ما برای آباد کردن به اینجا آمدهایم، نه خراب کردن.
چڪاوڪ
آدم همیشه در سفر است، یک لحظه بعدش را هم خبر ندارد. هرلحظه باید آماده باشد و باید همه را از خود راضی کند.
چڪاوڪ
رو به یکی از نیروهایش گفت: «امروز چه روزیست؟ دل من بدجوری آشوب است!»
ـ مگر نمیدانید؟ امروز عاشورا است!
اشک چشمان محمد را پر کرد. به یاد دوستان شهیدش افتاد؛ به یاد امام حسین (ع) که در چنین روزی و در چنین ساعتی آخرین نمازش را خوانده؛ آنهم زیر باران تیر. مثل امروز که نیروهای او زیر آتش ضدانقلاب بودند. رو به یکی از نیروهایش کرد و گفت: «به بچه ها بگو جمع شوند. میخواهیم عزاداری کنیم.»
او لبخندی زد و گفت: «چه میگویید؟ اینجا و عزاداری؟! سرمان را میآوریم بالا، میزنندمان. چطور جمع شویم؟ مگر خود شما تجمع بیشتر از سه نفر را ممنوع نکردهاید!»
ـ برای عزاداری امام حسین (ع) فرق میکند.
چڪاوڪ
سرهنگ، کنار محمد ایستاد. نمیدانست چطور از او تشکر کند. از تصور کشتاری که نزدیک بود پیش بیاید، بدنش به لرزش افتاد. دست محمد را گرفت و گفت: «خدا اجرت بدهد، نمیدانم چطور از شما تشکر کنم. اگر یک دقیقه دیر میآمدی، معلوم نبود چه پیش میآمد. بیخود نیست که بچه ها شما را مسیح کردستان لقب دادهاند.»
چڪاوڪ
کاش شماها با دید بازتری به این حوادث نگاه کرده بودید. کاش بهتر دوست و دشمنانتان را شناخته بودید.
چڪاوڪ
جوان همانطور که نشسته بود، به محمد نگاه کرد. از پشت پرده اشک تکهای از آسمان را میدید که پاک بود و آبی و صاف، و محمد که در گوشه آن میخندید.
چڪاوڪ
نمیدانی، وقتی صبر میکنی و در زمان خودش مشکل حل میشود، چه لذتی میبری. توکل به خدا داشته باش. هرچه خیر در آن است، به تو میرسد
کاربر ۹۷۱۳۰۹
محمد با صدایی که اندکی لرزش داشت و با بغض همراه بود، گفت: «ما شرمندهایم. ما را برادر خود بدانید. مردم مسلمان کردستان، ما برای خدمت به شما آمدهایم. کاش ضدانقلاب اجازه میداد تا پول و امکانات این همه لشکرکشی را صرف ساختن مدرسه، درمانگاه، کارخانه و کارگاه میکردیم. انقلاب مال شما است. بیایید دست در دست هم بدهیم و این روستاها را آباد کنیم.»
hajynayeb
جبران اشتباه که یک حُسن است. یک هنر است
14161319
من هم بنده کوچک خدایم. همه از من بهترند!
هدی✌