بریدههایی از کتاب نام من سرخ
۳٫۵
(۶۵)
گفتم: «الف، قصهی اول بالای اون مناره نشون میده نقاش هر چی هم به کارش وارد باشه این لحظهی کشیدن نقاشیه که خیلی مهمه. ب، قصهی دوم با حرمسرا و کتابخونهاش نشون میده که تنها راه مقابله با گذر زمان، هنر و خصوصاً نقاشیه؛ و سومیش رو اگه راست میگی خودت بگو.»
کارا با اعتماد بهنفس گفت: «جیم، قصهی سوم با اون نقاش صد و نوزدهسالهاش ترکیبی از الف و ب بود، که نشون میداد هر کی تو زندگیش از هنر فاصله بگیره مهلت زندگیش تموم شده و میمیره.»
فهیم
دلیل اصلی تنهاییم هم اینه که نمیدونم مال کدوم قصهام. قرار بوده که بخشی از یه قصه باشم اینجوری که میگن، اما مثل یه برگ از اون قصههه افتادم انگار.
فهیم
«هر نقشی یه قصهای داره. سالهاست که نقاشا کتابا رو میخونن و بهترین جای قصهاش رو برا نقاشی کردن انتخاب میکنن: اولین دیدار عاشق و معشوق، صحنهای که رستم سرِ دیوِ سفید رو از تنش جدا میکنه یا غمی که رو صورتش میشینه وقتی که میفهمه کسی رو که بهدست خودش کشته پسرش بوده، صحنهی الفت مجنون با شیرا و شغالا یا اون لحظهای که پرندههای پیشگو به اسکندر میگن که به اولین ساحلی که میرسه بهدست یه عقاب کشته میشه. چشامون از خوندن این کتابا خسته میشن و با دیدن نقاشیاش دوباره جون میگیرن، اگه یه جایی تو قصه هست که با خوندن نمیشه تجسمش کرد اونجاست که باید دست به دامن نقاشی شد، نقاشی رنگ و بوی یه قصه است. هیچ نقشی هم نیست که قصهای نداشته باشه.»
فهیم
قرار بوده که من به کدوم قصه معنا و مفهوم بدم؟
ELNAZ
به چهرهی مردم که نگاه میکنم صورتایی رو میبینم که چون هنوز فرصت جنایت براشون پیش نیومده فکر میکنن که خیلی معصومان.
ELNAZ
هر چهقدر هم کسی رو دوست داشته باشین اگه برا مدت طولانی نبینینش چهرهاش از یادتون میره.
ELNAZ
میگن برا مردن وطن خوبه، منم انگار برگشته بودم که بمیرم.
ELNAZ
منو که مثل آب خوردن کشت، هیچ بعید نیست همین امروز یا فردا سراغ تکتک شماها هم بیاد.
ELNAZ
یه موضوع بود که تو هر کدوم از اون کتابهای عجمی حداقل یکی دوتا نقاشی در موردش کشیده شده بود، جنگی که آخرش به مرگ ختم میشد. تو نصف این جنگها هم که یه طرف رستمه دیگه، رستم با دیو سفید، رستم با اسفندیار، رستم با پسر خودش سهراب، رستم با اردوی افراسیاب،... خلاصهاش اینکه تو نقاشیهای اونا هر پهلوان و قهرمان و شاه و شاهزادهای اگه میخواست خودی نشون بده حتماً باید یکی رو میکشت یا یکی اون رو میکشت. صحنههای جنگ و خونریزی و قتل و غارت و چپاول هم که تا دلت بخواد، انگار ناف این ملت رو با جنگ بریدن.
حسین احمدی
«برای کسی که هیچوقت رنگ سرخ رو ندیده این حس رو چهجوری میشه تعریف کرد؟»
«اگه با نوک انگشتمون لمسش کنیم یه چیزی بین آهن و مسه، اگه با نوک زبونمون بچشیمش یه چیزی مثل گوشت شوره، اگه با نوک دماغمون بوش کنیم یه چیزی مثل بوی اسبه،...»
F.saljoughi
زل زده بود تو چشمهام و این بهم جسارت میداد چون اگه کسی به این نتیجه برسه که شما آدم پست و بیارزشی هستین به چشمهاتون نگاه نمیکنه، بلکه چشم پایین میاندازه و فکر میکنه کِی از شر شما خلاص میشه.
F.saljoughi
چیزی که شیخ محمد رو اذیت میکرد این نبود که دیگه نمیتونه پابهپای اون جوونا بره و هر چی اونا میکشن از بین ببره، بلکه رسیدن به این نتیجه بود که یه روزی میرسه که دیگه هر کسی دنیا رو همونجوری میبینه که شیخ محمد تو جوونیهاش میدید.»
F.saljoughi
«هیچچیزِ تختی تو دنیا وجود نداره. هر وقت که تو نقاشخونه از دیدن یه نقاشی اشک تو چشام حلقه زده و مو به تنم سیخ شده و از دیدن اونهمه زیبایی ساعتها سر جام میخکوب شدم تصمیم گرفتم تو اولین فرصت دلیل اونهمه زیبایی رو بررسی کنم، میدونی همهی اون دفعات به چه نتیجهای رسیدم؟ هر کدوم از اون شاهکارا فرقش با بقیهی نقاشیها این بوده که نقاشش تو کشیدن اون اثر اصول سبکهای مختلف رو بهکار برده، اصولی رو که پیش از اون هیچکسی کنار هم قرار نداده بوده، از سبکوسیاق بهزاد و سایر نقاشهای عجم بگیر تا این نقاشهای چینی و مغولی، میدونی چرا نقاشیهای دورهی شاه تهماسب با بقیهی دورهها فرق میکنه؟ چون تو این دوره حساسیت و ظرافت نقاشهای ترکمن به زیبایی نقاشیهای عجم اضافه شد. میدونی چرا آوازهی نقاشخونهی دربار اکبرشاه از هندوستان تا به اینجا رسیده؟ برا اینکه آشکارا نقاشها رو تشویق میکنه که از اصول فرنگی هم استفاده کنن. شرق و غرب رو خدا خلق کرده، خدایا خودت ما رو از شر کسانی که دنیا رو صاف و تخت و بدون پرسپکتیو میبینن حفظ کن.»
F.saljoughi
حضرت پیغمبر فرمودن که روز قیامت خدا نقاشها رو به عظیمترین عذابها گرفتار میکنه.»
«اونا نقاشا نیستن بلکه مصورها هستن، کسایی که بت میساختن. من خودم اون حدیث رو حفظم.»
«من هم خوندمش. روز قیامت به اونا میگن به این چیزایی که خلق کردین روح بدین و چون نمیتونن یهراست میبرنشون جهنم. من هم میدونم که مصور یکی از صفات خدا تو قرآن کریمه به معنای خالق و کسی که چیزی رو از نیست خلق میکنه که فقط هم برازندهی خداست، اما مگه نقاشها هم ادعا نمیکنن که دارن یه چیزایی رو خلق میکنن؟ گناه از این بزرگتر؟»
F.saljoughi
دو روز بعد که بوی اجساد همهجا رو فراگرفته بود و صدای مرگ از همهجا شنیده میشد و آب دجله با خون اجساد و مرکب دهها هزار کتابی که توش ریخته شده بودن سرخ و سیاه شده بود، به این نتیجه رسید که اونهمه کتابی که به زیبایی تموم کتابت کرده بود و حالا هیچ اثری ازشون بهجا نمونده کمکی به جلوگیری از این قتلعام نکردند و به هیچ دردی نخوردند و همون لحظه تصمیم گرفت که دیگه هیچوقت خط ننویسه، علاوه بر این نظرش در مورد هنر نقاشی که همیشه تحقیرش میکرد و اون رو یه جورایی عصیان در برابر خداوند میدونست عوض شد و رو تکه کاغذی که همیشه همراه داشت همهی چیزایی رو که از بالای مناره دیده بود نقاشی کرد.
F.saljoughi
آفتاب که زد پشت به طلوع ایستاد و یه دل سیرْ روشن شدن افق رو تو غرب نگاه کرد. بعدش هم برای نماز صبح رفت مسجد خلیفه و برای اینکه از نسیم صبحگاهی بیشتر لذت ببره رفت بالای مناره و از همونجا بود که با چشمهای خودش از بین رفتن پانصد سال سنت خطاطی رو در طول فقط چند ساعت دید. ورود پرغرور سربازان هلاکو به بغداد رو دید ولی از مناره پایین نیومد. سقوط شهر و تارومار شدنش رو، قتلعام صدها هزار نفر زن و بچه رو، کشته شدن آخرین خلیفهی اسلام و ویران شدن مرکز خلافت اسلامی رو ــ اسلامی که در پانصد سال گذشته بر نصف دنیا حکومت میکرد ــ به آتش کشیده شدن دهها کتابخانه و دهها هزار جلد کتابی رو که به دجله ریخته میشد دید ولی از اون بالا تکون نخورد
F.saljoughi
سکوت رو که دیگه داشت اذیتم میکرد شکستم و گفتم: «حکایت اول نشون میده که اصول شخصی یه نقصه. حکایت دوم نشون میده که یه نقاشی بیعیبونقص نیازی به امضا نداره و حکایت سوم ترکیبی از حکایت اول و دومه و نشون میده که دنبال سبکوسیاق شخصی بودن چیزی نیست جز جهالت و گستاخی.»
F.saljoughi
من نمیخوام خود یه درخت باشم، من میخوام مفهوم حقیقی وجود یه درخت باشم.
F.saljoughi
حجم
۵۴۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۹۲ صفحه
حجم
۵۴۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۹۲ صفحه
قیمت:
۱۵۵,۰۰۰
۴۶,۵۰۰۷۰%
تومان