نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم
که به روی دوست ماند که برافکند نقابی
Ali Yeganeh
ما یوسف خود نمیفروشیم
تو سیمِ سیاهِ خود نگهدار
Ali Yeganeh
باور مکن که صورت او عقل من ببرد
عقل من آن ببرد که صورت نگار اوست
گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند
ما را نظر به قدرت پروردگار اوست
ریحانه باقریه
دو بیتم جگر کرد روزی کباب
که میگفت گویندهای با رباب
دریغا که بیما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت
برآید که ما خاک باشیم و خشت
ریحانه باقریه
هر شب اندیشه دیگر کنم ورای دگر
که من از دست تو فردا بروم جای دگر
هر کسی را سر چیزی و تمنای کسی است
ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر
هر صباحی غمی از دور زمان پیش آید
گویم این نیز نهم بر سر غمهای دگر
باز گویم نه که دوران حیات این همه نیست
سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر
elinow
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
Ali Yeganeh
در سرای نشاید بر آشنایان بست
Ali Yeganeh
سعدی اگر عاشقی، میل وصالت چراست؟
هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواست
Ali Yeganeh
هزار سال پس از مرگ من چو باز آیی
ز خاک نعره بر آرم که مرحبا ای دوست
ریحانه باقریه
طریقتشناسان ثابتقدم
به خلوت نشستند چندی به هم
یکی ز آن میان غیبت آغاز کرد
دَرِ ذکرِ بیچارهای باز کرد
کسی گفتش ای یار شوریده رنگ
تو هرگز غزا کردهای در فرنگ
بگفت از پس چاردیوار خویش
همه عمر ننهادهام پای پیش
چنین گفت درویش صادق نفس
ندیدم چنین بخت برگشته کس
که کافر ز پیکارش ایمن نشست
مسلمان ز جور زبانش نرست
ریحانه باقریه