بریدههایی از کتاب تکّهای از آسمان؛ بر اساس زندگی شهید محمّد بروجردی (قصهی فرماندهان ۳)
۴٫۵
(۶۳)
ترجیح میداد این همه سختی را تحمل کند ولی حرفی نزند.
هدی✌
از اینکه سرباز کوچک راه خمینی شده بود، خوشحال بود.
هدی✌
تشکیل سپاه، یعنی جمع کردن تعداد زیادی نیروی جوان، آموزش نظامی و فرهنگی و سیاسی آنها تا بتوانند در شرایط انقلابی خاص آن دوره، هم با توطئه های فرهنگی مبارزه کنند؛ هم با دسیسه های سیاسی و هم نظامی.
هدی✌
برادر جان، هنوز تو اول راهی! باید طاقت داشته باشی. خداوند با صابرین است. نمیدانی، وقتی صبر میکنی و در زمان خودش مشکل حل میشود، چه لذتی میبری. توکل به خدا داشته باش. هرچه خیر در آن است، به تو میرسد.
Mahdi Hirsaa
ـ آدم همیشه در سفر است، یک لحظه بعدش را هم خبر ندارد. هرلحظه باید آماده باشد و باید همه را از خود راضی کند.
هدی
وقتی خدا، مذهب و قانون نباشد، انسان موجود درندهای میشود. از هر درندهای، درنده تر.
هدی
محمد گفت: «نه برادر، من هم بنده کوچک خدایم. همه از من بهترند!»
هدی
ما هم ممکن است اشتباهی کرده باشیم. ولی باور کنید، اگر راه برطرف کردنش را بگویید، کارمان را اصلاح میکنیم. جبران میکنیم. جبران اشتباه که یک حُسن است. یک هنر است!»
هدی
لحظهای لبخند از چهرهاش محو نمیشد.
هدی
سیلی محکمی به گوش محمد زد.
هدی
همه در این فکر بودند که چه کنند. باید با فرماندهشان میرفتند. ولی او که از قبل سفارش کرده بود کردستان را تنها نگذارند. نه میتوانستند پیکر خونینش را تنها بگذارند و نه اینکه حرفش را عمل نکنند.
محمد تنهای تنها به آسمانها رفته بود.
شهرام
روزهایی که راننده او شده بود، به داود سفارش کرده بود: «هرجا که میروی، حتمآ آیةالکرسی را بخوان.»
داود پرسیده بود: «خب، این بچه هایی که همیشه میخوانند، ولی بازهم شهید میشوند چی؟»
بروجردی گفته بود: «آنروز حتمآ یادشان رفته...»
داود آهی کشید و امروز خود محمد فراموش کرده بود. در طول مسیر چندبار اراده کرده بود، به محمد تذکر بدهد که آیةالکرسی را بخواند اما خجالت کشیده بود.
شهرام
خداوند با صابرین است. نمیدانی، وقتی صبر میکنی و در زمان خودش مشکل حل میشود، چه لذتی میبری. توکل به خدا داشته باش. هرچه خیر در آن است، به تو میرسد.
14161319
کاش ضدانقلاب اجازه میداد تا پول و امکانات این همه لشکرکشی را صرف ساختن مدرسه، درمانگاه، کارخانه و کارگاه میکردیم. انقلاب مال شما است. بیایید دست در دست هم بدهیم و این روستاها را آباد کنیم.
14161319
رفت آشپزخانه. چند سرباز مشغول شستن ظرفها بودند. با دیدن بروجردی دست از کار کشیدند و با حالت احترام ایستادند. از اینکه فرماندهی مثل بروجردی به دیدنشان آمده، در پوست نمیگنجیدند. بروجردی آرام جلو رفت و گفت: «سلام، خسته نباشید بچه ها.»
سربازها با لبخند جواب سلام بروجردی را دادند. بروجردی گفت: «چیزی هست ما بخوریم؟»
یکی از سربازها رفت سر دیگ غذا. دیگ خالی بود. با تأسف دیگ خالی را نشان داد، محمد گفت: «نان چی؟ نان خالی! نان خشک دیروزی؟»
سرباز به طرف کیسه نایلونی بزرگی رفت، چند تکه نان خشک بیرون آورد. با شرمندگی آنها را روی میز فلزی آشپزخانه گذاشت. محمد جلو رفت. یک تکه از نانها را برداشت و گرفت زیر شیر آب. خیس شد. آن را دست گرفت و در حال گاز زدن رفت بیرون.
14161319
وقتی خدا، مذهب و قانون نباشد، انسان موجود درندهای میشود. از هر درندهای، درنده تر.
zeze26
محمد برای پوششدادن خبرهای اقامتگاه امام به بیرون آن و حداقل خانه های اطراف شبکه تلویزیونی راه انداخت. بعد هم یک دستگاه گیرنده قوی نصب کرد که در روزهای بیستم و بیست و یکم بهمن در پیروزی انقلاب نقش زیادی داشت. محمد از طریق این دستگاه بیسیم مکالمات بین سران ارتش را گوش میکرد و از فعل و انفعالات آنها باخبر میشد و میتوانست عکسالعمل مناسب نشان دهد. او از طریق همین بیسیم از طرح حمله آنها با تانک و زره پوشها باخبر شد و نیروها را برای مقابله با آنها فرستاد. حتی از طریق همین بیسیم و گوش کردن به مکالمات بین سران ارتش به کودتایی که در شرف وقوع بود پی برد. وقتی خبر به امام رسید، اعلامیهای صادر کردند و از مردم خواستند که خیابانها را ترک نکنند و به خانه نروند. و باز از طریق گوش کردن به همین مکالمات بود که محمد توانست بفهمد وضعیت داخل پادگانها چگونه است و افراد داخل آنها چند نفر هستند.
14161319
آنها میبایست امام را کیلومترها از میان چنین جمعیتی عبور دهند. از طرف دیگر، نیروهای امنیتی شاه و ضدانقلاب هم بودند که خیلی راحت میتوانستند خودشان را در میان مردم پنهان کنند و دست به توطئه بزنند. اما با همه سنگینی بار، محمد مردانه پذیرفت و مقدمات کار را آماده کرد. مهمترین مسئله نیروها بود و توجیه آنها برای پیشامدهای مختلف.
آنروز، یعنی ۱۲ بهمن سال ۵۷، روزی بزرگ و سرنوشت ساز بود و کاری که محمد و گروهش انجام دادند، کاری تاریخی بود. شب وقتی محمد و بچه های گروهش در یکی از اتاقهای مدرسه رفاه دور هم جمع شدند، دست در گردن هم انداختند و از اینکه در این کار بزرگ موفق بیرون آمدند، اشک شوق ریختند.
14161319
این چند طرح دو هدف بزرگ داشت، یکی اینکه هم رژیم شاه و هم خود آمریکاییها خیال نکنند، مردم از توطئه هایشان خبر ندارند و یا کسی نیست که جلو اینها بایستد. به این وسیله میخواستند به آنها بفهمانند که اگرچه امام خمینی (ره) را به خارج از ایران تبعید کردهاند، اما یاران و پیروان او هستند و راه او را دنبال میکنند. هدف دوم این بود که به جوانانی که دلشان خون بود و از کارهای ضدمردمی رژیم شاه عصبانی بودند، راه را نشان دهند و جهت مبارزه را ترسیم کنند. چرا که الگوی مناسبی نبود، این جوانان ممکن بود به بیراهه بروند.
14161319
«خلاصه، از امروز مسئولیت به گردن شماست. این مردم را فراموش نکنید!»
saeed
حجم
۴۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
حجم
۴۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
قیمت:
۲۷,۰۰۰
۱۳,۵۰۰۵۰%
تومان