بریدههایی از کتاب نگاهی به رابطه عبد و مولا
۴٫۷
(۲۳۹)
در عبادات، به ویژه در نماز، مهمترین کاری که صورت میگیرد قطع رابطه با دیگران است. اعتکاف بوی قطع رابطه با دیگران میدهد. حج سرشار است از قطع رابطه با دیگران. روزه سرشار و لبریز است از قطع رابطه با دیگران، حتی با نیازهای طبیعی و غریزی خودت. در روزه من نیاز به طعام را هم برآورده نمیکنم. من با خوراکیهای عالم رابطهای دارم که در روزه این رابطه را هم قطع میکنم. انسان تا همه رابطههایش را قطع نکند، آن رابطه حقیقی را، که همان رابطه با خداست، به دست نخواهد آورد.
m.salehi77
امام رضا (ع) میفرمایند: «اگر کسی بگوید چرا خدای متعال بندگان را به عبادت و بندگی فرمان داد؟ گفته میشود فرمان داد تا او را از یاد نبرند و آئین او را رها نکنند، و امر و نهیش را به بازی نگیرند، زیرا در آن آرامش و دوام آنان است. و اگر آنان بدون دستور به عبادت رها میشدند، روزگار بر ایشان طولانی میشد (سخت میگشت) و قساوت قلب پیدا میکردند.» قساوت قلب یعنی چه؟ یعنی انسان حقیقت بندگی را نمیفهمد و عطر زیبای بندگی را استشمام نمیکند. این را انسان باید ابتدا با قلبش بفهمد و سپس در چشمهایش دیده شود. اگر کسی بندگی نکند، قساوت قلب پیدا میکند، یعنی این حقیقت را نمیفهمد. خدا این عملیات را قرار داده تا انسان این حقیقت را بفهمد، این دستورات را داده تا انسان فراموش نکند که بنده است.
m.salehi77
عملیات عبادت و عملیات معصیت دو روی مثبت و منفی یک واقیعت هستند که سبب تعجیل یا تأخیر در تحقّق عبودیت در وجود انسان میشوند. یعنی یا عبودیت را در وجود انسان تقویت میکنند یا تضعیف. چرا گناه بد است؟ چون انسان را از دایره بندگی خدا خارج میکند. یعنی حال و هوای بندگی را از سر او بیرون میبرد. کار خوب چرا خوب است؟ چون حقیقت عبودیت را در وجود انسان تقویت میکند. بر این اساس کار خوب آن کاری است که انسان را بندهتر بار بیاورد.
m.salehi77
عبادت، راه کشف رابطه با خدا
با توجّه به این واقعیت که رابطه با خدا را نمیتوان توضیح داد و حتی کسانی هم که این رابطه را تجربه کردهاند، نمیتوانند آن را برای ما ملموس کنند، برای کشف این رابطه چه باید کرد؟ مهمترین راه برای کشف این رابطه، «عبادت» است. عبادت، آن کارهایی است که بنده یا برای اثبات بندگی خود انجام میدهد یا به دلیل اینکه بنده است آن کارها را انجام میدهد. یعنی بنده یا عبادت میکند تا بنده بودن خود را اثبات کند، یا چون بنده است، طبیعتاً این کارها از او سر میزند.
m.salehi77
اگر کسی برای برقراری ارتباط با خدا به ذکر خدا بپردازد، مشتاق ملاقات او میشود، خدا اصلیترین خواسته او میشود و رسیدن به لقاء الله بزرگترین آرزوی او. چنین بندهای اگر در این دنیا میماند به این دلیل است که فعلاً مشیت خدا بر این تعلق گرفته که او بماند. و او چون خیلی آقایش را دوست دارد، رضایت او برایش از همه چیز مهمتر است و به همین دلیل به این مشیت تن داده است. جسدش با ماست، دلش یک جای دیگر است. اینها همهاش توصیفی است، نه توصیهای. من توصیف کردم که اگر انسان بتواند با خدا رابطه برقرار کند، اینگونه میشود.
m.salehi77
رابطه با خدا عجیب است. اگر کسی با خدا رابطه داشته باشد، دلش برای خدا تنگ میشود. فکر نکنید کسی که کمی خوب شد، دلش هم برای خدا تنگ میشود. نه، به این سادگیها نیست. کسی دلش برای خدا تنگ میشود که آرزوی ملاقات با خدا او را به خود بپیچاند، آرزوی لقاءالله سرگرمی زندگی او باشد. امام رضا (ع) میفرمایند: «مَنْ ذَکرَ اللهَ تَعَالَی وَ لَمْ یشْتَقْ إِلَی لِقَائِهِ فَقَدِ اسْتَهَزَأَ بِنَفْسِهِِ؛ کسی به ذکر خدا بپردازد اما مشتاق ملاقات خدا نشود، خودش را مسخره کرده است.»
m.salehi77
اگر بنا بود که بشر بتواند با چهارتا فیلم سینمایی هم آدم خوبی شود که دیگر چه نیازی به وحی و ارسال رسل بود؟ حقیقت این است که عبادت، انسان را به جایی بالاتر از این حرفها میرساند؛ به رابطه با خدا، که خوب بودن تنها یکی از آثار آن است.
m.salehi77
ما با خدا چه ارتباطی داریم؟ دوران کودکیت را به یاد بیاور، با بابای خودت چه ارتباطی داشتی؟ وقتی در میهمانی کسی نگاهت میکرد، خودت را به بابا میچسباندی که «بابا! این کیست دارد مرا نگاه میکند؟» و او میگفت: «بابا جان! تو را که نخورده، فقط دارد نگاه میکند.» بعد تو خودت را به بابا میچسباندی که «نه حالا مرا بغل بگیر تا من با آرامش به او نگاه کنم.» و بابایت بغلت میکرد. همانطور که در کودکی امنیت خود را در رابطه با پدر میدیدی، الان باید امنیت خود را در رابطه با پروردگارت ببینی. ولی الان رابطهات گسیخته شده است. فکر میکنی برای خودت کسی شدهای. نمیدانی که تو همان طفلک معصومی هستی که میبایست خدا را به جای پدرت میگذاشتی، با هزاران برابر ارتباط وسیعتر و محکمتر، و به او پناه میبردی.
m.salehi77
بعضی از جوانها گاهی در برخی از رابطهها مثلاً در رابطه با جنس مخالف گیر میکنند. آنجا که یکدفعهای توجهشان جلب میشود، از عنوانی نظیر «عاشقی» استفاده میکنند. امام صادق (ع) در ضمن روایتی میفرمایند که اگر کسی دلش را از محبّت خدا پر نکند و در رابطۀ با خدا وجود خود را خوب تعریف نکند خدا محبّت دیگری را به دل او میافکند. یکدفعهای تمام هستی خودش را در یک رابطهای میبیند و گیر میکند. او فکر میکند عاشق شده ولی نمیداند که او در بندگی کم گذاشته است و الان ثمرات همین کم گذاشتن را درو میکند. وجود آدمیزاد به گونهای تعریف شده است که باید خود را در یک رابطهای ببیند تا گرم شود.
m.salehi77
رابطۀ با پروردگار یکی از روابطی است که من به عنوان یک انسان به این رابطه نیازمندم و باید در ظرف این رابطه هویت خودم را بیابم. اگر کسی خودش را بر اساس این رابطه تعریف نکرده باشد، هویت خودش را گم کرده است. او هر چه میخواهد دربارۀ خود بگوید فرقی نمیکند، هنوز به حقیقت خودش نرسیده است. تا انسان خودش را به عنوان عبدی که مرتبط است با مولای خود، تعریف نکند و خودش را تحت عناوین دیگری بشناسد، به تعریف دقیقی از خود دست نیافته است.
در میان همۀ روابطی که در عالم برای انسان قابل تصور است، اصلیترن رابطه همین رابطه است. بعضی وقتها برای کشف این رابطه حادثهها به ما کمک میکنند. قرآن میفرماید ناگهان دریا طوفانی میشود و او میخواهد غرق شود، در این هنگام، آن شخص مخلصانه خدا را صدا میزند.
m.salehi77
امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: «همانگونه که خورشید و شب با یکدیگر جمع نمیشوند، محبت دنیا و محبت خدا هم با هم جمع نمیشوند.» دل باید کاملاً از محبت دنیا پاک شود تا محبت خدا در آن جای بگیرد. با این مضمون روایات متعددی وارد شده است. پس ما که محبّت به دنیا داریم معلوم است که هنوز رابطه با خدا را درک نکردهایم. چرا الکی ادّعا کنیم؟ کشف این رابطه ریاضت میخواهد. تو باید ازدواج کنی و بابا شوی تا بفهمی «رابطه با فرزندان» یعنی چه. همینطوری نمیتوانی ادعا کنی که این رابطه را فهمیدهای.
m.salehi77
بدعت، قیام علیه دین است. چرا بدعت اینقدر اهمیت پیدا میکند؟ چون «اذن» خدا خیلی مهم است. بدعت در حقیقت نوعی بیاحترامی به اذن خداست. تو اگر عبد هستی چرا به خودت اجازه دادی بدون اینکه خدا به تو اذن داده باشد، برای خودت روشی را برای نزدیک شدن به او برگزینی؟! وقتی میخواهیم با خدا ارتباط برقرار کنیم، اذن خدا خیلی مهم است. اصلاً بدون اذن، امکان برقراری ارتباط با خدا وجود ندارد. چون صحبت از ارتباط عبد با مولاست نه صحبت از ارتباط یک دوست با دوست خودش.
m.salehi77
اینچنین نیست که هر ساعتی خواستی شروع کنی به خودت گرسنگی بدهی! گرسنگی کشیدن هم نیاز به اذن خدا دارد. اذن خدا به قدری اهمیت دارد که از عدم توجه به آن، مفهومی به نام «بدعت» پدید میآید. و بدعت اینقدر وحشتناک است که در روایات داریم که اگر کسی بدعتی در دین بگذارد، گریه و خشوعش هنگام عبادت بیشتر خواهد شد. چرا؟ چون شیطان دیگر خیالش راحت میشود. میگوید: «هر چقدر میخواهی گریه کن. دیگر تو به طرف خدا نمیروی.»
m.salehi77
بدعت، نتیجۀ عدم توجه به عبدبودن
وقتی ما این تواضع را در مقابل مقام ربوبی پرودگار داشتیم و باور کردیم که عبد خدا هستیم و برای ارتباط با مولای خود باید مولا به ما اذن بدهد و این اذن برای ما محترم باشد، آن وقت از خدا خواهیم پرسید که خدایا ما تو را کجا و چگونه عبادت کنیم؟ چگونه به تو برسیم؟ چگونه با تو سخن بگوییم؟ چگونه با تو ارتباط برقرار کنیم؟ اینجاست که جایگاه نماز و روزه و سایر عبادات روشن میشود.
m.salehi77
ای بندۀ خدا! تو که چه بخواهی و چه نخواهی عبد هستی، پس چرا میخواهی از حقیقت خودت دور شوی؟ در بعضی از امور که تو اصلاً حق انتخاب نداری، انرژیات را الکی در این امور مصرف نکن. بپذیر که عبد هستی و انرژی و توان خودت را از اینجا به بعد صرف کن. خوشا به سعادت کسی که بعد از پذیرش بندگی، فکر و خیال خودش را صرف این میکند که از تواناییهایش چگونه استفاده کند.
m.salehi77
طرف میگوید: «چرا من باید از هفت سالگی بچه را به نماز دعوت کنم در حالی که بچه هنوز چیزی نمیفهمد؟ حالا که هنوز نوبت انتخابش نشده، بماند وقتی زمان انتخابش شد ببینیم آیا خدا را انتخاب میکند یا نه؟» توجه ندارد که هویت فرزند او، «عبدبودن» است. عبد بودن او هم انتخابی نیست. این حقیقت وجودی اوست. بچه باید اول این را درک کند. وقتی این را درک کرد، آن وقت میتوان به او گفت که خودت فکر کن و انتخاب کن.
لذا خدا میفرماید که باید بچه را از هفت سالگی به نماز خواندن وادارید تا بفهمد که عبد است. بعد از آن به او بگو «ای بندۀ خدا! بیا به خدا معرفت پیدا کن و به سوی او حرکت کن!» چون فطرت او هم یک فطرت الهی است و این فطرت بر عقل و اندیشهاش هم حاکم است، قطعاً اگر تفکر کند، درست انتخاب میکند.
m.salehi77
انتخابی نبودنِ «عبدبودن»
عبدبودن ما امری انتخابی نیست. خدا برای اینکه ما را درست بار بیاورد اصلیترین عبادت ما یعنی «نماز» را واجب کرده است. دستور هم داده است برای اینکه بچههایتان به آداب بندگی ادب شوند، از هفت سالگی آنها را به نماز خواندن امر کنید. طرف میگوید: «چرا من باید از هفت سالگی بچه را به نماز دعوت کنم در حالی که بچه هنوز چیزی نمیفهمد؟ حالا که هنوز نوبت انتخابش نشده، بماند وقتی زمان انتخابش شد ببینیم آیا خدا را انتخاب میکند یا نه؟» توجه ندارد که هویت فرزند او، «عبدبودن» است. عبد بودن او هم انتخابی نیست. این حقیقت وجودی اوست. بچه باید اول این را درک کند. وقتی این را درک کرد، آن وقت میتوان به او گفت که خودت فکر کن و انتخاب کن.
m.salehi77
اگر کسی معرفت نفس پیدا کند، به حقیقت وجودش که همان عبودیت است نزدیک میشود. ما هم باید تمام تلاشمان این باشد که به عبد بودن خود واقف شویم و آن را لمس کنیم. باید عبد را بیتعارف برای خودمان معنا کنیم و لوازم عبد را در وجود خودمان دقیق ملاحظه کنیم. لوازم عبد بودن هم همان چیزهایی است که به آنها اشاره کردیم نظیر مملوک بودن، بیاختیار بودن، وابسته بودن محض و لوازم دیگری از این دست. اگر معنای عبد را فهمیدیم و هویت خود را به این ترتیب پیدا کردیم، از اینجا به بعد میشود سخن را آغاز کرد.
m.salehi77
خیلیها نمیتوانند لفظ «برده» را تحمل کنند. بعضیها میگویند: «لفظ برده کمی غیرمحترمانه است. چون برده به کسانی گفته میشود که خرید و فروش میشوند و صاحب دارند و...» باید به این افراد بگوییم که خب ما همین هستیم دیگر! مگر وقتی خدا لفظ «عبد» را در مورد بندگانش به کار میبرد، نمیدانست که این لفظ را مردم در میان خودشان به چه معنایی استعمال میکنند؟ در آن زمان مردم در محاورات روزمرهشان از دو واژه «عبد» و «حُرّ» استفاده میکردند و وقتی میگفتند: «عبد»، همان «برده» مد نظرشان بود. خدا هم از محاورات بین مردم، این کلمه را گرفت و گفت: «همهتان عبد من هستید.» آیا اعتراض میکنید که «این خیلی غیرمحترمانه است! ما که بنا نیست اینقدر پیش خدا خُرد شویم!» پس این سجدهای که بهجا میآوریم چیست؟ آیا ادا در میآوریم؟
m.salehi77
معنای عبد
اولین کلمهای که با شنیدن لفظ «عبد» به ذهنتان میآید چیست؟ «بنده»؛ کلمۀ بنده خیلی محترمانه است. معنای عبد خیلی غیرمحترمانهتر از این است. «تکلیفشده»؛ تکلیف هم خیلی آدم را از عرش کبریاییش پایین نمیآورد. یک پادشاه هم بر خودش تکلیف میداند که به فکر مردمش باشد. معادل دقیقتر عبد چیست؟ عبد یعنی «برده». همان بردهای که صاحبی دارد و او را خرید و فروش میکنند. البته بردهها در روی زمین نسبت به «عبد»، به شاهزاده و سلطان میمانند. برده مقداری اختیار نفَسش را دارد، البته گاهی ارباب میتواند مانع نفس کشیدن او بشود. امّا من بردهای هستم که تک تک نفسهایم و آمد و شد هوا در جانم وابسته به لحظهای از عنایت مولایم است.
m.salehi77
حجم
۱۵۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۵۹ صفحه
حجم
۱۵۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۵۹ صفحه
قیمت:
۳۲,۰۰۰
تومان