بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ناخدا برای ناهار رفته و ملوانان کشتی را تسخیر کرده‌اند | صفحه ۱۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ناخدا برای ناهار رفته و ملوانان کشتی را تسخیر کرده‌اند

بریده‌هایی از کتاب ناخدا برای ناهار رفته و ملوانان کشتی را تسخیر کرده‌اند

امتیاز:
۳.۷از ۳۶ رأی
۳٫۷
(۳۶)
شما باید در ابتدا مزهٔ نداری را بچشید بعد بفهمید زندان و بیمارستان به چه دردی می‌خورند. باید بفهمید چهار یا پنج روز بدون غذا بودن یعنی چه. زندگی با زن‌های دیوانه آدم را قوی می‌کند.
Ali Samouti
هربار به کسی پولی بدهید تا به شما بگوید چکار کنید، یک بازنده هستید و این شامل روان‌پزشکت، روانشناست، دلال و حتا معلم مدرسه و افراد دیگر هم می‌شود. هیچ درسی بهتر از این وجود ندارد که بعد از شکست دوباره خودت را جمع و جور کنی و به کارت ادامه بدهی. اما هنوز بسیاری از مردم با ترس دست و پنجه نرم می‌کنند. آن‌قدر از شکست می‌ترسند که شکست می‌خورند. خیلی تحت تأثیر شرایط هستند، عادت کرده‌اند که به آن‌ها گفته شود چکار کنند. این مشکل از خانواده سرچشمه می‌گیرد و سپس به مدرسه می‌رسد و در انتها وارد دنیای کار می‌شود.
ALI...
دوست دارم که در زندگی بعدی‌ام گربه باشم، روزی ۲۰ ساعت بخوابم و منتظر غذا باشم، در گوشه‌ای بنشینم و ماتحتم را بلیسم
⠀⠀⠀
همیشه چیزهایی در مسیر رسیدن به خودم، قرار دارند!
⠀⠀⠀
ازدحام مردم در مسابقه‌های اسب‌دوانی، نمونهٔ کوچک‌شدهٔ دنیاست. زندگی در برابر مرگ و باختن خُرد می‌شود. در آخر هیچ‌کس پیروز نمی‌شود. ما فقط به دنبال کشتن زمان هستیم، لحظه‌ای خالی از نور.
شیوا
دو چیزِ پول اشتباه است: خیلی زیاد بودنش و خیلی کم بودنش
شیوا
هنوز بسیاری از مردم با ترس دست و پنجه نرم می‌کنند. آن‌قدر از شکست می‌ترسند که شکست می‌خورند. خیلی تحت تأثیر شرایط هستند، عادت کرده‌اند که به آن‌ها گفته شود چکار کنند. این مشکل از خانواده سرچشمه می‌گیرد و سپس به مدرسه می‌رسد و در انتها وارد دنیای کار می‌شود.
هما
تا حالا گربه داشته‌ای؟ بهتر بگویم، چندین گربه؟ آن‌ها مثل بچه‌ها می‌خوابند. گربه‌ها دو درصد از روز را می‌خوابند و خیلی خوشگل‌اند. می‌دانند که در این دنیا چیزی وجود ندارد که آدم را شگفت‌زده کند به جز وعدهٔ بعدی غذا و شاید چیز کوچکی که آن را بکشند. هر وقت که نیروهای دنیا به من فشار می‌آورند فقط به گربه‌هایم نگاه می‌کنم. نه تا گربه دارم. آن‌ها خوابند و همین امر باعث آرامش من می‌شود.
st
سارتر می‌گوید: "جهنم، آدم‌های دیگر هستند" که دقیق به هدف زده و اشارهٔ درستی کرده است. هیچ وقت تنها نیستم، بهترین چیز تنهایی است اما نه انزوای کامل.
delilah
نوشتن زمانی است که در حال پروازم. نوشتن زمانی است که من شعله‌ور می‌شوم. نوشتن زمانی است که مرگ را از جیب چپم بیرون می‌آورم و به دیوار می‌کوبمش و همان‌طور که برمی‌گردد، آن را می‌گیرم. این جماعت فکر می‌کنند که برای داشتن روح، باید همیشه روی صلیب باشی و ازت خون بچکد! تو را نیمه دیوانه می‌خواهند، دوست دارند جلوی پیراهنت جر خورده باشد. به اندازهٔ کافی روی صلیب بوده‌ام، صحبت‌های من پر است از آن. اگر بتوانم از صلیب دور بمانم، چیزهای بیشتری دارم که باید به سمتشان بروم.
delilah
برق متعفن آویخته می‌شوم. که چه؟
st
بهترین انسان کسی است که با نبودنش به من پاداش می‌دهد.
st
باید ناخن‌های پایم را کوتاه کنم. چند هفته‌ای هست که پاهایم اذیتم می‌کنند. می‌دانم که کار ناخن‌هایم است ولی هنوز وقت نکرده‌ام کوتاه‌شان کنم. همیشه برای دقایق می‌جنگم، هیچ‌وقت زمان کافی ندارم.
delilah
بنوشم. نویسنده به هیچ‌چیز جز نوشتن مدیون نیست. او به مخاطب چیزی مدیون نیست؛ جز دسترسی به صفحات کتاب
delilah
هیچوقت یک دوست واقعی پیدا نکردم. رابطه با زنان هم همیشه امیدوارکننده بود اما فقط در شروع ماجرا. حتا همان اوایل این موضوع را فهمیدم و جست‌وجوی دختر رویاها را کنار گذاشتم. فقط کسی را می‌خواستم که کابوس نباشد.
AmirHossein
یادم است که روزی نامه‌ای طولانی و عصبی از مردی دریافت کردم که می‌گفت حق ندارم بگویم از شکسپیر خوشم نمی‌آید. جوان‌های خیلی زیادی مرا باور می‌کنند و به خواندن کارهای شکسپیر تن نمی‌دهند و گفته بود که من حق ندارم اینگونه حرف بزنم و خلاصه ور زده بود و ور زده بود. جوابش را ندادم اما حالا این‌جا جوابش را می‌دهم. هی رفیق، برو به جهنم و از تولستوی هم خوشم نمی‌آید.
AmirHossein
وقتی که در هفتادمین دههٔ زندگی‌ات باشی، برایت خیلی سخت است که بقیه روی زمان و وقت تو بشاشند.
AmirHossein
اساساً دید من به نویسندگان این‌طور است، انسان‌هایی نیمه‌دیوانه که نمی‌توانند با جامعه هماهنگ شوند.
AmirHossein
هیچوقت بدون رادیو و موج موسیقی چیزی ننوشته‌ام. همیشه موسیقی بخشی از کار من بوده است. شاید روزی کسی بتواند برایم توضیح دهد که چرا انقدر انرژی معجزه‌وار در موسیقی جای گرفته است. البته شک دارم که بتوانند. احتمالاً مات و مبهوت برجای می‌مانم.
farnaz Pursmaily
موسیقی پناهگاه من بود. بیشتر آن موسیقی را از رادیو می‌شنیدم. هنوز هم این کار را می‌کنم و هنوز هم حتا شگفت‌زده می‌شوم. الان هم وقتی چیزی قوی و تازه می‌شنوم که پیش‌تر نشنیده بودم، به وجد می‌آیم. الان هم که مشغول نوشتن هستم، موسیقی را در رادیو گوش می‌دهم که قبلاً آن را نشنیده‌ام. روی هر نت پا می‌کوبم، مثل مردی قحطی‌زده که موجی از خون و معنا پیدا کرده است و تمامش در این موسیقی نهفته است. کاملاً در موسیقی ناب غرق شده‌ام. حتماً هزاران هزار روح بزرگ در چنین موسیقی نابی قرن‌ها زیسته‌اند. نمی‌توانم توضیح بدهم اما این یکی از بزرگترین شانس‌های زندگی من بود که این چیزها را حس می‌کردم و از آن‌ها تغذیه می‌کردم و با آن‌ها جشن می‌گرفتم.
farnaz Pursmaily

حجم

۱۰۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

حجم

۱۰۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان