بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جنابِ خان | صفحه ۱۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب جنابِ خان

بریده‌هایی از کتاب جنابِ خان

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۵۵ رأی
۴٫۳
(۵۵)
گذر زمان به من ثابت کرد گاهی سخت‌ترین عقیده‌ات پوچ‌ترین اندیشه‌ات می‌شود!
Setayesh
باید بیشتر مراقب حرف‌هایم باشم... اگر روزی! اگر روزی عروسکم به حرف بیاید! تو قطعاً قصهٔ چشمانت را خواهی شنید...
Setayesh
شاید خدا از میان تمام رنگ‌هایش آبی را بیشتر دوست داشته باشد که آسمان یک جهان را آبی کشیده... بعد از آن زمین را نگاه کرد و یک عالمه آبی به درون دریا ریخت... بعد از آن تو را دید که در گوشهٔ خواب‌های من می‌گشتی و لباسی فیروزه‌ای به تنت کرد ...
Setayesh
خورشید زمستان را دیده‌ای؟ می‌سوزاند اما گرمت نمی‌کند! بودن بعضی آدم‌ها هم همینطور است...همینقدر سوزان، همینقدر پوچ، همینقدر سراب...!
لیندا
انگار سخت‌ترین کار دنیا ماندن است، وقتی کفش‌ها را برای رفتن درست می‌کنند!
لیندا
این همه دل شکستن، داد کشیدن، این همه دریدن و پاره کردن... حتی این اخم کوچکت! باورت بشود دنیا آنقدر الکی ست که تو حتی نمی‌توانی تصورش را بکنی! وقتی شروعش با یک سیب باشد!...
R.R
باران که ببارد، برف را با تمام سپیدی‌اش آب می‌کند! گاهی به چترها ایمان بیاور...
Hussein sh
انسان‌ها برای به کمال رسیدن معیارهای متفاوتی دارند باور کن تو معیار نیستی...
~sahar~
آنقدر قصه بافت که حتی آن ساعتی که کوک کرده بود سالهاست که به خواب رفته...
~sahar~
چه کسی می‌فهمد این زبانی که سکوت کرده ست چه می‌گوید؟!
~sahar~
آمدند بردند خوردند زدند رفتند شکستند و ما همچنان لبخند زدیم! آخر مادربزرگ همیشه می‌گفت خنده بر هر درد بی درمان دواست!
~sahar~
به نام خداوند مهربان حتی این اخم کوچکت! باورت بشود دنیا آنقدر الکی ست که تو حتی نمی‌توانی تصورش را بکنی! وقتی شروعش با یک سیب باشد!...
~sahar~
رفتن تنها کار سخت دنیاست که تو ساده انجامش دادی!
m.gh.t
 و تو را زمزمه می‌کنم در گذر از هر کوچهٔ شهر،
m.gh.t
من بیشتر از مقصر بودن، متاسفم!... برای رنجاندن کسانی که دوستم داشتند!... بعضی‌ها به زندگیمان می‌آیند تا یادمان بیاورند کسانی را که واقعاً دوستمان دارند... بعضی‌ها باید بیایند با تمام رنج‌هایی که برایمان به همراه می‌آورند... باورکن بعضی‌ها باید بیایند تا چیزهایی را با خود ببرند...
ziba.sh
شاید من هم می‌توانستم مهربان باشم! اگر خان‌های این شهر آنقدر خان بودند که دغدغهٔ پدر به جای حساب پس اندازش، حساب کتاب بچه‌هایش با زندگی بود، این که به بچه‌هایش بفهماند یک آدم باید در زندگی با خودش چند چند باشد...
fateme
حتماً که نباید باران ببارد، نه حتی هر وقت که قاصدکی روی شانه‌ام بنشیند! تو را آرزو خواهم کرد... آسمان برقی زد، می‌دانستم تو جایی در این جهان چشمانت را به ستاره‌ها دوخته‌ای... تو را آرزو خواهم کرد هر بار که آسمان را بنگرم... شاید آن ستارهٔ دنباله دار همان گوشه نگاه تو باشد که به آسمان دوخته‌ای!
هدیهٔ دریا
همینقدر پوچ، همینقدر سراب...!
Fateri47
حتماً که نباید باران ببارد، نه حتی هر وقت که قاصدکی روی شانه‌ام بنشیند! تو را آرزو خواهم کرد... آسمان برقی زد، می‌دانستم تو جایی در این جهان چشمانت را به ستاره‌ها دوخته‌ای... تو را آرزو خواهم کرد هر بار که آسمان را بنگرم... شاید آن ستارهٔ دنباله دار همان گوشه نگاه تو باشد که به آسمان دوخته‌ای!
در حال مطالعه.....!
سال‌ها طول کشید تا به من بفهماند ... تو تنها می‌توانی مثل آنها نباشی... اما نمی‌توانی عقایدشان را عوض کنی...
:)

حجم

۴۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۴ صفحه

حجم

۴۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۴ صفحه

قیمت:
رایگان