بریدههایی از کتاب از حاج ابراهیم تا خان طومان
۴٫۸
(۲۳)
محمد جان؛ فرزندم! اول باید شهید شد و بعد جهاد کرد نه آنکه جهاد کنی تا به شهادت برسی!
محمدحسن
درست است که سرباز بیچاره دروغ میگفت که معده درد دارد و دارو میخورد، ولی به قول مرحوم استاد ما، همین دروغ، بر پایهٔ یک شناخت است؛ او برای دینش، برای اوامر خدا و برای ماه رمضان، حرمت قائل است که اگر روزهخواری میکند، لااقل میخواهد آن را در انظار من و شما موجه جلوه دهد. اینگونه نیست که روزه خواری کند و بگوید: دلم میخواهد، به شما چه که من روزه خوری میکنم یا نمیکنم؟
میمْ؛ مثلِ مَنْ
عذاب الیم، الزاما این نیست که خدا برایمان جهنمی و آتشی تدارک دیده باشد و ما را با صورت داخل آن بیاندازد. همین که در روز حساب معلوم شود ما خودمان و داراییهایمان را چقدر ارزان و بیمقدار فروختهایم و خدا چقدر پرداخت میکرده، همین عذاب الیم است
میمْ؛ مثلِ مَنْ
اگر مومنین در لحظهٔ شلیک، با ذکر و یاد خدا همراه باشند، این دسته از ملائکه موظفند تیر را به سوی هدف هدایت کنند، وگرنه، بدون ذکر و یاد خدا، تیر طبق روال طبیعی پیش میرود.
محمدحسن
از آن به بعد هر وقت میروم هیأت، یا نماز میخوانم یاد حرف حسین میافتم: «نکند اینها لقلقهٔ زبان باشد؟!»
محمدحسن
آمریکا تا جایی که پای منافعش در میان نباشد، پادرمیانی نمیکند. منافع او هم که فقط در جنگ و آدمکشی خلاصه میشود.
صلوات
میان این بچهها و عالم بالا چه میگذرد خدا خود بهتر میداند.
صلوات
زندگی سخت نیست، اگر بتوانیم با سختیها راحت باشیم و از رنجها بهره برداریم.» و دقیقا همین نوع نگاه میتواند بیان کلام خدا باشد که میفرماید: «ان مع العسر یسرا»؛ این یعنی حتی همراه سختی و در متن فشار هم میشود راحت بود
صلوات
با این بیان، آیا خون به ناحق ریختهٔ این غیورمردان، ثمر و نتیجهای هم با خود به همراه داشته؟
- مگر میشود خون مومنی بر زمین ریخته شود و ثمری نداشته باشد؟ در صفین هم خون بهترین یاران امیرالمومنین (ع) بر زمین ریخته شد و در نهایت با دسیسهٔ عمروعاص ورق پیکار بردهٔ امیرالمومنین (ع) به نفع معاویه برگشت. آیا صفین با آن همه خونی که بر زمین ریخته شد، ثمر و نتیجهای نداشت؟ نتیجه از این بزرگتر که شیطنتها رو شد و مرد از نامرد شناخته شد
میمْ؛ مثلِ مَنْ
مسیر فوقالعاده بدی بود و وجود برخی صخرهها و سنگلاخهای پیش رو، به علاوهٔ سرمای هوا، کار را سختتر میکرد. پس از اینکه مقداری حرکت کردند، مجتبی برای اینکه به مشتاقی بفهماند دستان یخ زدهاش خسته شده و دیگر توان نگه داشتن موتور برق را ندارد، بلند بلند گفت:
- دست، دست، دست.
مشتاقی خیلی سریع، بار را روی زمین گذاشت و به شکل طنز آلودی شروع به دست زدن کرد و با اشارهٔ سر و دست به طاهر، پورموسوی و دیگران هم اشاره میکرد که دست بزنند. از آن پس بچهها هم پیاز داغ نمک دست، دست زدن را زیادتر میکردند و بالا بردن موتور برق از کوه را به یک مجلس خنده و شادی مبدل کرده بودند.
میمْ؛ مثلِ مَنْ
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۵۸۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۵۸۴ صفحه