- طاقچه
- ادبیات
- نامهها
- کتاب جنابِ خان
- بریدهها
بریدههایی از کتاب جنابِ خان
۴٫۳
(۵۵)
گفت: اعتراف میکنم که همیشه با چراغ روشن خوابیدهام...
گفتمش از چه چیز تاریکی میترسی؟
گفت: از اینکه نمیبینم چه چیزی درون خودش پنهان دارد، تاریکی مرا به یاد ارواح میاندازد
گفتم: پدرم همیشه میگوید از زندهها باید ترسید، از مردهها که کاری بر نمیآید...
hassan fatemi
نگاهم کرد و پرسید: حالت چطور است؟
…طاقت نیاوردم، اشکهایم پایین ریخت
گفتم: میدانی بدتر از درد کشیدن چیست؟! اینکه نمیدانی تاوان میدهی یا امتحان میشوی...
hassan fatemi
به نام خداوند مهربان
حتی این اخم کوچکت!
باورت بشود دنیا آنقدر الکی ست که تو حتی نمیتوانی تصورش را بکنی!
وقتی شروعش با یک سیب باشد!...
کدئین
وقتی تمام دنیا سلاحشان را سمت تو گرفتهاند، تو سلاحت را پایین بیاور...
و تنها با لبخندی پاسخشان را بده ...
بی گمان خندیدن دیوانه کننده ترین سلاح دنیاست!
من این را از جنابِ خان آموختهام، سالهاست در مقابل زجر کشیدنهای پدر و ضجههای مادر لبخندی
گشاد تحویلمان میدهد!...
h.y.s
سالها طول کشید تا به من بفهماند ...
تو تنها میتوانی مثل آنها نباشی...
اما نمیتوانی عقایدشان را عوض کنی...
h.y.s
شاید من هم میتوانستم مهربان باشم اگر این شهر زودتر به دنیا میرسید تا دغدغهٔ مادر به جای چه بخوریم و چه بپوشیم، به حق خوردن و به حق پوشیدن بود تا آنقدر نسبت به خوردن و پوشیدن حریص نمیشدیم تا میفهمیدیم چیزهای بسیار مهمتری از خوردن و پوشیدن وجود دارند...
Alireza
به او بگو خواستن همیشه میوهٔ انار نمیدهد... گاهی انجیری میشود که وقتی مشتهایت را باز میکنی تنها شیرههای چسبناکش دستت را خواهند گرفت...
.
.نمیدانم اطراف من چرا این همه خالیست
.
شاید معنای هیچ همین باشد وقتی از جناب خان پرسیدم از دیدن این شهر چه احساسی داری و او یک هیچ گنده تحویلم داد!...
a.m
نه! من هرگز مهربانی را نیاموختهام که مهربان باشم
.
شاید من هم میتوانستم مهربان باشم
.
شاید من هم میتوانستم مهربان باشم اگر این شهر زودتر به دنیا میرسید تا دغدغهٔ مادر به جای چه بخوریم و چه بپوشیم، به حق خوردن و به حق پوشیدن بود
f_altaha
گذر زمان به من ثابت کرد گاهی سختترین عقیدهات پوچترین اندیشهات میشود! گفتمش شک و ندانستن بدترین درد آدمی ست...
مصطفی
شاید خدا از میان تمام رنگهایش آبی را بیشتر دوست داشته باشد که آسمان یک جهان را آبی کشیده...
بعد از آن زمین را نگاه کرد و یک عالمه آبی به درون دریا ریخت...
بعد از آن تو را دید که در گوشهٔ خوابهای من میگشتی و لباسی فیروزهای به تنت کرد ...
صورت مهربانت را میان دو دستم گرفته بودم، انگار جهانی در دستهایم خوابیده بود!
دیشب تمام جهان همینجا بودند... در این اتاق کوچک من!
تمام دنیا با چشمهای مهربان تو...
تقدیم به روح پاک مادربزرگم، خانوادهٔ عزیزم و هرآنکس که خطی برایش آشنا آمد...
Javad
من همیشه پاک کنهایم را گم میکردم...
آنقدر اشتباهاتم را پاک کرده بودند که سیاه شده بودند...
مادربزرگ نمیدانست! اما من از عمد آنها را گم میکردم...
میدانم! مادربزرگ هم بارها گفته بود که بخشش انسان را بزرگ میکند...اما گاهی نباید بخشید...
گاهی آنقدر اشتباهات آدمها بزرگ میشود که بخشیدنشان به ضررمان تمام میشود!
مثل پاک کنی که برای پاک کردن اشتباهات دیگران خودش سیاه میشود!...
کاربر ۶۳۱۹۷۵
گاهی مهم نیست که آدمها تو را نپذیرند...
مهم نیست انگشت اشاره یشان مدام سمت تو دراز شود...
او مدام فال میگرفت، برایش مهم نبود حقیقت چیست! او تنها میخواست حرف دلش را بشنود...
کاربر ۶۳۱۹۷۵
وقتی تمام دنیا سلاحشان را سمت تو گرفتهاند، تو سلاحت را پایین بیاور...
و تنها با لبخندی پاسخشان را بده ...
بی گمان خندیدن دیوانه کننده ترین سلاح دنیاست!
لَبیکَ یا مهدی (عج)
رفتن تنها کار سخت دنیاست که تو ساده انجامش دادی!
Setayesh
من همیشه پاک کنهایم را گم میکردم...
آنقدر اشتباهاتم را پاک کرده بودند که سیاه شده بودند...
مادربزرگ نمیدانست! اما من از عمد آنها را گم میکردم...
میدانم! مادربزرگ هم بارها گفته بود که بخشش انسان را بزرگ میکند...اما گاهی نباید بخشید...
گاهی آنقدر اشتباهات آدمها بزرگ میشود که بخشیدنشان به ضررمان تمام میشود!
مثل پاک کنی که برای پاک کردن اشتباهات دیگران خودش سیاه میشود!...
لیندا
او گفت: بگذار هر کس خودش باشد، فقط خودش ...دنیا به اندازهٔ تمام آدمها جا دارد، اگر سر جایت بایستی کسی پایش روی خرخرهٔ تو نمیرود، لزوماً هر کس شبیه تو انسان بی عیب و نقصی نیست...
دستی روی سرم کشید و گفت: انسانها برای به کمال رسیدن معیارهای متفاوتی دارند باور کن تو معیار نیستی...
لیندا
حجم
۴۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۴ صفحه
حجم
۴۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۴ صفحه
قیمت:
رایگان