بریدههایی از کتاب ناخدا برای ناهار رفته و ملوانان کشتی را تسخیر کردهاند
۳٫۷
(۳۶)
همهٔ کارها انجام شد و یک بافتنی هم پوشیدم. نویسندهٔ پیر، بافتنی به تن، نشسته و به صفحهٔ رایانه زل زده و دربارهٔ زندگی مینویسد. تا چه اندازه میتوانیم مقدس باشیم؟ وای خدایا، تا به حال فکر کردید که یک انسان در طول زندگیاش چقدر میشاشد؟ چقدر میخورد، چقدر گوه پس میدهد؟ هزاران کیلو. وحشتناک است.
بهتر است بمیریم و از اینجا برویم، همه جا را با چیزی که تولید میکنیم، مسموم و کثیف میکنیم.
Houshyaran
وقتی که خیلی جوانی، بیپولی سایهای کمرنگ از رومانتیک بودن دنیاست.
Houshyaran
یک سؤال؛ کدام خری دوست دارد با واقعیت روبهرو شود؟
Houshyaran
امروزه شاعران جدید مست میکنند و بدبختانه زندگی میکنند چرا که فکر میکنند راه شاعری همین است!
Houshyaran
گسترهٔ خلاقیت بیشتر نویسندهها بسیار کوچک است. صدای شهرت را میشنوند و باورشان میشود که کسی هستند. تنها یک قاضی نهایی برای نوشتن وجود دارد و آن خود نویسنده است.
Houshyaran
تمام زندگیام در این خلاصه شده که برای یک ساعت زمان بیشتر، بجنگم تا بتوانم کاری را که میخواهم انجام بدهم. همیشه چیزهایی در مسیر رسیدن به خودم، قرار دارند!
Houshyaran
نویسنده هرچه پیرتر باشد، بهتر مینویسد. چرا که بیشتر و بهتر دیده، بیشتر تحمل کرده و به مرگ نزدیکتر است.
6456
دیوانه نیستم اما عقل سلیمی هم ندارم.
6456
وقتی که خیلی جوانی، بیپولی سایهای کمرنگ از رومانتیک بودن دنیاست.
sahar
خواب، خواب، روی شکم میخوابم، عادتی قدیمی است، زیرا با زنان دیوانهٔ بسیاری زندگی کردهام و مجبور بودهام از اموال شخصیام دفاع کنم!
بهرنگ
همهٔ آن مردم احمق.
آنها چه کار میکنند؟ به چه فکر میکنند؟ همهٔ ما به سمت مرگ میرویم، همهٔ ما، چه سیرک جالبی، تنها بودن ما را مجبور میکند به هم عشق بورزیم اما این هم جواب نمیدهد. ما وحشتزده و غرق در ابتذالیم، توسط چیزی که نیست، خورده میشویم.
srn2004_
همینطور که مشغول قدم زدن بودم این بچه را دیدم که به سمتم میدود. میدانستم چه میشود. راهم را بست.
"ببخشید، شما چارلز بوکوفسکی هستید؟"
گفتم: نه، من چارلز داروین هستم و از کنارش گذشتم.
آرین
چیزی که باعث انقراض دایناسورها شد این بود که همه چیز را میخوردند، آنقدر که شروع به خوردن یکدیگر کردند و در آخر فقط یک دایناسور حرامزاده باقی ماند که آن هم از گرسنگی افتاد و مرد.
آرین
نوشتن زمانی است که در حال پروازم. نوشتن زمانی است که من شعلهور میشوم.
نوشتن زمانی است که مرگ را از جیب چپم بیرون میآورم و به دیوار میکوبمش و همانطور که برمیگردد، آن را میگیرم. این جماعت فکر میکنند که برای داشتن روح، باید همیشه روی صلیب باشی و ازت خون بچکد! تو را نیمه دیوانه میخواهند، دوست دارند جلوی پیراهنت جر خورده باشد. به اندازهٔ کافی روی صلیب بودهام، صحبتهای من پر است از آن. اگر بتوانم از صلیب دور بمانم، چیزهای بیشتری دارم که باید به سمتشان بروم. چیزهای بیشتری که باید بگذارم روی صلیب بروند، به آنها تبریک میگویم. اما درد باعث نوشتن نمیشود، بلکه نویسنده مسبب آن است.
آرین
به جهنم، همهٔ ما به خنده و خوشگذرانی احتیاج داریم. قبلاً عادت داشتم که بیشتر بخندم، قبلاً عادت داشتم هر کاری را بیشتر انجام دهم، به جز نوشتن. حالا مینویسم و مینویسم و مینویسم، هر چه پیرتر میشوم، بیشتر مینویسم. با مرگ میرقصم، چه نمایش خوبی. گمان میکنم که این چرتوپرتها هم خوب از آب در آمدهاند. یک روز آنها خواهند گفت:
" بوکوفسکی مُرده." و بعد از آن به درستی کشف میشوم و از تیرهای چراغ برق متعفن آویخته میشوم. که چه؟
جاودانگی، احمقانهترین اختراع زندگی است!
آرین
من با مردم بزرگ شدهام. ادعای شاعری هم ندارم ولی کار کردن برای دیگران را هم تحسین نمیکنم. اکثر اوقات کار وحشتناکی است و باید بجنگی که کارت را از دست ندهی چون همیشه بیست و پنج نفر پشت سر تو صف کشیدهاند تا کار را از تو بقاپند. این چیزهاست که پدر آدم را درمیآورد اما در ناز و نعمت بودن هم از نظر من چرتوپرت است.
شما باید در ابتدا مزهٔ نداری را بچشید بعد بفهمید زندان و بیمارستان به چه دردی میخورند. باید بفهمید چهار یا پنج روز بدون غذا بودن یعنی چه
Arno
من خودم از راه نویسندگی پول در میآورم که در عین حال خطر بزرگی است. هنوز حقوق بازنشستگی اندکم را دارم، ۹۴۳ دلار در ماه. از وقتی هفتاد ساله شدم این را به من میدهند. تمام پیرمردهای در خیابان را تصور کنید که هیچ حقوق بازنشستگیای ندارند. نمیتوان این را نادیده گرفت. بدهی کشور میتواند ما را مثل یک اختاپوس غولپیکر، پایین بکشد. مردم بالاخره در قبرستان میخوابند. در همین زمان، قشر مایهدار هم روی تپهای از کثافت زندگی میکنند. حیرتانگیز نیست؟ بعضیها آنقدر پول دارند که نمیدانند چقدر دارند و من از میلیونها حرف میزنم. به هالیوود نگاه کنید، فیلمهای ۶۰ میلیون دلاری ساخته میشود، همانقدر احمقانه که فقرای بدبخت و بیچاره میروند تا آنها را ببینند.
Arno
چیزی در من است که نمیتوانم کنترلش کنم. تا بحال نشده که از روی پل با ماشین رد شوم و به خودکشی فکر نکنم. نمیتوانم به دریاچه یا اقیانوسی، بدون فکر به خودکشی، نگاه کنم. منظورم این است که دیگر وقتی ندارم.
اما خودکشی همیشه به من چشمک میزند. مثل چراغی که همیشه در تاریکی روشن است. ولی همیشه از بیرون به تو کمکهایی میشود تا بتوانی بیشتر در بازی بمانی، میفهمی؟
Arno
آنقدر که برای تولد یک گل سوگواری لازم است، برای مرگ لازم نیست. آنچه که وحشتناک است مرگ نیست، بلکه زندگی مردم است که قبل از مرگ، دست از زندگی خود نمیکشند. به زندگی خود افتخار نمیکنند، به زندگی خود میشاشند. زندگیهایشان را به گوه میکشند. احمقهای عوضی. تمرکز اصلی آنها روی عشقبازی، فیلم، پول، خانواده و دوباره عشقبازی است. مغزهای آنها پر از کاه است.
Arno
آن روز داشتم فکر میکردم که جهان بدون حضور من چه شکلی خواهد بود؟ جهان راه خودش را میرود و کاری را که باید انجام دهد، انجام میدهد. من هم دیگر نیستم و خیلی عجیب است. فکرش را بکن ماشین آشغالی میآید و زبالهها را میبرد، زبالهها هستند اما من دیگر نیستم! یا اینکه روزنامهام را میآورند اما من دیگر نیستم که آن را بردارم. خیلی بد است باید بعد از مرگ کشف کنم که اوضاع چگونه میشود. تمام کسانی که از من میترسند یا از من متنفرند، پس از مرگم برای من اشک خواهند ریخت. کافهها و انجمنها از ریخت و قیافه میافتند. تهوعآور است. فیلمی از زندگیام ساخته خواهد شد و بیشتر از حد شجاعت و هوشم به من صفاتی را اهدا میکنند.
Sahar B
حجم
۱۰۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۱۰۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان