بریدههایی از کتاب شازده حمام (جلد سوم)
۴٫۷
(۴۲)
ممکن است یک آدم در رشته تخصصی خودش خیلی ماهر باشد ولی از اجتماع هیچ نداند. یک چوپان در چوپانی ماهر است ولی از مسائل اجتماعی هیچ نمیفهمد. یک جراح مغز و اعصاب هم میتواند مثل چوپان باشد. در جراحی بسیار دانا باشد اما از مسائل اجتماعی از یک چوپان هم کمتر بفهمد. یک فیزیکدان و شیمیدان برجسته هم ممکن است در رشته خود سرآمد باشند اما آن قدر از دنیا و مسائل سیاسی و اجتماعی هیچ نفهمد که برای امثال هیتلر و صدام حسین بمب درست کند.
پ. و.
دانایی منشأ تحولات است. آنها که از تحول میترسند از دانا شدن مردم هم میترسند. مردم دانا که شدند صندلی را از زیر دیکتاتور میکشند. او را دربهدر دنیا میکنند. او را بر سر دار میکنند او را آن قدر میزنند که بمیرد. دیکتاتورها هر وسیلهای را که دانایی بیاورد منع و غیرقانونی و هر وسیلهای که نادانی و خرافات بیاورد تشویق میکنند.
پ. و.
آیا آنها که کولهبار خود را میبندند و به شهرها مهاجرت میکنند پیش از آن که به امیدی بروند از وضع موجود فرار میکنند؟ آیا آنها که از کشورهای خود فرار میکنند پیش از آن که به سوی بهشت بروند از جهنم فرار میکنند. فرار از مرگ برای زیستن. فرار از زندان اجتماعی برای اندکی هوای آزادی. هر روز در تلویزیون مهاجرین غیرقانونی فراری آفریقایی، آسیایی را میبینیم که با به خطر انداختن جان خود از موطن خود فرار میکنند. بدون آن که بدانند. آن جا که میروند کجاست.
پ. و.
از اردو سؤال کردم تو نماز خواندهای؟ اردو گفت من بلد نیستم نماز بخوانم. گفتم تو هیچ وقت نماز میخوانی؟ گفت نه. هیچکس به من یاد نداد چطور نماز بخوانم. به اردو گفتم میخواهی من به تو یاد بدهم نماز بخوانی. گفت نه آقای مهندس من توی کوه با خدا حرف میزنم. نماز نمیخوانم.
پ. و.
هر که گفت همه را با هم مساوی میکند یا نادان است یا دارد کلاه سر مردم میگذارد.
پ. و.
بیژن ساکت بود. کلمه خان چوپان برای بیژن مظهر قدرت بود و کلمه گل مظهر عشق. او این دو کلمه را خوب یاد گرفته بود. من به یاد شعر معروف افتادم.
درس معلم ار بود زمزمه محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پا را
پ. و.
یک کلمه درشت روی کاغذ نوشتم، گفتم میتوانی بخوانی؟ پرسید چه نوشتهای؟ گفتم نوشتهام خان چوپان. یک مرتبه شاد شد. پرسید مگر میشود روی کاغذ نوشت خان چوپان؟ گفتم روی کاغذ همه چیزها و همه اسمها را میشود نوشت. پرسید روی کاغذ میشود اسم خدا را هم نوشت. گفتم بله و اسم خدا را نوشتم. گفت این اسم خدا نیست. پرسیدم چرا؟ گفت خدا خیلی بزرگ است. این که تو نوشتهای کوچک است. من دفتر را باز کردم. یک کلمه خدا به بزرگی عرض دو صفحه دفتر نوشتم. نگاه کرد گفت حالا یک چیزی شد. گفتم بیا کلمه خان چوپان را بنویس.
پ. و.
من که از یزد میآمدم برایم همزیستی ادیان عادی بود. ولی این امر برای برخی از دانشجویان که از شهرهایی با مردمان یک دست میآمدند جالب بود. مهمترین درسی که باید از جامعه سنتی خود بیاموزیم و به آن افتخار کنیم، همزیستی مسالمتآمیز است. همزیستی آدمهایی با قومیتها، ادیان، مذاهب، زبانها، لباسها و خوراکهای مختلف. این آدمها همه در یک شهر یک محله و یک کوچه و گاه در یک دربند با هم زندگی میکردند. شهرهای شمال خراسان عالیترین موزه مردمشناسیاند. عالیترین نمونه شهرهای همزیستی مسالمتآمیز بوده و هستند. قدر این ارزشها را بدانیم و آنها را پاس بداریم و ترویج کنیم.
پ. و.
دنیا به یک حالت نمیایستد،
چیزی که میماند حکایت و سرگذشت است (از شاعر بلوچ)
پ. و.
