بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب احتمالاً گم شده‌ام | صفحه ۸ | طاقچه
کتاب احتمالاً گم شده‌ام اثر سارا سالار

بریده‌هایی از کتاب احتمالاً گم شده‌ام

نویسنده:سارا سالار
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۷۴ رأی
۳٫۶
(۷۴)
مگر نمی‌داند من از این‌که می‌ترسم، نمی‌ترسم؟
Mahi
نگاه می‌کنم به آسمان، به آسمانی که آن‌طرف سقف است... و اشک‌هام را تند تند پاک می‌کنم... و دست‌های سامیار را می‌گیرم و بلندش می‌کنم و نمی‌دانم چرا شروع می‌کنم روی تخت بالا و پایین پریدن... سامیار ذوق‌زده نگاهم می‌کند. احساس می‌کنم سبک شده‌ام، پانزده کیلو یا شانزده کیلو... می‌پریم بالا و می‌آییم پایین، می‌پریم بالا و می‌آییم پایین... احساس می‌کنم از سامیار کم نمی‌آورم... گور بابای خانم نعمتی که الان لابد آن پایین چشم دوخته به سقف و فکر می‌کند آن بالا چه غلطی دارند می‌کنند... می‌پریم بالا و می‌آییم پایین، می‌پریم بالا و می‌آییم پایین... فکر می‌کنم من که مامان نیستم، فکر می‌کنم من که من نیستم، فکر می‌کنم این‌کارها که کارهای من نیست... یک لحظه می‌ایستم... می‌ترسم... از این‌که می‌ترسم نمی‌ترسم... ای خدا از این‌که می‌ترسم نمی‌ترسم... دوباره می‌پرم بالا و می‌آیم پایین... فکر می‌کنم شاید هم من مامان هستم اما نه از آن مامان‌ها، فکر می‌کنم شاید هم من، من هستم، اما نه از آن من‌ها، فکر می‌کنم شاید هم این‌کارها، کارهای من است، اما نه از آن‌کارها...
Mahi
زن‌ها وقتی می‌فهمند دارند پیر می‌شوند که زن‌های جوان‌تر از خودشان را می‌بینند
Mahi
آخر آدم توی این مملکت زندگی کند و تازه پول هم نداشته باشد
Mahi
گفته بودند آن شب مرده نباید تنها باشد، گفته بودند قرآن‌خوانی گذاشته‌اند سر قبر پدرم که تا صبح براش قرآن بخواند، که بهش آرامش بدهد، ای وای پس مرده نمرده، پس مرده زنده است و احتیاج به آرامش دارد، پس مرده همه‌چیز را می‌فهمد، آن‌همه خاک را، آن‌همه مورچه و سوسک و زهرمار را...
Ailin_y
تصور این‌که کسی آن‌جا دارد دنبالم می‌گردد قشنگ‌تر از این است که پیدام کرده باشد...
پردیس
کیوان حق دارد فکر می‌کند توی زندگی پول چیز مهمی است. شاید حق دارد که می‌گوید آخر آدم توی این مملکت زندگی کند و تازه پول هم نداشته باشد، که وقتی مریض می‌شود برود توی یکی از بیمارستان‌های دولتی بخوابد تا دل و روده‌اش را از توی حلقش بکشند بیرون، که هر ماه تن و بدنش برای کرایه‌خانه بلرزد، که همیشه جلوِ بچه‌اش شرمنده باشد...
Zahra_HA
فکر می‌کنم دارد خوش می‌گذرد، مهم نیست که کوتاه است، مهم این است که دارد خوش می‌گذرد، کافی است آدم‌ها با آدم‌ها کمی راحت باشند، کافی است آدم‌ها با آدم‌ها کمی خودشان باشند تا خوش بگذرد
z.gh
دکتر گفت: «نباید این‌قدر به گذشته فکر کنی.» گفتم: «انگار یک چیزی را یک جایی در گذشته جا گذاشته‌ام.»
mojgan
به دکتر گفتم: «انگار سال‌ها پیش گم شده‌ام، گم شده‌ام توی آسمان سیاه پرستارهٔ زاهدان.»
دردونه

حجم

۹۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۴۳ صفحه

حجم

۹۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۴۳ صفحه

قیمت:
۳۴,۰۰۰
۱۷,۰۰۰
۵۰%
تومان