بریدههایی از کتاب پاندای محجوب بامبو به دست با چشمهایی دور سیاه، در اندیشهی انقراض
۴٫۰
(۳۰)
بچههای همسایهی طبقهبالایی چهارنعل گذاشتهاند دنبال همدیگر. همسایهی بالایی یک دختر دارد، احتمالاً سهساله و یک پسرِ احتمالاً پنجساله. تقریباً تمام ساعتهایی که بیدارند میدوند دنبالِ هم. نمیدانم چرا. این را هم نمیدانم کدامشان پیِ آن یکی میدود. ولی چیزی که مسلم است هر کدامشان بیشتر از یک جفت پا دارند. یعنی اگر اینها چند جفت پای اضافه نداشته باشند، حتماً همسایهی بالایی بهجای بچههایش از یک گله گورخر نگهداری میکند. یک جفت شیر ماده هم توی کمدِ اتاقخواب قایم کردهاند که هر وقت من میخوابم، نیمساعت بعدش از توی کمد میپرند بیرون و میافتند دنبال گورخرها.
آرام
«همهچیز پوچه. حامد، سنگینیِ این پوچی داره لهم میکنه.»
«زرتوپرت نکن جانِ من. چایی بزن.»
Hana
همین را کم داشتیم. از هر کسی یک جملهی طلایی دارد که گمانم جایی نوشته و چند روز یکبار مرورشان میکند تا از یادش نروند. ناپلئون گفته کسی که میترسد شکست بخورد، حتماً شکست خواهد خورد. فلانی گفته میم را از مشکلات بردارید تا تبدیل شود به شکلات. علیرضا گفته بعد از ساعت ششِ غروب کربوهیدرات نخور. یک نفر از افریقا گفته ببخش ولی فراموش نکن. و حالا اردلان از یک نیمکرهی دیگر تخم دوزردهای صادر کرده که تا میتوانی خوش بگذران
سپیده
میگفت وقتی بتوانی خودت را در حال انجام آن کاری که آرزویش را داری تصور کنی یا بتوانی تصور کنی همان جایی هستی که همیشه میخواستی باشی، حتماً به آن چیزها خواهی رسید. فقط نباید به خودت بگویی من «میخواهم» اینطور شود یا آنطور شود، باید دقیقاً با تمام جزئیات خودت را در همان حالت یا همان جا تصور کنی. وقتی بهش گفتم نمیتوانم با تمام جزئیات تصور کنم تبدیل شدهام به یک درخت در جنگلهای جزیرهی جنوبی نیوزیلند و پرندهها روی شاخههایم لانه ساختهاند، خندید
Hana
«خانوم بلوچزاده... یه حالتیام... اینجا نشستهام ولی انگار نیستم اینجا... هیچ جا نیستم. انگار قبلِ اینکه تَشتک رو روی سرم پِرِس کنن، ترکیدهم... من دیگه وجود ندارم... ما هیچکدوم وجود نداریم. نبودیم از اول...»
Hana
قرمهسبزیها همیشه دیر یخشان باز میشود. اعتمادبهنفسِ روبهرو شدن با دنیای جدید را ندارند.
miss_yalda
مغزِ پارانوئید دستبهسینه آنجا ایستاده و با کف پای راستش تکیه داده به دیوار و پوزخند میزند. سرش را انداخته پایین و نگاهم نمیکند.
Hana
اساساً وقتی زبان آدمیزاد حالیات نمیشود، من که نمیتوانم بروم برایت یک کارشناس امور حشرات بیاورم مشکل نفهمیات را حل کند. کافی است فقط چند لحظه فکر کنم به اینکه تعدادتان چندصد یا چند هزار برابر انسانهاست. پاندای چینی یا یوز ایرانی هم که نیستید آدم بیاید نازتان را بکشد.
سپیده
اسم چندتا از خیابانهای پاتوقِ دوردور را باید رسماً عوض میکردند میگذاشتند خیابان تستوسترون.
azar
کلا این جماعت را هیچوقت درک نکردهام که برمیدارند حیوانات را با صفت و معیارهای انسانی میسنجند. انگار بگویی خرگوش نخری ها، تمامشان خسیساند. چرا از این طوطیهای کلاهبردار آوردهای خانهات؟ بهجایش پلاتیپوس بخر، از هر انگشتش یک هنر میریزد.
کلوچه کتابخوان
حجم
۱۱۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۹ صفحه
حجم
۱۱۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۹ صفحه
قیمت:
۳۱,۰۰۰
تومان