عدهای گذر از سنت به مدرنیته را از راه آزادی تن و جسم میدانستند. عدهای فکر میکردند این تحول باید از راه نوسازی و کارهای عمرانی باشد. دکتر علی شریعتی، فکر میکرد باید از راه بازگشت به خویشتن باشد. دکتر سیروس سهامی، دکتر نیکگهر، دکتر رضا زمردیان و دکتر رامپور صدر نبوی و... فکر میکردند گذر از سنت به مدرنیته باید از راه آزادی اندیشه و توسعه سیاسی باشد. دکتر مفخم پایان طرفدار اصلاحات و کارهای عمرانی بود. عباس سعیدی رضوانی و گروهی دیگر فکر میکردند از راه اصلاحات اداری به توسعه میرسیم. دکتر جلال متینی و دار و دستهاش فکر میکردند گذر باید از راه آزادی تن و جسم باشد. یک گروه میخواستند مغزها را آماده کنند و گروهی دیگر میخواستند با بیحجابی و گاه با بیبند و باری از روی پل سنت به مدرنیته بگذرند.
پ. و.
میدانم سالها بهرام برای زن و بچه زینالدین پول میفرستاد. خودتان قضاوت کنید وقتی میگویند زرتشتیها آدمهای درستکاری هستند یعنی همین. من کاغذ و رسید حکم دادگاه از عدهای داشتم که مکه هم رفته بودند و بعضی از آنها قوم و خویشم هم بودند و پولم را ندادند.
پ. و.
وقتی اشتباهی کردید تا چند نسل شما باید تاوان بدهند.
پ. و.
در اصل گرفتاری زیر سر برنامههای فرهنگی دولتهاست ولی همین مشکلات فرهنگی است که دیکتاتور پرور است. همین مسائل ظاهرا ساده جهان سوم را دچار دیکتاتوری کرده است. آموزش و پرورش ما هم مشکل دارد. آموزش و پرورش مرکز برتریجویی شده است. وقتی مدرسه غیر انتفاعی ایجاد میشود معنایش چیست؟ معنایش تحقیر بچه ایست که پدرش توان پرداخت شهریه میلیونی را ندارد. بچهای هم که به مدرسه پولدارها میرود از همان بچگی خواب وزیر شدن را در سر دارد. چقدر خانوادهها به هم پز میدهند که آقازاده به فلان مدرسه میرود و حق ثبت نامش در سال چند میلیون است؟ مدیرانی که بچههای لوس پرورش میدهند مدیرانی که بچه دیکتاتور و دیکتاتور پسند پرورش میدهند. این آموزش و پرورش که افتخار مدارسش در تعداد بیشتر قبولیهایش در کنکور است فلج است.
پ. و.
از او پرسیدم: رحیم خان، کی، چه موقع در افغانستان صلح برقرار میشود؟ در پاسخ سؤالم جوابی ساده داد. جوابی ساده که پایهای در عمق فرهنگ دارد. آن پیر روشن ضمیر گفت وقتی بازیهای ما تغییر کند. ما از بچگی با فرهنگ جنگ آشنا میشویم. در بچگی جوجه جنگی میکنیم. بزرگتر که شدیم خروس جنگی میکنیم. بعد نوبت سگ جنگی، قوچ جنگی و گاو جنگی میرسد. در جوانی و اوج قدرت و غرور مسابقات بزکشی که نوعی جنگ است و جزو افتخارات ملی ماست را برگزار میکنیم. بادبادک جنگی، سگ جنگی، کبک جنگی داریم. رقصهایمان جنگ است. همه زندگیمان جنگ است. همه فرهنگمان جنگ است. جنگ جزو ذات و فرهنگ ما شده است. ما همیشه میخواهیم همه مسائلمان را با جنگ حل کنیم. باید این بازیها که فرهنگ جنگ را میسازد را براندازیم. آن وقت صلح میآید.
پ. و.
در آن سرمای کوهستان زیر کرسی نشسته بودیم و حرف میزدیم. بر حسب اتفاق ولی با سفارش دوستی به خانه آن مرد رفته بودم. پیرمردی هشتاد و هشت ساله و با فرهنگ بود. در دورترین دهات کوهستانی افغانستان برایم از بیدل، حافظ و سعدی و فردوسی میخواند. واقعیت آن است که در آن شب خیلی خجالت کشیدم. من حتی یک سطر شعر از بیدل به یاد نداشتم. به یاد دوست دانشمند و فرهیخته بینظیر عبدالغفور آرزو بودم. صاحب خانه تا سحر شاید پانصد بیت از بیدل خواند. خانهاش خشتی گنبدی بود. برق نداشت، توالت قرون وسطایی داشت. با یک کیلو ذغال کرسیاش را گرم کرده بود. کل داراییاش به بیست هزار افغانی که چهارصد هزار تومان باشد نمیرسید ولی با فرهنگ بود.
پ. و.
در زمستان سال ۱۳۸۹ به یکی از دهات دورافتاده افغانستان رفته بودم. شب را در خانه پیرمردی از مردم بامیان بیتوته کردم. برف زیادی آمده بود. کوچههای روستا پر از برف بود. حیاط خانه را بیش از یک متر برف پوشانده بود. اتاق خشت و گلی بود. از دوده آتش، دیوارها و سقف اتاق سیاه بود. لای درهای آن پناهگاه باد برف را به داخل میزد. برق نداشت. در کل روستا و روستاهای اطراف برق نبود. پاهایم را زیر کرسی پیرمرد دراز کرده بودم. به پشتی لم داده بودم. با او حرف میزدم. از زندگی، از بچگی، از درد و رنجهای ملتی که قرنها برای احقاق حقوق خود میجنگد. ملتی که از همه چیز محروم است. از کمترین امکانات رفاهی، از آب سالم، از انرژی به کلی محروم است. اما ملتی مهربان، مهماننواز و دوست داشتنی است. ملتی که به زبان ما، صحبت میکند. به دین ما ایمان دارد. فرهنگمان مشترک است.
پ. و.
من لااقل ۲۵ نفر را میشناسم که برای دامادیشان شام ۲۰-۱۵ میلیون تومانی دادند و حالا شام زندان میخورند. یکی بیاید انقلابی در ازدواجها ایجاد کند. بساط شب چلهای چند میلیونی، پاانداز، رونما دادن میلیونی را بر اندازد. ما همه ادعاهایمان دارد فرهنگی میشود. اما اعمالمان چیست؟ کتاب زندانی شماره ۳۹۵۱ جرم مهریه اثر مجید لباف خانیکی را بخوانید. من بر آن مقدمهای نوشتم که منشاء تحولاتی شد. کتاب جالبی است. این فرهنگ و اخلاق ازدواج، نه اسلامی است، نه ایرانی و نه فرنگی. از کجا آمده است، از پزو طمع و آز و حسادت. این عروسی نیست مایه دعوا و فساد و بیقراری خانواده است. این بساط مرگ و میر هم نه اسلامی است، نه ایرانی نه شرقی و نه غربی بساط پز دادن است.
پ. و.
چند تا زن مثل این زن و چند خانواده مثل این خانواده میشناسید؟ صحبت از یک فرد و یک خانواده نیست، مشت نمونه خروار است. این فرهنگ در حال گسترش است. فرهنگ پز دادن. عروسیها، مراسم کفن و دفن و ختم را ببنید. عروسیها و مراسم ختم حالا مظهر پزدادن و تازه به دوران رسیدگی است. البته در این وانفسا یک عدهای شغل پیدا میکنند. سرخطش آرایشگر، فیلمبردار، عکاس و رستوراندار، هتلدار، سفره عقدچین است. وسط خطش قاضی دادگستری، زندانساز، زندانبان، آشپز زندان است. آخر خطش قبر چند میلیون تومانی، موسسات برگزاری مراسم ختم، چلوکبابی، فیلمبردار، چه و چه است. آخر مرده را در قبر گذاشتن هم فیلمبردار میلیونی میخواهد.
پ. و.
اکثر گرفتاریهای یک مملکت از خانواده و آموزش و پرورش است. آموزش و پرورش را اصلاح کنید، مملکت اصلاح میشود.
پ. و.
پاسبانهای شیرهای و تریاکی اول سال از افراد با نفوذ شهر عیدی میگرفتند. آن وقت در طول سال پسران این افراد در کارهای خلافشان آزاد بودند. بچههای اکثر این گونه افراد، بیادب بودند. به خاطر نفوذ پدرشان نظم شهری و امنیت اجتماعی را به هم میزدند. در شهر آرامی چون یزد، عر. ق میخوردند و مست میکردند، خیابانها را قرق میکردند، چاقوکشی میکردند، به زن و بچه مردم رحم نمیکردند. دختران و پسران مردم را بیسیرت میکردند. البته هزاران آدم جوان پولدار از خانوادههای اصیل هم بودند. چون از فرهنگ و ادب و اصالت برخوردار بودند دکتر، محقق، مهندس، کارخانهدار، کارآفرین، تاجر درجه یک، کارمند شدند. حتی هزاران جوان یزدی بیپول آن چنان درس خواندند و کار کردند که افتخاری برای خانواده و شهر شدند؛ بلکه افتخاری برای کل کشور و حتی جهان شدند.
پ. و.
حجم
۶۰۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۵۱۲ صفحه
حجم
۶۰۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۵۱۲ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان