بریدههایی از کتاب نگاهی به رابطه عبد و مولا
۴٫۷
(۲۴۰)
حیاتیترین نیاز انسان، نیاز به ربّ است.
کاربر ۲۱۱۵۵۲۴S99VA2THVB16G
خدا چرا مثلاً به نماز امر و آن را واجب کرده است؟ برای اینکه خدا خواسته است تو حس کنی خدا داری. و تو هر چه این اوامر را بیشتر اجرا کنی، به تدریج بیشتر موفق میشوی رابطهات با خدا را کشف کنی.
کاربر ۲۱۱۵۵۲۴S99VA2THVB16G
«اِلهی و ربی مَنْ لی غَیرُک»،
کاربر ۲۱۱۵۵۲۴S99VA2THVB16G
دعا وقتی زبان حال شد، مستجاب میشود، منتهی مقدار استجابتش بستگی به این دارد که آیا زبان حال شما، زبان استعدادت هم هست یا نه؟ یعنی آیا آن چیزی که میخواهند به تو بدهند، به تو میچسبد؟ آیا با شاکلۀ وجودیت هماهنگی دارد؟ آیا استعداد دریافت این خواسته را داری یا نه؟
برای استجابت، تنها به حال شخص نگاه نمیکنند. بله، ممکن است زمانی شما در کشتی باشی و کشتی طوفانزده شود و واقعاً خیلی باحال خدا را صدا بزنی، اینجا زبان حال وجود دارد، اما جوابدادنِ خدا زمانی است که خواستهات، مطابق با زبان استعدادت باشد. به اندازه زبان استعداد دعاها را جواب میدهند. مواظب باشید دعاهایتان از دست نرود.
افسان
برای اینکه بتوانید حس عبودیت را کشف کنید، به چند فراز از دعای سی و یکم صحیفه سجادیه که امام سجاد (ع) به زیبایی حالات عبد را هنگام استغفار و طلب بخشش ترسیم کردهاند، توجّه کنید: «خدایا، بنده تو به تو روی آورده در حالی که به تو امید دارد و از تو شرمنده است. اینکه به تو رغبت دارد، به دلیل اطمینانی است که به تو دارد. پس از روی یقین با طمعی که به تو دارد قصد تو کرده است و از روی پاکی با ترسش آهنگ تو نموده... پس با زاری در برابر تو ایستاده، و با فروتنی دیده بهزمین انداخته و بهجهت عزّت و بزرگواریت با خواری سر به زیر افکنده، و با خضوع از راز خود آنچه تو به آن از او داناتری برایت آشکار نموده، و با فروتنی از گناهانش آنچه تو حساب آن را بهتر میدانی شمرده، و از بزرگی گناهانی که در علم تو او را تباه ساخته (و خود آگاه نیست) و زشتی گناهانی که در حکم و فرمان تو او را رسوا گردانیده از تو استغاثه و فریادرسی خواسته، همان گناهانی که خوشیهای آن سپری گشته گرفتاریهایش بهجا مانده است.
افسان
ای انسان بینهایت و بینهایتطلب، باید بینهایت به اربابت التماس کنی. ساختارش را هم که خدا در وجود تو قرار داده است. تو چرا بینهایتطلبی خود را خرج پولدار شدن، اعتبار، باغ، ویلا و چیزهای دیگر میکنی؟ بینهایتطلبیات را برای التماس به خدا بگذار. خدا تو را به گونهای طراحی کرده تا بینهایت التماسش کنی. التماسش کن که اعمالت را قبول کند. این خیلی مهم است.
لذا امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: «کونُوا عَلَی قَبُولِ الْعَمَلِ أَشَدَّ عِنَایةً مِنْکمْ عَلَی الْعَمَل؛ باید عنایت و اهتمام شما به قبول شدن عملتان بیش از اهتمامتان به اصل انجام عمل باشد
افسان
«به تیغم گر زند دستش نگیرم/ وگر تیغم زند منّت پذیرم.»
افسان
جلوه دیگر از مقام ربوبی خدا، «تقدیرات الهی» است. «بلا» یکی از این تقدیرات است. عُمر میدهد، نعمت میدهد و سپس هر چه را داده پس میگیرد: «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ؛ هر کس را طول عمر دهیم، در آفرینش واژگونهاش میکنیم (و به ناتوانی کودکی باز میگردانیم)». خدا از این طریق ربوبیت خودش را نشان میدهد. چه راضی باشی، چه نباشی. بعضی تصور میکنند این کار خدا با مهربانی او منافات دارد. در حالی که اینها ربوبیت کردن است
افسان
چرا قیمت دستورات واجب از دستورات مستحب بالاتر است؟ چرا وقتی که میخواهیم آدم شویم میفرمایند که «نمازت را دریاب»؟ چرا اهمیت دستورات واجب بیشتر از دستورات مستحب است؟ برای اینکه شما در دستورات مستحب یک «من» ام دارید. ذاتاً در مستحبات این «من» ام وجود دارد. بالاخره خدایا «من» تصمیم گرفتم این روزه مستحبی را بگیرم. هر چه هم قیافهات را کج و معوج کنی و خودت را مثلاً کوچک کنی، باز هم هست. به هر حال «من» تصمیم گرفتم. اما این مسأله در نمازهای واجب یومیه نیست. خدایا در نماز یومیه غلط میکنم من تصمیم بگیرم یا نگیرم. اصلاً به من ربطی نداشت. تو گفتی واجب است، من آمدم. عرفا میگویند حضور «من» در امر واجب کمتر است، به همین دلیل نور امر واجب بیشتر است.
افسان
در قرآن کریم، آیاتی که در مورد جهنم سخن میگوید، اوج مولایی کردن خداست و اوج لذت بردن عبد از عشقبازی ناشی از حسکردن مولا. و گرنه بنا نیست عبد را جهنم ببرند. عبد باید در این فرصتها جلوههای ربوبیت حق را ببیند و لذت ببرد. امیرالمؤمنین (ع) هم میدانست او را جهنم نمیبرند، اما چقدر به بهانۀ جهنم، با خدا صفا کرد. جهنّم از جلوههای ربوبیت و الوهیت خداست. آدم به مولای خودش لطف نمیکند، بلکه به مولای خودش میگوید: «چشم! غلط کردم».
افسان
یکی از اساتید ما تعریف میکرد که یک کسی خیلی خودش را برای امام زمان میکُشت، میگفت من دیگر طاقت ندارم. استاد ما فرمود که نگاهی به او کردم و پرسیدم: «ازدواج کردهای؟» گفت: «نه.» گفتم: «ازدواج کن، درست میشوی.» و او کلّی ناراحت شد. چند وقت بعد او را دیدم. گفتم: «ازدواج کردی؟» گفت: «بله.» گفتم: «درست شدی؟» گفت: «بله، درست شدم.» چقدر از جوانها هستند که زمانی در اعتکافها پیدایشان میشد اما همین که کمی سرشان به زندگی و کسب و کار گرم شد دیگر اصلاً سراغ اعتکاف را هم نمیگیرند؟
افسان
یکی دیگر از راههای بیدارکردن احساس پرستش این است که احساسهای دیگر را کنترل کنیم. هر علاقهای در قلب ما زیاد شود، مانع رشد علاقههای دیگر میشود. مثلاً شما اگر زیادی به مدرک تحصیلی علاقه پیدا کنید، علاقههای دیگر وجود خودت را نمیبینی. اگر زیادی به لذتهای دنیا علاقه پیدا کنی، یا مثلاً زیادی به رقابت با رفیقت و جلوزدن از او دقت کنی، علاقههای دیگر تحتالشعاع قرار میگیرند. اینجور آدمها به نوعی عقدهایاند؛ نوعی گیر و گره در وجودشان هست. این گره موجب میشود که به چیزهای دیگر نرسند.
افسان
نقل میکنند که پیرمردی در بازار تبریز باربری میکرد. روزی در حال عبور از کوچهای بود، کودکی را دید که در حال بازی روی بام خانه بود و مادرش مدام فریاد میزند که بیا پایین. در همین حال پای کودک سُر خورد و از بالای بام به پایین افتاد. پیرمرد هم گفت: «خدایا! نگهش دار!» در همین حال کودک بین زمین و آسمان معلّق ماند، پیرمرد هم او را گرفت و به مادرش تحویل داد. همه متحیر این کار پیرمرد بودند، یکی میگفت: «امام زمان (عج) است.» دیگری میگفت: «حضرت خضر است.» و شخص دیگری میگفت: «حتماً جادوگر است.» پیرمرد هم بارش را روی شانهاش جابجا کرد و گفت: «من هیچ کدام از اینها که گفتید نیستم. فقط یک بنده خدایم. یک عمر خدا هرچه گفت، من گفتم چشم، الان هم من چیزی گفتم خدا گفت چشم.» و به راهش ادامه داد.
افسان
بعضیها را دیدهاید که سعی میکنند بدون توجه به بندگی آدمهای خوبی شوند؟ نیشش را تا بناگوش باز میکند که مثلاً قیافۀ آدمهای باادب را به خود بگیرد. من کاری به انگیزهاش ندارم؛ اینکه از باادببودن خوشش میآید یا میخواهد پیش تو عزیز شود، فرقی نمیکند. مسأله این است که بیمایه فطیر است
افسان
واقعش این است که اگر جوانی نخواست به انگیزه عبودیت و بندگی خدا درس بخواند، همان درس نخواند بهتر است. چرا شمشیر را بدهیم دست زنگی مست؟!
افسان
ثمره انس گرفتن با خدا، وحشت از مردم است.»
افسان
چرا من تو را آنگونه نخواهم که دیگری، دیگری را میخواهد؟
افسان
چرا من تو را آنگونه نخواهم که دیگری، دیگری را میخواهد؟
افسان
عبادت یعنی وقت گذاشتن برای کشف این رابطه. نباید نوک زد! باید وقت گذاشت. اعتکاف به همین دلیل ویژه است. انسان سه روز «وقت» میگذارد، سه روز دنبال صاحب خانه میگردد و زمزمهاش این است که ای خدایی که نمیبینمت، نمییابمت، نمیچشمت! تو کجا هستی؟! چگونه با من ارتباط برقرار خواهی کرد؟! کِی وجود تو را بیشتر لمس خواهم کرد؟! کِی حضور تو را بیشتر حس خواهم کرد؟! کِی میفهمم تو چگونه هستی؟!
افسان
در عبادات، به ویژه در نماز، مهمترین کاری که صورت میگیرد قطع رابطه با دیگران است. اعتکاف بوی قطع رابطه با دیگران میدهد. حج سرشار است از قطع رابطه با دیگران. روزه سرشار و لبریز است از قطع رابطه با دیگران، حتی با نیازهای طبیعی و غریزی خودت. در روزه من نیاز به طعام را هم برآورده نمیکنم. من با خوراکیهای عالم رابطهای دارم که در روزه این رابطه را هم قطع میکنم. انسان تا همه رابطههایش را قطع نکند، آن رابطه حقیقی را، که همان رابطه با خداست، به دست نخواهد آورد.
افسان
حجم
۱۵۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۵۹ صفحه
حجم
۱۵۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۵۹ صفحه
قیمت:
۳۲,۰۰۰
۱۶,۰۰۰۵۰%
تومان