بریدههایی از کتاب اضطراب موقعیت
۳٫۶
(۲۴۲)
ممکن است با «کم» احساس خوشبختی کنیم، اگر «کم» چیزی باشد که انتظار داریم و ممکن است با «زیاد» احساس بدبختی کنیم، اگر به ما آموخته باشند که باید «همهچیز» را بخواهیم.
sima
ما باید همیشه این روند مازوخیستیای را که در آن به دنبال تأیید دیگرانیم، انکار کنیم، پیش از اینکه از خود بپرسیم آیا دیدگاه آن فرد ارزش شنیده شدن دارد یا نه؛ روندی که در آن به دنبال عشق کسانی هستیم که بعد از بررسی ذهن آنها متوجه میشویم احترام کمی برای آن قائلیم.
zahra
از زمانی که شوخطبعان و افرادی که هدف آنها قرار میگرفتند شناخته شدهاند، شوخی یکی از مؤثرترین وسیلههای ابراز انتقاد بوده است. در اصل، شوخی راه دیگری برای شکایت کردن است
malihe
«شانس طبق ارادهٔ خودش نقش مهمی در اعطای بزرگی به ما ایفا میکند: من بارها دیدهام که شانس جلوتر از شایستگی حرکت میکند و گاهی خطی بزرگ بر روی شایستگی میکشد.»
malihe
اگر از فکر کردن به شکست خشمگین میشویم، احتمالاً به این خاطر است که تنها انگیزهٔ مطمئن جهان برای اینکه حسننیت خود را به ما نشان دهد، موفقیت است. پیوند خانوادگی، دوستی یا جذابیت جنسی ممکن است گاهی انگیزههای مادی را غیرضروری نشان دهند، اما تنها یک فرد خوشبین بیاحتیاط برای ارضای نیازهای معمولش به عوامل احساسی تکیه خواهد کرد. انسانها به ندرت بدون داشتن دلیلی محکم برای لبخند زدن، لبخند میزنند.
malihe
بیان و نشان دادن اضطراب ممکن است از نظر اجتماعی بیمبالاتی تلقی شود، مانند اعتراف به حسادت (که حسی مرتبط با همین اضطراب است). در نتیجه، شواهد این درگیری درونی روشن نیست و معمولاً محدود میشود به نگاه خیرهای حاصل از ذهن مشغول، لبخندی شکننده یا مکثی بیش از حد طولانی پس از شنیدن خبر موفقیت دیگران.
اگر جایگاه ما بر روی نردبان موضوع چنین نگرانیای است، به این سبب است که تصویر ما از خود بسیار وابسته به تصویر دیگران از ماست.
کاربر ۹۴۴۵۵۱
بیتوجهی، ارزیابیِ منفیِ پنهانِ ما از خود را برجسته میکند؛ درحالیکه یک لبخند یا تعریف به همان سرعت نتیجهای معکوس میدهد. به نظر میرسد که ما برای تحمل خود، اسیر محبت دیگرانیم.
REZA
ما از اینکه چقدر در تاریخ موفق به حساب میآییم متأثر نمیشویم. تنها زمانی میتوانیم خودمان را خوشبخت بدانیم که به اندازه یا حتی بیشتر از افرادی داشته باشیم که با آنها بزرگ شدهایم، در کنارشان کار کردهایم، آنها را مثل دوست در کنار خود داشتهایم یا در قلمروی عمومی مشترکی قرار گرفتهایم.
Mina
کالاها و خدمات که پیش از این تنها برای نخبگان جامعه بود، در اختیار تودهٔ مردم قرار میگرفت. تجملات تبدیل به نماد شایستگی شد و نماد شایستگی تبدیل به الزامات زندگی. دانیل دفو پس از سفر به اطراف انگلستان غربی در سال ۱۷۴۵، متوجه ازدیاد مغازههای بزرگ جدید با ویترینهای فریبنده و پیشنهادات وسوسهبرانگیز شد. درحالیکه در بیشتر طول تاریخ مد لباس گاهی چندین دهه ثابت میماند،
Mina
بیشترین انگیزهٔ نهان ما به صعود از سلسلهمراتب اجتماعی ممکن است چندان در کالاهای مادی که میتوانیم به دست آوریم یا قدرتی که به کار میبریم ریشه نداشته باشد، بلکه بیشتر به مقدار عشقی وابسته باشد که به خاطر موقعیت برترمان دریافت میکنیم. پول، شهرت و نفوذ ممکن است بیشتر بلیطی برای ورود به عشق ارزشمند به حساب آیند تا اینکه خودشان هدف باشند.
Mina
اینکه احساس کنیم توجه لازم را دریافت نمیکنیم، سوزانترین امیال ذات انسانی را خاموش میکند. مرد فقیر بدون اینکه به او اعتنایی شود وارد و خارج میشود و وقتی در میان جمعیت حضور دارد، همان گمنامیای را حس میکند که انگار در کلبهٔ حقیر خود پنهان شده است. در مقابل، مرد دارای مقام و امتیاز را تمام جهان میبینند. همه مشتاقاند به او نگاه کنند. کارهای وی برای عموم اهمیت دارد. کمترین حرف و حرکت او اگر نادیده گرفته شود، به نوعی غفلت است.»
Mina
پیامی که یک و نیم هکتار و آزادی میخواست برساند، در پنجاه سال اخیر به شکلی فزاینده هم در اروپا و هم در آمریکا به گوش مردم رسیده است: برای داشتن زندگی شاد باید از تکیه به کارفرمایان فرار کرده؛ در عوض برای خودمان، با سرعت خودمان و برای پاداشهای خودمان کار کنیم.
چنین صداهایی در پاسخ به روندی مخالف برخاسته بود. طی قرن نوزدهم برای اولین بار در تاریخ، بیشتر مردم کار کردن بر روی مزارع خود یا کارهای خانوادگی کوچک را رها کردند و شروع کردند به معاملهٔ پایاپای هوش یا قدرت خود با حقوقی که کس دیگری به آنها میپرداخت.
rana
اضطراب، دستساختهٔ جاهطلبی معاصر است زیرا سرزندگی و عزت نفس ما به حداقل پنج عامل پیشبینیناپذیر بستگی دارد که به ما پنج دلیل خوب میدهد که هیچگاه نه به جایگاه دلخواهمان در سلسلهمراتب جامعه برسیم و نه به آن دل ببندیم
rana
شاید همیشه بتوان ترس را ملامت کرد. برای کسانی که از جایگاه خودشان مطمئن شدهاند، تحقیر دیگران برای خوشگذرانی نیست. در پشت تکبر، وحشت قرار دارد. برای اینکه کاری کنیم تا دیگران احساس کنند برای ما به اندازهٔ کافی خوب نیستند، باید اول پستی خودمان را درک کنیم.
rana
او گفت که در واقع شعرا «نمیتوانند امیدوار باشند در جامعه جایی پیدا کنند. نه در جامعهٔ دموکرات و نه در جامعهٔ اشراف، در جمهوری یا در استبداد کامل... افراد نامی بدبخت به دنیا آمدهاند تا طی دورهٔ سخت نبوغ، در میان جمعیتی از افراد متوسط رنج ببرند.»
اسفند
تا به امروز اگر جوامع پیشرفته درآمدهایی را که نسبت به گذشته افزایش زیادی داشته در اختیار اعضایشان میگذاشتند، به نظر میرسید که ما را ثروتمندتر میکردند. اما در حقیقت اثر اصلی آنها ممکن است فقیرتر کردن ما باشد؛ چون با پرورش انتظارات نامحدود، شکافی همیشگی بین چیزی که میخواهیم و چیزی که میتوانیم به دست آوریم، بین کسی که میتوانیم باشیم و کسی که واقعاً هستیم باقی میگذارند.
rana
ثروتمند بودن حقیقی نیازی به دارایی فراوان ندارد، بلکه نیاز به چیزی دارد که فرد آرزوی آن را دارد. ثروت چیزی مطلق نیست. بسته به میل هرکس نسبی است. هر بار که ما آرزوی چیزی را در سر میپرورانیم که نمیتوانیم از عهدهٔ هزینهاش بربیاییم، فقیرتر میشویم. هرقدر هم که منابع داشته باشیم و هر بار که از داشتهٔ خود احساس رضایت میکنیم، میتوانیم خودمان را ثروتمند به حساب بیاوریم. هرقدر هم که داراییهای واقعیمان کم باشد.
rana
«وقتی تلاشی نباشد، شکستی هم نیست. شکستی که نباشد، تحقیری هم نیست. بنابراین عزت نفس ما در این دنیا کاملاً وابسته به این است که خودمان تصمیم بگیریم چطور باشیم و چهکار کنیم. این عزت نفس حس ما را به واقعیتهایمان و پتانسیلهای فرضی ما تعیین میکند»
rana
«آدم بهتر است مطمئن باشد که هر نظریهٔ عمومی و هر مفهوم عامهپسندی، حماقت است، چرا که توانسته نظر اکثریتی را جلب کند.» و اضافه میکند چیزی که، چاپلوسانه، به آن خرد جمعی گفته میشود، معمولاً کمی بیشتر از بیخردی جمعی بوده، پر است از سادهسازی و بیمنطقی، تعصب و سطحینگری: «بیهودهترین رسوم و مسخرهترین مراسم همهجا با بیان عبارت اما رسم بر این است توجیه میشود. این درست همان پاسخی است که وقتی اروپاییان از مردم خویخوی پرسیدند چرا ملخ میخورند و شپشهای تنشان را میبلعند، اینطور توضیح دادند که رسم بر این است.»
مهدی ابراهیمی
«(شایستگی فرد) به شهادت دیگران بستگی ندارد. آیا چیزی که تحسین میشود بهتر میشود؟ آیا اگر زمردی را تحسین نکنند، خراب میشود؟ طلا، عاج، یک شاخه گل یا گیاهی کوچک چطور؟» مارکوس به جای اینکه فریب تعریف دیگران را بخورد یا از توهین آنها آزرده شود، رفتار خود را از خودش الگو میگرفت، کسی که به خوبی میشناخت: «آیا ممکن است انسانی از من متنفر باشد؟ بگذار باشد. اما من مطمئنم که کردار یا صحبتی از من نخواهد یافت که لایق تنفر باشد.»
مهدی ابراهیمی
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۱۶,۵۰۰۷۰%
تومان