هفت هشت کیلویی وزن کم کنم و علاوه‌بر ترک سیگار، هفته‌ای یک جلسه بروم پیش روان‌کاو که علل سادیسمِ اجتماعی و مازوخیزمِ انفرادی و پارانویای دامن‌گیرِ رو به شیزوفرنی‌ام را ریشه‌یابی و همچنین برخی علایم غرور کاذبم را مداوا کند.
Hana
گفتم به‌هر‌حال روانی هستی. ممکن است تو قاطر باشی ولی از همه بخواهی که بهت بگویند آهو. می‌توانی به همه لگد بزنی و گازشان بگیری، چهار نفر هم پیدا می‌شوند که از ترس صدایت کنند آهو. ولی قطعاً و اساساً من جزء آن چهار نفر نیستم و نخواهم بود
Hana
می‌شد. گفت این حلقه‌ی مادربزرگش بوده که داده به نوه‌ی گلش. نوه‌ی گلش هم حالا که فکر می‌کند مرد مناسبش را پیدا کرده این را انداخته توی انگشتش به نشانه‌ی وفاداری. و ضمناً برای این‌که کسی توی خیابان بهش بند نکند. باید چراغ‌گردانِ آمبولانس می‌بست به انگشتِ دست چپش. کار از حلقه گذشته بود، توی خیابان همه به‌هم بند می‌کردند. پشت چراغ‌قرمز که بودی همه سر می‌گرداندند ببینند توی ماشین سمت چپ و سمت راستی چه کسی نشسته و تا جایی که آینه اجازه می‌داد توی ماشین‌های عقبی. حتا توی خلوتی اتوبان نیایش با صد و ده کیلومتر سرعت هم همین کار را می‌کردند. شاید هم دنبال آشنایی، کسی بودند ملت، توی تهران دوازده‌میلیونی.
Hana
هم روان‌پزشکی و هم روان‌کاو، بیا و مرد باش و چند‌تا از آن قرص‌های پُر‌عوارض و خطرناک بده صبح و شب بخورم و خوب بشوم تا بتوانم دنیا را با این‌همه آدم تحمل کنم.
Hana
صفتِ بی‌چشم‌و‌رو را از خیلی‌ها شنیده‌ام در مورد گربه. آخرین نفر هم مدیر ساختمان بود. صدایش را آورده بود پایین و گفته بود که «مهندس، چرا سگ نخریدی؟ سگ خیلی با‌وفا و با‌مرامه.» کلا این جماعت را هیچ‌وقت درک نکرده‌ام که بر‌می‌دارند حیوانات را با صفت و معیارهای انسانی می‌سنجند. انگار بگویی خرگوش نخری‌ ها، تمام‌شان خسیس‌اند. چرا از این طوطی‌های کلاهبردار آورده‌ای خانه‌ات؟ به‌جایش پلاتیپوس بخر، از هر انگشتش یک هنر می‌ریزد.
Hana
از سه روز پیش، برای هفتمین‌بار سیگار را ترک کرده‌ام
Hana
این‌بار یک زنبور قهوه‌ای درشت از پنجره آمده توی خانه‌ی‌تیمی و طبق معمول شعورش نمی‌رسد از همان راهی که آمده گورش را گم کند برود. مدام خودش را می‌زند به شیشه و باورش نمی‌شود از توش نمی‌تواند رد بشود. تق... تتق... می‌خواهم با مگس‌کش هدایتش کنم برود بیرون و باز نمی‌فهمد. معلوم نیست دنیا را چه‌جوری می‌بینند این‌ها. اساساً منطق فکری‌شان را نمی‌فهمم. انگار من وقتی می‌خواهم از اتاقی یا خانه‌ای بروم بیرون بردارم یک ساعت تمام خودم را بکوبم به دیوار. خوب ببین از کجا آمده‌ای داخل، از همان‌ جا برو بیرون. شعورت نمی‌رسد؟ من کمکت می‌کنم. ولی وقتی لبه‌ی مگس‌کش را آرام می‌آورم طرفت و هلت می‌دهم سمت پنجره، نباید توهم بزنی و ویراژ بدهی این‌طرفی و از جلوِ بینی‌ام رد بشوی و بروی آن بالا بنشینی روی پرده. آن وقت ممکن است خودم را متقاعد کنم به اندازه‌ی کافی تلاش کرده‌ام و بیایم بکشمت.
Hana
قرمه‌سبزی دو‌نفره را می‌گذارم روی پیشخان آشپزخانه تا یخش باز بشود. قرمه‌سبزی‌ها همیشه دیر یخ‌شان باز می‌شود. اعتماد‌به‌نفسِ روبه‌رو شدن با دنیای جدید را ندارند. از توی فریزر بیرون‌تان بیاورند و کم‌کم چشم‌تان را باز کنید ببینید یک جای جدید هستید با چهل درجه اختلاف دما. حتا نمی‌دانید چند سال یا چند قرن یخ‌زده بوده‌اید. ممکن است واحد پول مملکت هم عوض شده باشد. تنها ابزار دفاعی‌تان این خواهد بود که جریانِ باز شدن یخ‌تان را قدری کُندتر کنید. توی خانه مایکرووِیو ندارم و قرمه‌سبزی از این موضوع خوشحال است.
Hana

حجم

۱۱۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۳۹ صفحه

حجم

۱۱۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۳۹ صفحه

قیمت:
۳۱,۰۰۰
۱۵,۵۰۰
۵۰%
تومان