بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب از حاج ابراهیم تا خان طومان | طاقچه
کتاب از حاج ابراهیم تا خان طومان اثر عبدالرضا هاشمی ارسنجانی

بریده‌هایی از کتاب از حاج ابراهیم تا خان طومان

۴٫۸
(۲۳)
«عالم همه در طواف عشق است و دایر مدار این طواف حسین (ع) است.
Mohaddese
از آن به بعد هر وقت می‌روم هیأت، یا نماز می‌خوانم یاد حرف حسین می‌افتم: «نکند این‌ها لقلقهٔ زبان باشد؟!»
Mohaddese
بیا سید جان! این را بگیر، شما پلاکت را همراه داشته باش، من شهید گمنام بشوم بهتر است، آخر آرام گرفتن در مرقد شهدای گمنام، باحال‌تر است. اگر این‌گونه شود، همهٔ مردم ایران، حکم خانوادهٔ آدم را پیدا می‌کنند.
Mohaddese
محمد تقی جان! تو هنوز خیلی جوانی. اسلام و مسلمین خیلی به وجودت نیاز دارند. از خدا می‌خواهم شما و امثال شما را برای حفظ و عظمت اسلام نگه دارد. - داری نفرین می‌کنی یا دعا؟ این منم که به اسلام احتیاج دارم. این منم که خون توی رگ‌هایم سنگینی می‌کند و دلم می‌خواهد تا تر و تازه است، برای حفظ دین و ناموسم خرجش کنم. اگر خون من ریخته نشود من می‌میرم، وقتی هم بمیرم، هر کسی به بدنم دست بکشد نجس می‌شود و نیاز به غسل مس میت پیدا می‌کند. دعا کن با ریخته شدن خونم، طاهر بشوم. دعا کن، دعا کن سید جان. تو را به جدت دعا کن...
میمْ؛ مثلِ مَنْ
ابومیثم که بزرگترشان به حساب می‌آمد و فارسی را با لهجهٔ غلیظ عربی حرف می‌زد روبرویم نشسته بود. از او پرسیدم: سید حسن نصرالله را چقدر قبول دارید؟ چشم‌هایش را به علامت این‌که چه سوالی است که می‌پرسی گرد کرد و گفت: وقتی می‌گوید جلوی تیر بایست می‌ایستیم، می‌بینی که. - لحظاتی سکوت کردم و پرسیدم: نظرتان دربارهٔ رهبر ما، سید علی خامنه‌ای (مدظله العالی) چیست؟ گویی به او برخورده باشد که گفته‌ام رهبر ما، ابروهایش را گره زد، پیچی به حنجره‌اش داد تا تن صدایش از آن که بود هم کلفت‌تر شود و گفت: اگر بگوید سر سید حسن نصرالله را برایم بیاورید بی‌درنگ می‌بریم. حالا بگو ببینم ایشان امام شماست یا ما؟! - از ابهت و صلابتی که در کلامش بود بر خودم لرزیدم. دستم را به علامت تسلیم بالا بردم و گفتم: من تسلیم، یک وقت سر مرا نبری هر کاری دلت می‌خواهد بکن.
میمْ؛ مثلِ مَنْ
شبی در خواب روح‌الله را دیدم دارد به سمتی می‌رود. هر چه دنبالش می‌رفتم نمی‌رسیدم. وقتی از خواب بیدار شدم فهمیدم روح‌الله رفتنی است. خبر شهادتش که رسید، دلم به درد آمد و با خودم گفتم: چقدر زود پسرم ما را تنها گذاشت. روح‌الله پاسخ این حرفم را در وصیت‌نامه‌اش داده بود. وصیت‌نامه‌اش را که باز کردم نوشته بود: «...من در محضر خداوند و امام حسین (ع) شرمنده‌ام که چرا یک بار برایشان جان می‌دهم و چقدر دیر.» در پایان هم نوشته بود: «خداحافظ، ما خوشحال رفتیم.» با خواندن وصیت‌نامه دلم آرام شد.
میمْ؛ مثلِ مَنْ
«...این دنیا با تمام زیبایی‌هایش محل گذر است نه وقت ماندن. همه بایستی برویم. دیر یا زود فرقی نمی‌کند. چه بهتر که زیبا برویم. ما - مدافعان حرم- خود نمی‌رویم، گویی صدایمان می‌زنند. قلبمان پایمان را به حرکت وامی‌دارد. آیا جز این است که دختر علی (ع) و سه سالهٔ امام حسین (ع) بر روی اسم ما مهر شهادت زده‌اند. من جوابی جز این ندارم که خون ما رنگین‌تر از قاسم و اکبر حسین (ع) نیست.
میمْ؛ مثلِ مَنْ
دائما سوره‌های انبیاء و صافات را تلاوت می‌کردم، تا ذهن کودکم، از همان دوران جنینی، سیر حرکتی انبیاء را با من زمزمه کند و با انبیائی که قرار است در آینده، او را به سمت هدفی که برای آن خلق شده هدایت کنند، آشنا شود.
محمدحسن
سوال من این است که با همهٔ این شرایط، چگونه جرأت کردی راه بیفتی، فکر نکردی ممکن است نرسی و یخ بزنی؟! با لهجهٔ شیرین آذری و چهره‌ای که سادگی و صداقت از آن می‌بارید گفت: - در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن شرط اول قدم آن است که مجنون باشی.
Husain Gh
«تضعیف، جنایت است. و توجیه حماقت و تکمیل رسالت ماست.»
میمْ؛ مثلِ مَنْ

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۵۸۴ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۵۸۴ صفحه

صفحه قبل
۱
۲
...
۱۴صفحه بعد