خودمم میزنم به كری تا مجبور نباشم به هركسی دهن به دهن بشم. اونوقت هركی میخوست بام حرف بزنه، بايد حرفاشو روی يه تكه كاغذ مینوشت و بهم میداد. اونوقت بعد از يه مدت خودشون خسته میشدن و تا آخر عمرم از حرف زدن باشون خلاص میشدم.
AMiR
پسر میدونی! تا آدم میميره، همه مثل پروانه دورش جمع ميشن. كاش وقتی مردم، يه آدم درست و حسابی پيدا بشه جسد منو بندازه توی آب. خدايی به هر چيزی راضیام الاّ همين زير خاك رفتن. يكشنبه كه شد، همه ميان و روی سينت گل میذارن و از اين رسم و رسوم. آدم كه زنده نباشه، گل میخواد بزنه توی سرش؟ برای چيشه؟
قوقه نازم
دوس داشتم يه كتابی بخونم كه وقتی تمومش میكنم، بگم كاش نويسندش دوست صميميم بود تا هروقت میخوام باش تماس بگيرم و احساس واقعيم رو بهش بگم.
راحله
مردم هميشه فكر میكنن همه چيز درسته.
یك رهگذر
اينم بگم كه خوبیهای زيادی داشت. مثلاً هيچ وقت از دست كسی عصبانی نمیشد.
a.m
میخوام از روزی شروع كنم كه از دبيرستان پنسی زدم بيرون. پنسی يه مدرسهس توی آگرزتاون پنسيلوانيا. شايد اسمشو شنيده باشيد. اگه هم اسمش به گوشتون نخورده، حتماً ديگه تبليغاتشو ديدين. توی هزارتا مجله آگهی میزنن و هميشه هم عكس يه پسر زبر و زرنگه كه داره با اسب از روی حصار میپره. انگار كه آدم توی پنسی هيچ كاری نداره الّا چوگان بازی. تا حالا يه بار هم محض رضای خدا يه اسب اون طرفا نديدم. هميشه زير عكس پسر اسب سوار هم نوشته: «ما از سال ۱۸۸۸ تا حالا بچههای روشنفكر و مفيدی تحويل جامعه دادهايم.» ارواح عمهشون.
Dexter
جدی جدی داشتم میرفتم و خودم باور نمیكردم. اصلاً هم برام مهم نيست كه خداحافظی سخته يا اشك آدمو درمياره، چيزی كه مهمه اينه كه وقتی دارم از اينجا میرم، خودم بدونم كه دارم میرم، وگرنه حالم بد ميشه.
.
باور كنيد هرچقدر مدرسه گرونتر باشه، دزد هم توش بيشتره.
.
بعد از اينكه در رو بستم و برگشتم پذيرايی، آقای اسپنسر داد زد و يه چيزی بهم گفت، اما من نشنيدم. مطمئنم كه گفت: «موفق باشی!» اميدوارم اينو نگفته باشه. آخه من هيچ وقت سر كسی داد نمیزنم و بگم «موفق باشی!» واقعاً وحشتناكه.
Mostafa Talebi
احساس كردم خيلی تنهام. آرزو كردم كاش میمردم.
یك رهگذر