بریدههایی از کتاب جین ایر
۴٫۳
(۲۰۸)
عقایدِ از پیش پذیرفته شده و تصمیمات قبلی تمام آن چیزی هستند که در این زمان باید از آنها طرفداری کنم. پایم را محکم خواهم گذاشت و نخواهم لغزید.»
~fatemeh♡
فکر میکنم تمام روز را با هم حرف میزنیم، و مگر حرفزدن جز اندیشیدن رساتر و زندهتر چیز دیگری هم هست؟
sedighe
گر مردم همیشه با اشخاص بیرحم و ظالم مهربان باشند و از آنها اطاعت کنند آدمهای شرور دست از کارهای خود برنمیدارند، به همان راهشان ادامه میدهند، هیچوقت ترسی حس نمیکنند و بنابراین هرگز عوض نمیشوند بلکه هر روز بدتر از روز پیش میشوند. وقتی کسانی بدون دلیل ما را میزنند باید ضربههاشان را با ضربههای خیلی شدید جواب بدهیم. باید حتما این کار را بکنیم تلافی ما باید آنقدر شدید باشد که شخص ضربهزننده، هرگز دیگر به فکر چنین کاری نیفتد.»
کاربر ۴۷۱۲۶۱۷
جواب من باز هم سرسختانه بود: «خودم به خودم توجه دارم. من هرچه بیشتر تنها، بیدوست و بیپناه باشم بیشتر شرافت خودم را حفظ میکنم. از قانون خداوند که مورد تصدیق انسان است اطاعت خواهم کرد. به اصولی پایبند خواهم بود که وقتی عاقل بودم و نه دیوانه که الان هستم آنها را پذیرفتم. قوانین و اصول برای زمانی نیستند که وسوسهای وجود ندارد؛ برای چنین لحظاتی وضع شدهاند که جسم و روح در مقابل سختی آن قوانین و اصول سر به شورش برمیدارند؛ سخت دقیقاند، و غیرقابل نقض خواهند بود. اگر من برای راحت شخص خودم بتوانم آنها را نقض کنم چه ارزشی دارند؟ آنها ارزشمندند همیشه این اعتقاد را داشتهام و اگر حالا نتوانم چنین اعتقادی داشته باشم علتش این است که دیوانهام، کاملاً دیوانهام. حس میکنم بدنم به شدت داغ شده، و قلبم سریعتر از آن میتپد که بتوانم نبض خود را بشمارم. عقایدِ از پیش پذیرفته شده و تصمیمات قبلی تمام آن چیزی هستند که در این زمان باید از آنها طرفداری کنم. پایم را محکم خواهم گذاشت و نخواهم لغزید.»
saqqa
«به عقیده من تصور میکند که من جایگاه خودم و شما را فراموش کردهام، آقا.»
«جایگاه! جایگاه! جایگاه تو در قلب من است، و روی گردن کسانی است که به تو اهانت کنند، چه حالا، چه بعد، برو.»
eli
«اگر از آنها بترسی، آنها از تو بدشان خواهد آمد.»
فاطمه.ص
در آن بعدازظهر ملالانگیز چه روح پریشانی داشتم! چطور تمام مغزم آشفته و تمام قلبم دستخوش هیجان شده بود! و با این وصف، کشاکش فکری من در چه ظلمتی، در چه جهل مرکبی، جریان داشت! نمیتوانستم به این سؤال درونی که چند سال بود، بیوقفه و با وضوح، فکرم را مشغول داشته بود جواب بدهم: چرا تا حالا، در ظرفِ این مدت، اینطور رنج میکشیدم؟
فاطمه.ص
«آرام باش، جین! تو خیلی زیاد به محبت افراد انسان تکیه میکنی؛ خیلی از خود بیخود شدهای و تند میروی. دست مقتدری که کالبد تو را آفریده و به آن حیات بخشیده غیر از این «خود» ضعیف تو یا سایر موجودات ضعیف شبیه تو سرچشمههای دیگری از نیرو در اختیارت گذاشته. علاوه بر این، دنیای خاکی و علاوه بر نوع انسان دنیای نامرئی دیگر و قلمروی از ارواح وجود دارد. این دنیا در اطراف ماست چون در همه جا هست، و آن ارواح ما را میپایند چون مأمور حفاظت ما هستند. و اگر از درد و شرمساری بمیریم، اگر از هر طرف گرفتار ضربه سرزنشها بشویم و نفرت ما را خرد و پایمال کند فرشتهها ناظر شکنجهشدنهای ما هستند، میدانند که بیگناهیم (البته اگر بیگناه باشیم و من میدانم تو از اتهامات ضعیفی که آقای براکلهراست با آن لحن پرطمطراق تکرار میکرد و تازه آنها را هم به صورت دست دوم از خانم رید کسب کرده بود، کاملاً مبرا هستی چون خصلت پاک تو را از چشمان و ناصیه روشنت میخوانم)، و خداوند در نظر دارد به محض جداشدن روح ما از جسممان ما را به دریافت پاداش کامل مفتخر کند. پس حالا که زندگی اینقدر زودگذرست و مسلم است که مرگ دروازه ورود ما به سعادت یعنی جلال ابدی است در این صورت چرا تسلیم غم و ناامیدی بشویم؟
زینب دهقانی
«ما تو را کسی میدانیم که خودت ثابت کنی آن هستی. به خوب بودنت ادامه بده تا مرا قانع کنی.»
راضیه
تو با کسانی خوب هستی که با تو خوباند. این تمام آن چیزی است که من همیشه آرزو میکنم داشته باشم. اگر مردم همیشه با اشخاص بیرحم و ظالم مهربان باشند و از آنها اطاعت کنند آدمهای شرور دست از کارهای خود برنمیدارند، به همان راهشان ادامه میدهند، هیچوقت ترسی حس نمیکنند و بنابراین هرگز عوض نمیشوند بلکه هر روز بدتر از روز پیش میشوند. وقتی کسانی بدون دلیل ما را میزنند باید ضربههاشان را با ضربههای خیلی شدید جواب بدهیم. باید حتما این کار را بکنیم تلافی ما باید آنقدر شدید باشد که شخص ضربهزننده، هرگز دیگر به فکر چنین کاری نیفتد.
zahrafazeli
شخصی است که خوبیهایش بیشتر در اجتناب از کارهای بد خلاصه میشود تا بیپرواییاش در انجامدادن کارهای درست و خوب؟»
کاربر ۱۹۸۵۳۲۴
تصوّر میشود زنان عموما آراماند در حالی که احساس زن با مرد فرقی نمیکند؛ زنان هم احتیاج دارند استعدادهای خود را به کار بیندازند، و به اندازه برادران خود برای کوششهاشان میدان عمل داشته باشند.
eli
«پاهایم مجروح، اندامهایم خسته؛
راه طولانی است، و کوهها غریب و متروک؛
بهزودی شفق از آسمان ملالانگیز و تهی از ماه
بر فراز معبر کودک یتیم بینوا ناپدید میشود.
چرا مرا به جایی چنین دور و چنین متروک
به گستره خلنگزارها و کنار انبوه صخرههای کبود فرستادند؟
مردمان، سنگدلاند، و فرشتگان مهربان
تنها گامزدنهای کودک یتیم بینوا را به تماشا نشستهاند.
eli
در اثنایی که حرف میزد وجدان و عقل خود من مثل اشخاص خیانتکار در فکرم ظاهر شدند و مرا متهم کردند که مقاومت در مقابل این مرد جنایت است. تقریبا به صراحتِ احساس حرف میزدند؛ و آن احساس وحشیانه غرید و گفت: «بله» حرفش را قبول کن! بدبختی او را در نظر بیاور، به خطرهایی که او را تهدید میکنند بیندیش، وقتی تنها میماند وضعش را در نظرت مجسم کن، طبیعت سراسیمه و شتابزدهاش را به خاطر بیاور، و بیپرواییاش را وقتی ناامید میشود در نظر بگیر مایه تسلایش باش، او را نجات بده، دوستش داشته باش، بگو که دوستش داری و از آنِ او خواهی شد. در این دنیای به این بزرگی چه کسی به تو توجه دارد؟ یا از کاری که میکنی صدمه خواهد دید؟»
saqqa
وقتی بیدار شدم روز بود. یک تکان غیرعادی مرا بیدار کرده بود. چشمم را باز کردم. یک نفر مرا روی دست گرفته بود. در بغل پرستار بودم. مرا از میان راهرو به خوابگاه برمیگرداند. کسی مرا سرزنش نکرد که چرا از رختخوابم بیرون آمدهام. همه در فکر موضوع دیگری بودند. در آن موقع برای سؤالهای بسیار من توضیحی داده نشد؛ اما یکی دو روز بعد فهمیدم وقتی دوشیزه تمپل، سپیدهدم، به اتاق خود برگشته بود دیده بود من در تختخواب کوچک خوابیدهام، صورتم را روی شانه هلن برنز گذاشتهام و دستهایم دور گردن اوست. من خواب بودم و هلن مرده بود.
zahrafazeli
چشمانم ناخواسته متوجه صورتش شدند. سعی کردم آنها را ببندم، اما پلکهایم در اختیار من نبودند؛ باز میشدند و مردمک چشمم روی صورت او ثابت میماند. نگاه میکردم و با نگاهم لذت زیادی میبردم یک لذت گرانبها و در عین حال تند و شدید مثل سوزنی از طلای ناب که نوک تیز آن پوست را میسوزاند، یا شبیه لذت کسی که از تشنگی در حال مرگ است و میداند چشمهای که افتان و خیزان خود را به آن رسانده دارای آب زهرآگینی است؛ با این حال، خم میشود و جرعهجرعه از آن نعمت خداداده مینوشد.
~fatemeh♡
(اگر عزت نفس و موقعیت من از من بخواهند که تنها زندگی کنم این کار را خواهم کرد. برای خریدن مرحمت دیگران احتیاج ندارم روحم را بفروشم. من یک گنج مادرزاد در درون خودم دارم که میتواند در صورتی که من از شادیهای بیرون محروم بمانم یا از عهده پرداخت بهای آن شادیها برنیایم، مرا نگهدارد.)
Z...
در آن بعدازظهر ملالانگیز چه روح پریشانی داشتم!
sara22
«به شما میگویم که باید بروم! آیا فکر میکنید میتوانم بمانم تا در نظر شما تبدیل به هیچ شوم؟ آیا فکر میکنید من یک آدم بیاراده و مثل یک آلت فعل بدون احساسم؟ و میتوانم تحمل کنم که لقمه نانم را از دهانم بقاپند و جرعه آبم را از لیوانم خالی کنند؟ آیا تصور میکنید چون فقیر، گمنام، ساده و کوچکم روح و قلب هم ندارم؟ اشتباه میکنید! من هم روحم به اندازه شماست، و قلبم مثل شما کامل است! و اگر خداوند به من بهرهای از زیبایی و ثروت زیاد عطا کرده بود مثل حالا به آسانی از شما جدا نمیشدم؛ جدایی را به همین اندازه که حالا برای من سخت است برای شما هم سخت میکردم. من حالا با شما با مراعات آداب و سنن و رسوم قراردادی، و یا حتی با جسم فناپذیر حرف نمیزنم؛ این روح من است که روح شما را مخاطب ساخته؛ درست مثل آن است که هر دومان سر از قبر درآورده و در موضعی برابر همچنانکه هستیم! در پیشگاه خداوند ایستادهایم.»
Hana
اگر تمام مردم دنیا از تو نفرت داشته باشند و تو را شرور بدانند؛ اما وجدان تو اعمالت را تأیید کند و تو را از خطا مبرا بداند، بدون دوست نخواهی بود
Hana
حجم
۶۵۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۶۲۴ صفحه
حجم
۶۵۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۶۲۴ صفحه
قیمت:
۷۹,۰۰۰
۵۵,۳۰۰۳۰%
تومان