مرا چون پری دیده دیوانه سازد
"Shfar"
دری که بسته نگردد رهی که گم نشود
بهغیر ملک تو در ملک پادشاهی نیست
آهو
کای ز زلفت صصصبحم شاشاشام تارک
وی ز چهرت شاشاشامم صصصبح روشن
Elahe
غم عشق تو آزادم ز غمهای جهان دارد
بدان غم کردهای شادم خدایت شادمان دارد
آهو
طلب از خدای کردم که بمیرم ار نیایی
تو نیامدی و ترسم که درین طلب بمیرم
یك رهگذر
جان دادم و افسوس که جان نیست گیاهی
کاو زنده شود سال دگر باز برستن
آهو
بهگردون تیره ابری بامدادان برشد از دریا
جواهر خیز وگوهرریز وگوهربیز وگوهرزا
چو چشم اهرمن خیره چو روی زنگیان تیره
شدهگفتی همه چیره به مغزش علت سودا
شبهگون چون شب غاسقگرفته چون دل عاشق
به اشک دیدهٔ وامق به رنگ طرهٔ عذرا
تنش با قیر آلوده دلش از شیر آموده
برون پر سرمهٔ سوده درون پر لؤلؤ لالا
به دلگلشن به تن زندانگهیگریانگهی خندان
چو در بزم طرب رندان ز شور نشوهٔ صهبا
چو دودی بر هوا رفته چو دیوی مست و آشفته
زده بس در ناسفته ز مستی خیره بر خارا
:(Nahid):
مگذار بیژنم را در قعر تیره چه
مپسند بهمنم را درکام اژدها
ادعوک راجیاً و انادیک فاستجب
یا من یجیب دعوه داع اذا دعا
فاستغفری لذنبک با نفس و اهتدی
بالله ان ربک یهدی لمن یشا
:(Nahid):
هلاک ازین غمم که جان نمیشود فدای تو
یك رهگذر
تا دل به برم هوای دلبر دارد
افسانهٔ عشق دلبر از بر دارد
دل رفت ز بر چو رفت دلبر آری
دل از دلبر چگونه دل بردارد
hoda.amer