ما برون را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
کاربر ۴۱۴۵۲۹۹
حکایت بازرگان و طوطی
بود بازرگان و او را طوطیای
در قفس محبوس زیبا طوطیای
چون که بازرگان سفر را ساز کرد
سوی هندستان شدن آغاز کرد
هر غلام و هر کنیزی را ز جود
گفت: بهر تو چه آرم گوی زود
گفت طوطی را چه خواهی ارمغان
کآرمت از خطۀ هندوستان
گفتش آن طوطی که آنجا طوطیان
:)
آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید
کاربر ۲۵۴۳۹۳۷
چنان مستم، چنان مستم من این دم
که حوا را بنشناسم ز آدم
ز شور من بشوریدست دریا
ز سرمستی من مست است عالم
hojjat
مرگ بیمرگی بود ما را حلال
برگ بیبرگی بود ما را نوال
آن که مردن پیش جانش تهلکه است
حکم لاتلقوا نگیرد او به دست
آســاره
اندک اندک جمع مستان میرسند
اندک اندک میپرستان میرسند
دلنوازان، نازنازان در رهاند
گلعذاران از گلستان میرسند
اندک اندک زین جهان هست و نیست
نیستان رفتند و هستان میرسند
hojjat
آب زنید راه را هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد
راه دهید یار را، آن مَهِ ده چهار را
کز رخ نوربخش او نور نثار میرسد
hojjat
مستمع چون نیست خاموشی به است
نکته از نااهل گر پوشی به است
بدگهر را علم و فن آموختن
دادن تیغ است دست راهزن
تیغ دادن در کف زنگی مست
به که آید علم ناکس را به دست
علم و مال و منصب و جاه و قران
فتنه آرد در کف بدگوهران
چون قلم در دست غدّاری فتاد
لاجرم منصور بر داری فتاد
گر بگویم تا قیامت زین کلام
صد قیامت بگذرد و این ناتمام
elinow
عمر که بی عشق رفت هیچ حسابش مگیر
Zahra.st
بیهمگان به سر شود، بی تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم، جای دگر نمیشود
ترابی۶۸۳۱