بریدههایی از کتاب جستارهایی در باب عشق
۳٫۵
(۱۶۲)
اگر خرد را آموزش ندهیم تا بین نیازهای بیهوده و اصیل تمایز قائل شویم، امیال و خواهشها ما را به بیراهه میکشانند. عقل به ما میگوید که تخیل خود را کنترل کنیم، وگرنه واقعیت را تحریف و آن را دچار انحراف مینماید و کوهی را به تپه، و قورباغهای را به شاهزادهای بدل میسازد. عقل به ما میگوید که مراقب ترسهایمان از چیزی که به ما آسیب میزنند باشیم و انرژی خود را بابت سایههای روی دیوار هدر ندهیم. خِرد به ما میگوید که نباید از مرگ ترسید، و از تنها چیزی که باید ترسید، خود ترس است.
کاربر ۶۴۱۸۲۴۶
یک ضربالمثل عربی میگوید: «روح به سرعت شتر پشتِ سر آدمی حرکت میکند» در حالی که بیشتر ما مو به مو براساسِ ساعت و تقویم مندرج در برنامهها و دفاتر خاطرات پیش میرویم، روحمان، یعنی جایگاه قلبمان، در حالی که حسرت گذشته را میخورد، زیر بار سنگین خاطرات پشت سرمان عقب میماند.
کاربر ۶۴۱۸۲۴۶
درست در همان نقاطی که هیجان و عشق برانگیخته میشود، احساس ناراحتی و رنجنش هم پدیدار میگردد. انگار که پایان عشق در همان آغازش نهفته است، عناصر مؤثر در آفرینش عشق به نحوی شگفتانگیز از قبل، خبر مؤثر فروپاشی و فنای عشق را سر میدهند.
کاربر ۶۴۱۸۲۴۶
شرح و توضیحات، از نظر معرفتشناسی، همیشه با نوعی تمایل و گرایش همراهاند ـ گرایش به اینکه اگر اظهارات خوشایند باشند، آنها را بپذیریم. مثل جهانبینی یک هالوی خوشبین به دنیا.
کاربر ۶۴۱۸۲۴۶
میتوان بلوغ را این طور تعریف کرد: «قابلیت و توانایی آنکه به افراد، آنچه را که سزاوارش هستند، وقتی استحقاقش را دارند، بدهیم و هیجاناتی که (به خودمان تعلق دارند) و باید کنترل شوند را با هیجاناتی که باید بیدرنگ ابراز شوند، جدا سازیم، و اینطور نباشد که صبر کنیم و بر سر بیگناهان از راه رسیده دقدلیمان را خالی کنیم.» ما بیشتر وقتها بالغ نبودیم.
کاربر ۶۴۱۸۲۴۶
به لحاظ معنای لغوی این تصادفی نیست که عشق و علاقه تقریبآ قابل تبدیل به یکدیگرند، «من عاشق پروانهها هستم» تقریبآ به همان معناست که من به پروانهها علاقه دارم. عاشق کسی بودن، یعنی علاقه شدید به کسی داشتن و نتیجهٔ چنین توجهی به عملکرد و گفتار وی معنایی عمیقتر و والاتر به او بخشیدن است.
کاربر ۶۴۱۸۲۴۶
لذت کشف روابط عشقی مشترک هر چه که باشد، قابل مقایسه با صمیمیت حاصل از نفرت پراکنی مشترک نیست. گاهی اوقات به این نتیجهگیری میرسیدیم (هر چند شرم مانع ما میشد که علنآ آن را اعتراف کنیم) که همهٔ آشنایانمان پر از ایراد هستند ـ و اینکه در حقیقت ما تنها انسانهای شایسته و محترم باقی مانده بر روی این سیارهٔ خودمان هستیم.
بهترین گواه ما بر اینکه نسبت به هم وفاداریم، بیوفایی وحشتناکمان نسبت به دیگران بود.
کاربر ۶۴۱۸۲۴۶
بهترین گواه ما بر اینکه نسبت به هم وفاداریم، بیوفایی وحشتناکمان نسبت به دیگران بود.
کاربر ۶۴۱۸۲۴۶
معمولا در هر رابطهای یک لحظهٔ مارکسیستی وجود دارد، لحظهای که در آن روشن میشود عشق دوسویه است. نحوهٔ رخ دادن آن به ایجاد تعادل میان عشق به خود و نفرت از خود بستگی دارد. اگر نفرت از خود دست بالا را داشته باشد، در آن صورت کسی که پاسخ عشق را دریافت کرده اظهار میدارد که: معشوق (به هر بهانه و دستاویزی) چندان برای او مطلوب و مناسب نیست (خوب نبودن به معنای معاشرت با افراد ناشایست). ولی اگر عشق به خود دست بالا را پیدا کند، هر دو سوی عشق ممکن است بپذیرند که دوطرفه بودنِ عشقشان، لزومآ گواهی بر حقیر بودنِ معشوق نیست، بلکه شاهدی بر آن است که هر دویشان چقدر عزیز و محبوب یکدیگرند.
کاربر ۴۹۹۴۴۵۶
شاید کسانی که از همه آسانتر عاشقشان میشویم افرادی هستند که چیزی دربارهشان نمیدانیم. ماجراهای عاشقانه هرگز به اندازهٔ خیالپردازیهای یک سفر طولانی با قطار نیستند که ما زیر چشمی، فرد زیبارویی را که روبرویمان نشسته و از پنجره به بیرون نگاه میکند، را ارزیابی کنیم و وقتی معشوق (خیالی) سرش را برمیگرداند و یا با شخص مجاور خود به گفتگوی کسالتباری در مورد مثلا قیمت ساندویچ درون قطار میپردازد، یا با صدای بلند در دستمالش فین میکند، ماجرا به آخر میرسد.
کاربر ۶۴۱۸۲۴۶
مارکس یک بار به شوخی گفته بود: عضویت در باشگاهی که قبول کند فردی چون او عضوش باشد شایستگی عضویت وی را ندارد. این شوخی حقیقتی است و به همان اندازه که دربارهٔ عضویتِ در باشگاه صادق است در مورد عشق هم صادق است. ما به علت تناقضهای پوچ موجود در این شوخی مارکسیستی به آن میخندیم: چطور ممکن است که من هم آرزومند عضویت در باشگاهی باشم و در عین حال، به محض محقق شدن آن خواسته، دیگر این آرزو را از سر به در کنم؟ چطور ممکن بود آرزو داشته باشم که کلوئه مرا دوست بدارد، اما وقتی در دلش جای گرفتم، از دستش برنجم؟
کاربر ۶۴۱۸۲۴۶
اگر کسی نسبت به قابلیت دوست داشته شدن خودش کاملا قانع نشده باشد، مواجه شدن با ابراز احساسات طرف مقابل میتواند برای او چون دریافت جایزهٔ افتخار برای کاری بزرگ باشد که هیچ ارتباطی با وی ندارد.
کاربر ۶۴۱۸۲۴۶
آنچه که شور و شوق را دچار وقفه میسازد، نوعی دستپاچگی و ناشیگری است. دستپاچگیها و ناشیگریهایی که دست مایهٔ طنزی خاموش برای هر دوی آنها است. بیآنکه اشارهای از آنها به میان آید، حتی با تبسمی خفیف، اما با چهرهای برافروخته، چون کودکانِ گناهکار که با شور و شوقی پرحرارت به یکدیگر مینگرند، و به جنبهٔ طنزآمیز احتمالی آنچه که در جریان است، بیاعتنا هستند.
کاربر ۶۴۱۸۲۴۶
دستپاچهترین اغواگران را میتوان به راحتی شناسایی کرد. پیدا نکردن واژههای مناسب اغلب به نحوی تناقضآمیز بهترین گواه است بر اینکه: واژههای مناسب همانها هستند. (که گفته شدهاند). در ماجرای معروف «روابط خطرناک»، مارکیز دومرتوی بر ویکونت دو والمون ایراد میگیرد که نامههای عاشقانهاش کاملا بینقص، و منطقی هستند، منطقیتر از واژههای جاری بر زبان یک عاشق واقعی، که قاعدتآ افکارش آشفته است و عبارات زیبا و مناسب همیشه از ذهنش میگریزند. میل و تمنای راستین فاقد فصاحت و دقت است
کاربر ۶۴۱۸۲۴۶
«شاید هم تأسف برانگیز». آدم باید وارد رابطهای مناسب با توقعات خودش بشود، یعنی، همانقدر پیش بره که طرف مقابلش پیش میره. در واقع یک رابطه متعادل ـ یعنی اینطور نباشه که یه طرف، دیگری رو فقط برای این بخواد که با او سرگرم بشه، اما دیگری به عنوان یک عشق واقعی به طرف مقابلش نگاه کنه. به نظر من هر چه زجر و ناراحتی است از همین جا سرچشمه میگیره.»
کاربر ۶۴۱۸۲۴۶
اما جدی بگم، اگر از بیشتر آدمها بپرسی که آیا به عشق باور دارن یا نه، احتمالا میگن نه. اما واقعآ این طور فکر نمیکنن. این فقط روشی هست که از خودشون در برابر خواستهشون دفاع میکنن. اونها به عشق باور دارن، اما تا زمانی که زمانش برسه، تظاهر میکنن که بهش اعتقاد ندارن. بیشتر مردم اگر میتونستن بدگمانی و تردیدشون رو دور میانداختن. اکثرآ هرگز این شانس رو پیدا نمیکنن.»
کاربر ۶۴۱۸۲۴۶
در اصل برای آنکه خودمان را از اضطراب تصدیق اینکه هر اتفاقی در زندگیمان، هر چند اندک، حاصل اعمال خود ماست، رها کنیم، دست به ابداع مفهوم «سرنوشت» میزنیم، هیچ طوماری (و از این رو هیچ سرنوشت از پیش تعیین شدهای) وجود ندارد، در یک کلام، هیچکس داستان زندگی ما را ننوشته یا عشق زندگی ما را تضمین نکرده است.
کاربر ۶۴۱۸۲۴۶
میتوان بلوغ را این طور تعریف کرد: «قابلیت و توانایی آنکه به افراد، آنچه را که سزاوارش هستند، وقتی استحقاقش را دارند، بدهیم و هیجاناتی که (به خودمان تعلق دارند) و باید کنترل شوند را با هیجاناتی که باید بیدرنگ ابراز شوند، جدا سازیم، و اینطور نباشد که صبر کنیم و بر سر بیگناهان از راه رسیده دقدلیمان را خالی کنیم.» ما بیشتر وقتها بالغ نبودیم.
elahe
عاشق میگوید: اگر چیزی هست که نمیتوانی بر زبان آوری، پس چیزهایی هست که باید تنها بدانها فکر کنی. در این صورت آیا واقعآ فردِ قابل اعتمادی هستی؟
کاربر ۴۴۸۲۳۹۶
چقدر راحت و در عین حال چقدر بیفایده میتوانیم عیوب دیگران را جستجو کنیم.
کاربر ۴۴۸۲۳۹۶
حجم
۲۴۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۲۴۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
۳۴,۳۰۰۳۰%
تومان