بریدههایی از کتاب جستارهایی در باب عشق
۳٫۵
(۱۶۲)
معمولا در هر رابطهای یک لحظهٔ مارکسیستی وجود دارد، لحظهای که در آن روشن میشود عشق دوسویه است. نحوهٔ رخ دادن آن به ایجاد تعادل میان عشق به خود و نفرت از خود بستگی دارد. اگر نفرت از خود دست بالا را داشته باشد، در آن صورت کسی که پاسخ عشق را دریافت کرده اظهار میدارد که: معشوق (به هر بهانه و دستاویزی) چندان برای او مطلوب و مناسب نیست (خوب نبودن به معنای معاشرت با افراد ناشایست). ولی اگر عشق به خود دست بالا را پیدا کند، هر دو سوی عشق ممکن است بپذیرند که دوطرفه بودنِ عشقشان، لزومآ گواهی بر حقیر بودنِ معشوق نیست، بلکه شاهدی بر آن است که هر دویشان چقدر عزیز و محبوب یکدیگرند.
الی
یک سنت قدیمی و اندوهبار در اندیشهٔ غربی، مدعی آن است که عشق در ذات خود احساسی یکسویه و مارکسیستی است، و میل و کشش فقط در صورت ناممکن بودن توافق طرفین میتواند به خود ببالد و شکوفا شود. براساس این دیدگاه عشق فقط یک وسیله است نه یک هدف، و با رسیدن به هدف (تملک معشوق) به هر شکل ـ خود را فنا و نابود میسازد. کل اشعار و نغمهسراییهای قرن دوازدهم (تروبادور) در فرانسه براساس تأخیر در وصال خلق شده است، شاعر گلایهٔ خود را نسبت به معشوق تکرار میکند و پیوسته پیشنهادهای یک اشرافزاده نومید را طرد میکند. قرنها بعد، مونتنی اظهار میدارد که: «در عشق چیزی نیست مگر میلی افسارگسیختهٔ به آنچه که از ما میگریزد» ـ و بر طبق نظر آناتول فرانس: «مرسوم نیست عاشق آنچه که داریم بشویم». استاندال بر این عقیده بود که: «عشق تنها بر مبنای وحشت از دست دادن معشوق، میتواند جان بگیرد و پختگی یابد.» و دنیس دو روژمون تصدیق میکند که: «مشکلترین مانع آن است که فراتر از همه قرار دارد. یا همانی که بیش از همه میتواند شور و حرارت را قدرت ببخشد.» عشاق باید متوجهٔ این دیدگاه باشند که نمیتوانند جز نوسان بین دو قطب وصال و اشتیاق و آرزوی رد کردن آن، کاری انجام دهند.
الی
از نظر آلبر کامو، وقتی به لحاظ روحی افسرده و آشفته هستیم ـ به این دلیل است که ما عاشق افراد میشویم، زیرا در ظاهر کامل به نظر میرسند، و به لحاظ جسمی هم کاملند و از نظر روحی و عاطفی هم منسجم و باثبات. در حالی که ما ذاتآ آشفته و نابسامانیم. اگر باطنآ در ما نقصی نباشد عاشق نمیشویم، اما با کشف نقصی مشابه در دیگری آزرده و ناراحت میشویم و متوجه میشویم که مشکلمان دو برابر شده است، حال آنکه ما در جستجوی پاسخ مشکل خودمان بودیم.
الی
مارکس یک بار به شوخی گفته بود: عضویت در باشگاهی که قبول کند فردی چون او عضوش باشد شایستگی عضویت وی را ندارد. این شوخی حقیقتی است و به همان اندازه که دربارهٔ عضویتِ در باشگاه صادق است در مورد عشق هم صادق است. ما به علت تناقضهای پوچ موجود در این شوخی مارکسیستی به آن میخندیم: چطور ممکن است که من هم آرزومند عضویت در باشگاهی باشم و در عین حال، به محض محقق شدن آن خواسته، دیگر این آرزو را از سر به در کنم؟ چطور ممکن بود آرزو داشته باشم که کلوئه مرا دوست بدارد، اما وقتی در دلش جای گرفتم، از دستش برنجم؟
الی
جذابترین افراد آنهایی نیستند که اجازه میدهند فورآ با آنها صمیمی شویم (خیلی زود از چشممان میافتند)، یا کسانی که هرگز اجازه نمیدهند لمسشان کنیم (خیلی زود فراموششان میکنیم)، بلکه کسانی هستند که میدانند به چه نحو و دقیقآ به چه میزانی ـ امید و ناامیدی را مدیریت کنند.
مطی
حاضر بودم خویشتن را فراموش کنم تا همدلی با او را به حد اعلی برسانم.
man1414
اَمنتر نیست، برای دوری جستن از خطرات نامرئی بودن، به آغوش کسی پناه ببریم که هویت ما را دقیقآ در خاطرش نگه میدارد؟
هنر پژوه
ـ این جور لطیفهها به طور طبیعی چندان جذابیتی نداشتند. عمدتآ این من و کلوئه بودیم که به آنها توجه داشتیم، دلیلش هم آن معانی جانبیای بود که به آنها اضافه میکردیم. با این حال، آن کنایهها بدین دلیل مهم بودند که به ما این احساس را میدادند که نسبت به هم بیگانه نیستیم، که با همدیگر ماجرایی را از سر گذراندهایم، و مفهوم و معنای مشترکی را از آنها برداشت میکنیم و به یاد میآوریم. هر چند که این کنایهها کم اهمیت بودند، ولی مثل سیمان عمل میکردند. زبان مشترک و خودمانیای را که میآفریدند، یادآور این بود که (بیآنکه ناچار باشیم راه خویش را در جنگل بیابیم، اژدها را بکشیم، یا حتی خانهمان را با هم قسمت کنیم) من و کلوئه به همراه هم بخشی از دنیای مشترکمان را آفریده بودیم.
هنر پژوه
بگذارید چند لحظه به ماجرای کفش کلوئه بازگردم، ذکر این نکته قابل ذکر است که نشان دادن آنها با نظر منفی و در عین حال ابراز نظر شخصیام از خصوصیاتش به آخر نرسید.
atefeh
میتوان بلوغ را این طور تعریف کرد: «قابلیت و توانایی آنکه به افراد، آنچه را که سزاوارش هستند، وقتی استحقاقش را دارند، بدهیم و هیجاناتی که (به خودمان تعلق دارند) و باید کنترل شوند را با هیجاناتی که باید بیدرنگ ابراز شوند، جدا سازیم، و اینطور نباشد که صبر کنیم و بر سر بیگناهان از راه رسیده دقدلیمان را خالی کنیم.» ما بیشتر وقتها بالغ نبودیم.
۱۸ ـ اگر فیلسوفان از قدیم به گونهای سنتی پیوسته از زندگی مبتنی بر منطق هواداری کردهاند و یا زندگی مبتنی بر هوا و هوس را نفی نمودهاند، دلیلش این است که منطق یک بستر باثبات است.
آرامش حقیقی
ما همیشه آرزومند عشقی هستیم که در آن نه هیچ وقت دچار کاستی شویم و نه هیچ وقت دچار سوءتفاهم. ما در برابر طبقهبندی شدن توسط دیگران، در برابر برچسب خوردن، (مرد، زن، پولدار، فقیر، یهودی، کاتولیک و غیره) شدیدآ مقاومت میکنیم. ما برای خودمان آدمی هستیم برچسبناپذیر. وقتی تنها هستیم همیشه فقط «من» هستیم، و بدونِ پیشفرضها و پیش انگارههایی که دیگران به راحتی و بدون هیچ ممانعتی بر ما تحمیل میکنند، از یک سو به سوی دیگر جابجا میشویم
آرامش حقیقی
وقتی عاشق میشویم ماهیت تصادفی زندگی طبیعیمان را پشت نقاب هدفمندی پنهان میکنیم. اصرار میکنیم که ملاقات با منجی زندگیمان، که اگر واقعبینانه فکر کنیم امری است شانسی و بعید، بر روی طوماری ثبت شده بوده که اینک به تدریج دَر آسمان گشوده میشود. اما در اصل برای آنکه خودمان را از اضطراب تصدیق اینکه هر اتفاقی در زندگیمان، هر چند اندک، حاصل اعمال خود ماست، رها کنیم، دست به ابداع مفهوم «سرنوشت» میزنیم، هیچ طوماری (و از این رو هیچ سرنوشت از پیش تعیین شدهای) وجود ندارد، در یک کلام، هیچکس داستان زندگی ما را ننوشته یا عشق زندگی ما را تضمین نکرده است.
آرامش حقیقی
تنها آن آزادیای استحقاق این نام را دارد که خیر ما، به شیوهٔ خودمان به دنبال آن حاصل آید، به شرطی که سعی نکنیم دیگران را از آزادیشان محروم کنیم، یا مانع نتیجهٔ تلاشهای دیگران برای رسیدن به آن شویم
mahii
عقل و دانش ما را چگونه رهبری میکند؟ به ما فرمان میدهد که در جستجوی صلح و آرامش درونی باشیم. یعنی یک زندگی فارغ از اضطراب، ترس، شیفتگی، خیانت، التهابهای مضر. بینش به ما اولین انگیزههایی را میآموزد که شاید برای همیشه درست نباشند ـ و اگر خرد را آموزش ندهیم تا بین نیازهای بیهوده و اصیل تمایز قائل شویم، امیال و خواهشها ما را به بیراهه میکشانند.
mar.yam
آدم موجودی است نمادین و به استعاره روی میآورد: چون من نمیتوانستم خشم خودم را بیان کنم، آن را در مرگ خودم نمایان میسازم. من به خودم آسیب میزدم، نه به کلوئه. با فنای خودم، کاری را که اعتقاد داشتم کلوئه با من کرده بود به مرحلهٔ اجرا در میآوردم.
mar.yam
«برخی افراد اگر از عشق چیزی نشنوند، هرگز عاشق نمیشوند.»
zahra
شاید کسانی که از همه آسانتر عاشقشان میشویم افرادی هستند که چیزی دربارهشان نمیدانیم. ماجراهای عاشقانه هرگز به اندازهٔ خیالپردازیهای یک سفر طولانی با قطار نیستند که ما زیر چشمی، فرد زیبارویی را که روبرویمان نشسته و از پنجره به بیرون نگاه میکند، را ارزیابی کنیم و وقتی معشوق (خیالی) سرش را برمیگرداند و یا با شخص مجاور خود به گفتگوی کسالتباری در مورد مثلا قیمت ساندویچ درون قطار میپردازد، یا با صدای بلند در دستمالش فین میکند، ماجرا به آخر میرسد.
رهايا
بدون عشق، امکان ندارد که ما هویتی مناسب برای خویش به دست آوریم. در عشق همیشه تأییدی بر حضور مدام ما وجود دارد.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
ما همیشه آرزومند عشقی هستیم که در آن نه هیچ وقت دچار کاستی شویم و نه هیچ وقت دچار سوءتفاهم. ما در برابر طبقهبندی شدن توسط دیگران، در برابر برچسب خوردن، (مرد، زن، پولدار، فقیر، یهودی، کاتولیک و غیره) شدیدآ مقاومت میکنیم. ما برای خودمان آدمی هستیم برچسبناپذیر.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
من و کلوئه بین خودمان یک شوخی داشتیم که دمدمی مزاجی دلمان را تصدیق میکرد، و منکر این میشد که انوار عشق باید مثل یک لامپ الکتریکی روشنایی باثباتی داشته باشد.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
حجم
۲۴۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۲۴۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
۳۴,۳۰۰۳۰%
تومان