- طاقچه
- ادبیات
- نامهها
- کتاب جنابِ خان
- بریدهها
بریدههایی از کتاب جنابِ خان
۴٫۳
(۵۵)
خورشید زمستان را دیدهای؟
میسوزاند اما گرمت نمیکند!
بودن بعضی آدمها هم همینطور است...همینقدر سوزان، همینقدر پوچ، همینقدر سراب...!
لَبیکَ یا مهدی (عج)
گفتم: حق باتوست... این دفعه میخواهم به حرف مادربزرگت گوش کنم، من هم میخواهم سر به راه شوم... اماظاهرا این دفعه و تنها همین دفعه راه درست به زیر است...
آساره
آمدند
بردند
خوردند
زدند
رفتند
شکستند
و ما همچنان لبخند زدیم!
◉『𝑯𝒊𝒗𝒂』◉
شاید خدا از میان تمام رنگهایش آبی را بیشتر دوست داشته باشد که آسمان یک جهان را آبی کشیده...
بعد از آن زمین را نگاه کرد و یک عالمه آبی به درون دریا ریخت...
بعد از آن تو را دید که در گوشهٔ خوابهای من میگشتی و لباسی فیروزهای به تنت کرد ...
_SOMEONE_
این صورتکها شبیه مترسکهای مزرعهٔ پدربزرگند اما قبلاً عروسکهای من بودند که خودم برایشان بافتنی بافته بودم که حالا به تنشان زار میزند، مثل لبخندهای بچههای همسایهمان!
آساره
چه کسی میشنود پاییز نارنجی چه میگوید؟
{ آیه راد } کتاب نخوان همیشگی :)
باران که ببارد، برف را با تمام سپیدیاش آب میکند!
گاهی به چترها ایمان بیاور...
𝑁𝑎𝑧𝑎𝑛𝑖𝑛
خورشید زمستان را دیدهای؟
میسوزاند اما گرمت نمیکند!
بودن بعضی آدمها هم همینطور است...همینقدر سوزان، همینقدر پوچ، همینقدر سراب...!
Niki
دنیا پر از آدمهایی ست که تو را تحقیر میکنند و تو به اندازهٔ بزرگی این تحقیرها تنهایی!
ᶜʳᶻ
شاید خدا از میان تمام رنگهایش آبی را بیشتر دوست داشته باشد که آسمان یک جهان را آبی کشیده...
بعد از آن زمین را نگاه کرد و یک عالمه آبی به درون دریا ریخت...
Mehdi
کمی به آدمها فرصت بدهیم...
_SOMEONE_
باورت بشود دنیا آنقدر الکی ست که تو حتی نمیتوانی تصورش را بکنی!
وقتی شروعش با یک سیب باشد!...
PARSA
حتی اگر خوررشید هر روز طلوع کند و آفتابگردان را ببوسد، او هرگز مثل سابقش نمیشود...
آساره
عمری با نقاب زیر آفتاب قدم برداشتم و با چتر زیر باران...
B-vafa
کسی باید بیاید که دستهایش تا آسمان برسد و پاهایش روی زمین جا بگیرند نه مثل این من دست ازپا درازتر...
{ آیه راد } کتاب نخوان همیشگی :)
هرگز از تو راضی نخواهند شد
دستت که به درخت انار رسید، سهمت را بچین و برو...
هرگز از تو راضی نخواهند شد! این مردم...
حتی اگر ستارهای برایشان بچینی!...
کاربر ۸۶۷۲۸۲
گاهی باید شکست تا معنای شکستن را خوب فهمید...
گاهی باید بدی دید تا بدی نکرد...
گاهی باید بعضیها بیایند تا قدردان بعضی دیگر شویم...
Eli
آن قدر اصرار به ندیدن داشتم که وقتی چشمهایم را باز کردم نور چشمهایم را آزارمیداد!
Setayesh
آمدند
بردند
خوردند
زدند
رفتند
شکستند
و ما همچنان لبخند زدیم!
آخر مادربزرگ همیشه میگفت خنده بر هر درد بی درمان دواست!
;-)
گذشت زمان همیشه انسانها را نشان نمیدهد، گاهی گذشت زمان انسانها را عوض میکند، اصلاً گاهی خودمان آدمها را عوض میکنیم...
هنرمند هنردوست
حجم
۴۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۴ صفحه
حجم
۴۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۴ صفحه
قیمت:
رایگان