بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تمنای بی‌خزان | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب تمنای بی‌خزان اثر شیرین زارع‌پور

بریده‌هایی از کتاب تمنای بی‌خزان

امتیاز:
۴.۶از ۲۳ رأی
۴٫۶
(۲۳)
من همانم که رد پاهایت را بارها شمرده‌ام و پا جای پایت گذاشته‌ام. بگویم قرارمان این نبود که سهم تو رفتن باشد و سهم من ماندن؟
حکیمی
من را نگاه کن که دلم شعله‌ور شود بگذار در من، این هیجان بیش‌تر شود قلبم هنوز زیر غزل‌لرزه‌های توست بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود
افرا
آرامِ دل خیلی‌ها همین‌جاست. از همان لحظهٔ ورود به قطعهٔ شهدا، بوی بهشت را حس می‌کردم. اگر قراردادهای زندگی نبود، دوست داشتم همین‌جا می‌ماندم و می‌شدم همسایهٔ همیشگی شهدا.
حکیمی
رنگ رخساره خبر می‌دهد از سرّ درون.
زیـنـب🍃🌸
دائم این جمله را تکرار می‌کرد «زندگی من فدای اهل بیت است.» تا یادم بماند که سنگ تمام بگذارم.
برای او
فرزند یکی از شهدای مدافع، وقتی عروسک نغمه را دید، از مادرش تقاضای آن عروسک را کرد. نغمه هم راضی نمی‌شد عروسکش را بدهد. آن را از حرم حضرت رقیه به او هدیه داده بودند برای همین نغمه این عروسک را طور دیگری دوست داشت. مهدی که متوجه موضوع شد، بدون این‌که توجه کسی جلب شود، خیلی بی‌صدا نغمه را با خودش برد گوشه‌ای که دیده نشود. روی زانوهایش نشست تا هم‌سطح نغمه شود. دستش را کشید روی صورت نغمه و صورتش را بوسید و گفت «دختر عزیزم عروسکش رو هدیه می‌ده؟» نغمه لحظه‌ای مکث کرد، به صورت مهدی نگاه کرد و سرش را به علامت تأیید تکان داد. مهدی دوباره صورتش را بوسید و گفت «ممنونم بابایی، حرف منو گوش کردی.» و رو به من ادامه داد «مامانش، برگشتی برو هر چی دخترم دلش می‌خواد بخر براش.»
محمدحسین
زیر لب پرسیدم «برای چی ناراحتی مهدی؟» آرام، طوری که کسی نشنود گفت «مگه نگفته بودم نیا دنبالم؟» دلم گرفت از حرف‌هایش و جوابی هم نمی‌توانستم برای منع کردنش بیابم. گفتم «بهم نمی‌گی چرا؟» در حالی که اشاره‌ای به اطراف می‌کرد، گفت «دور و برت رو نگاه کن. شاید این‌جا از همسران و خانواده‌های مدافعان حرم کسی باشه، اون‌وقت من و تو رو با هم ببینه. یه لحظه اگه دلش بشکنه، می‌دونی چی می‌شه؟»
محمدحسین
با تو به دنبال آرامشی نیستم من که تو خود آرامش منی
sara
برایم شدی آرامش ناخواستهٔ طوفان نه طوفان پرخروش و ویرانگر همان طوفانی که مرا در تو ذوب می‌کند، هیچ می‌کند با تو به دنبال آرامشی نیستم من که تو خود آرامش منی بگذار به روزنه‌ای که در طی یکی شدنم با تو به سمت بی‌کرانه‌ها باز شده است تنها تو را ببینم و از تو به دریا برسم به آبی آسمان‌ها به خاکی زمین‌ها و به زردی تابیدن‌ها برای تو باشم و برای من باشی
برای او
حالا که آمده بود خانه، یاد حرف‌هایش می‌افتادم. آن وقت که از دل‌تنگی‌ام گله کردم. گفت «نمی‌تونم رهبرم رو تنها بذارم و بیام سر زندگیم. ما باید مرده باشیم که کسی به سرش بزنه فکری بکنه.»
برای او

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان