بریدههایی از کتاب شازده حمام (جلد اول و دوم)
۴٫۷
(۱۴۱)
من در نه سالگی جغرافیا را لمس میکردم. آب سربالایی نمیرود، پس خانه ما که در سربالایی قرار دارد آب ندارد. حالا چرا خانه ما در سربالایی واقع است؟ چون ما پول نداریم
n re
الی رفتم آنجا هم همان وضع شیخداد را دارد. محمد قصاب، (محمد مرتضوی) را پیدا میکنم. همان مغازه قصابی ولی کم رونق بلکه بیرونق سرجایش است. میگوید: ۳۵ سال پیش روزی ۱۵ رأس گوسفند میکشتم و میفروختم حالا روزانه گوشت ۲ گوسفند هم فروش نمیرود.
کاربر ۱۰۹۸۲۹۸
بیچاره کتیراییها همهاش نان خالی خورده بودند و آب. توی ماشین باد میدادندکه حال استفراغ به آدم دست میداد. آقا حشمت هم سرش را از شیشه بغل دستش بیرون میبرد و رانندگی میکرد.
sandra
من هم یک نوع بچه کتیرایی بودم. از نظر کار کردن، از نظر فکری کتیرایی بودم. آخر آدم شبانهروز کار کند، بهخاطر پول دیگران جانش در خطر باشد، احتیاج مادی هم داشته باشد، بعد هم مزد نگیرد. تشویق هم نشود. به فکرش هم نرسد که باید مزد بگیرد. تازه وقتی آخر تابستان میخواهند یک دست کت و شلوار برای زحمات تمام سالش بدهند ماجراها داشته باشد! تازه در خانواده بگویند حسین را حاجکاظم آقا بزرگ کرده است. اسم این کار، فقر فکری من و روحیه استثماری دیگران است.
anahita.bdbr
جوامعی که هرگونه نواندیشی، ابتکار عمل و نوآوری بهخصوص در زمینههای اجتماعی و هنری با عکسالعمل عدهای قشری موردِ احترامِ مردم مواجه میشود، شاید سکوت عین عقل است. جوامع سنتی برای خود پاسدارانی دارند، که قرنها مانع تحول در فکر و اندیشه شدهاند.
anahita.bdbr
هیچ ثروتی نیست که پشت آن ظلم و فقری نباشد.
anahita.bdbr
این داستان پذیرش تکنولوژی هم مبحث زیبایی است که کسی باید دربارۀ آن داستانها بنویسد.
Z.SH
ین دوچرخه انگلیسی نازنین که بارها در کوچهها و خیابانهای یزد شب تا صبح بدون قفل و زنجیر رها شد و هیچکس با آن کار نداشت در پادگان ارتش شاهنشاهی در مشهد به سرقت رفت. وقتی دانشجو شدم آن را به مشهد بردم. دوست و هم خانهای عزیزم آقای حسین شمعریزی در مشهد سرباز بود. از دوچرخه من برای رفت و آمد به پادگان استفاده میکرد. روزی دوچرخه را در پادگان ارتش از او دزدیدند. در خیابانها و کوچههای یزد دوچرخه را ندزدیدند، در پادگان ارتش شاهنشاهی یعنی جایی که باید امنترین جای کشور باشد دوچرخه نازنین را دزدیدند
omega
در ممالکی که فرهنگ اعتراض نیست، اعتراضها فشرده میشود و مثل دیگ بخار بدون منفذ تحت فشار قرار میگیرند. بعد این دیگ بخار میترکد. این ترکیدن اسمش انقلاب است. آنها که فکر میکنند اگر جلوی اعتراضهای مردم را بگیرند برخر مراد سوار خواهند بود، باید بدانند که هر ۲۵ تا ۴۰ سال اعتراضهای مردم منفجر میشود. آن وقت هیچکس جلودار آنها نیست.
omega
حاجی استاد احمد مجبور شد یک شبانهروز دیگر در رباط کلمرد بماند تا اوضاع مردم رباط عادی شود. آنها قبول کردند که حاجی استاد احمد جن نیست! اتول هم اتول است نه غول. آنها فهمیدند که از آن به بعد زوار امام رضا (ع) با ماشین به مشهد خواهند رفت. عصرِ کاروان و شتر در حال تمام شدن بود. دزدان فهمیدند لخت کردن مسافرها هم دارد تغییر شکل میدهد. باید از راهزنی دست کشید و قهوهخانه درست کرد
omega
تریاک کشیدن تریاکیهای قدیم آدابی داشت. پای منقل برنجی مینشستند، قوری گل سرخی، استکان نعلبکی ناصرالدین شاهی و حقه وافور چینی، با لوله خارشتری با سردهنی طلا داشتند. روی مخده ترمه مینشستند به بالش تکیه میدادند و ساعتها تریاک میکشیدند. حالا هم حتماً اعیان که تریاک میکشند وضع همین گونه است. میگویند تریاکیهای حالا سیمی را داغ میکنند و تریاک را به آن میچسبانند و هر کجا که شد حتی داخل توالت آن را میکشند. معتاد شدن هم باید کلاس داشته باشد. حتی فقیرترین تریاکیهای قدیم توی مستراح تریاک نمیکشیدند
omega
عمو میرزا علیاکبر مردی متوسطالقامه با سر طاس، چهرۀ سرخ و سفید، شیک پوش و تروتمیز بود. او همیشه پیاده از این طرف شهر تا آن طرف شهر میرفت. تا میتوانست سوار ماشین نمیشد. به همین دلیل تقریباً هر روز من ایشان را میدیدم و سلام میدادم. او بیش از ۹۰ سال عمر کرد به گفتۀ خودش (۲ سال قبل از فوتش با هم صحبت میکردیم) از ۱۷-۱۶ سالگی تا آخر عمرش سر وعده غذایش را میخورد. هیچگاه رژیم غذاییاش را تغییر نداد. ظهر اول وضو میگرفت نماز میخواند بعد مینشست ناهارش را که معمولاً کباب بود میخورد. نزدیک به ۷۵ سال همیشه با غذایش یک تا ۱.۵ استکان عرق کشمش دو آتشه که خودش درست میکرد، میخورد. ظهر و شب بعد از نماز کباب و عرقش را میخورد و بعد تریاکش را میکشید. او خودش به من گفت تمام کارهایی را که پدرت کرده است، من هم کردهام فقط من چند تا زن نگرفتم. زنها پدرت را کشتند
omega
بچههای همسایه بیشتر کتک میخوردند تا نان، چه برسد به گوشت و پلو. خودم بارها دیدم که یک همسایه (همان مادر حسین ص) شبها سیبزمینی آب پز میکرد. او صبر میکرد تا بچههایش با شکم گرسنه خواب بروند. پاسی از شب گذشته آنها را بیدار میکرد و میگفت آبگوشت آماده است. بچههای خواب آلود نانهای خشک را در آب سیبزمینی ریز میکردند و بهاصطلاح آبگوشت میخورند. گوشت کوبیده هم چیزی نبود جز سیبزمینی له شده.
Hossein Amin
تصمیم گرفتم به ایران برگردم، یکی از همکاران فرانسویام گفت: چرا به ایران میروی اینجا یک لقمه نان پیدا میشود بخوری. به او گفتم این هم کشور است که شما دارید؟ کسی نیست که مرا عصبانی کند و برای من مشکلی بیافریند. آخر این هم مملکت است که آدم حسود در آن کم است و همه کارها آسان است؟! ما در مملکتمان برای هر کاری از گرفتن بلیط هواپیما، خرید نان و گوشت خوب، برای استخدام شدن، برای چاپ کتاب و گرفتن مجوز چاپ نشریه و گرفتن مجوز پژوهشکده از وزارت علوم و غیره باید مبارزه کنیم،
Hossein Amin
سیستم آموزشی اساس پیشرفت و توسعه فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی کشور است. هر کشوری که دارای سیستم آموزشی، تحقیقاتی، مستبد، حقیر و فقیر باشد نباید انتظار توسعه در هیچ زمینهای داشته باشد. معلم که فقیر و حقیر شد کل مملکت فقیر و حقیر است. حالا هر چه سیاستمدارها میخواهند داد و فریاد بزنند "آهای توسعه یافتیم". همه به آنها میخندند. معلم که حقیر شد آزادی میرود و استبداد میآید. معلم هم اگر زیادهروی کرد و وظایف معلمیخود را درست انجام نداد. وارث انبیاء نیست، وارث شیطان است.
مهشید
رهآورد آموزش و پرورش ما آزادیخواهی، آزاد اندیشی، اعتماد به نفس، ابتکار، اختراع، اقتصاد، صلح، دوستی و محبت، تساهل، همزیستی مسالمتآمیز نیست که نیست. آنها که در همه امور سرنا را از سر گشادش میزدند نتیجهاش را دیدند، میبینند و خواهند دید. آموزش و پرورش ابزاری نو است، احتیاج به معلمهای نو اندیش و روشنفکر دارد. اکثر معلمان ما این چنین هستند، ولی آیا اینگونه معلمها در رأس قدرت هم بودند و هستند؟
مهشید
یک مرتبه آقا معلم سیلی محکمی به اصغر زد. بهطوری که اصغر سرش خورد به سر همکلاسی پهلویی. چرت بچهها پاره شد، همه هاجوواج که اصغر چهکار کرد که آقا معلم اینطور محکم توی صورتش زد. آقا معلم گفت بچه دست راستت را کردی تو جیبت و با دست چپ مینویسی؟ بیا بیرون. اصغر، ضعیف و نحیف و مردنی از روی نیمکت بلند شد و از ردیف دوم میزها جلو تخته سیاه آمد. آقا معلم گفت کره خر، احمق، کودن هنوز هم که دست راستت را کردی در جیبت و با لگد محکم به پشت اصغر زد، اصغر بیچاره به شدت به طرف دیوار پرت شد و ناخودآگاه دست راستش را از جیبش بیرون آورد. او دستش را حایل خودش و دیوار کرد. دست راست اصغر از مچ، قطع بود.
Hossein Amin
من خیلی کارها و چیزها را که باید در ۱۵ سالگی میآموختم، در ۶۰ سالگی کمکم دارم یاد میگیرم. عمدهترین دلیلش این است که من در خانواده گسترده بزرگ نشدم. در بچگی پدرم را از دست دادم، مادرم زن سادۀ بیسوادی بود که خودش هم زیاد کار مجانی میکرد.
1976
آدم وقتی جوان است شهامت نه گفتن ندارد. وقتی پیر میشود شهامت بله گفتن ندارد!
1976
عرق فروشها اکثراً زرتشتی بودند، ولی عرقخورها اکثراً مسلمان بودند.
1976
حجم
۹۵۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۶۳۴ صفحه
حجم
۹۵۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۶۳۴ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان