وقتی خدا، مذهب و قانون نباشد، انسان موجود درندهای میشود. از هر درندهای، درنده تر. و ما درنده شده بودیم. مردمی که به انقلاب روی خوش نشان میدادند، آنها را میکشتیم. بچه های شما میآمدند راه میساختند، پل میساختند، ما شبانه میریختیم خراب میکردیم. حتی مردم را مجبور میکردیم که شماها را بکشند. آنها هم به اجبار میکشتند و در خفا گریه میکردند.
saeed
محمد در تمام عملیات، به مردم فکر میکرد و به منافع آنها میاندیشید. هرجا ذرهای منافع مردم بهخطر میافتاد، نقشهای را عوض میکرد و طرح را طوری میریخت که به مردم ضرری نرسد.
saeed
تنهای تنها به آسمانها رفته بود.
هدی✌
همه را سفارش کرده بود که با مردم مدارا کنند.
هدی✌
به داود سفارش کرده بود: «هرجا که میروی، حتمآ آیةالکرسی را بخوان.»
داود پرسیده بود: «خب، این بچه هایی که همیشه میخوانند، ولی بازهم شهید میشوند چی؟»
بروجردی گفته بود: «آنروز حتمآ یادشان رفته...»
هدی✌
خداوند با صابرین است. نمیدانی، وقتی صبر میکنی و در زمان خودش مشکل حل میشود، چه لذتی میبری. توکل به خدا داشته باش. هرچه خیر در آن است، به تو میرسد.
هدی✌
محمد به درددلهای جوان پاسدار گوش میداد. گهگاه هم او را به صبر در مشکلات دعوت میکرد.
هدی✌
آدم همیشه در سفر است، یک لحظه بعدش را هم خبر ندارد. هرلحظه باید آماده باشد و باید همه را از خود راضی کند.
هدی✌
هاشمی فکر میکرد خوش به حال این بروجردی، آنقدر به فکر مردم است که همیشه فکر میکنم، در چند قدمی بهشت است.
هدی✌
محمد گفت: «اینها آمدهاند کمک. همه تلاششان را هم میکنند. نباید سرشان داد بکشی.»
هاشمی دست بر سر گرفت و آهسته بر پیشانیاش زد و گفت: «ببخشید. ما که مثل شما نیستیم که در هرلحظه و موقعیتی بر خود مسلط باشیم و حواسمان به مردم باشد. من فقط فکر شما بودم.»
هدی✌