بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شرق غرب | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب شرق غرب اثر میروسلاو پنکوف

بریده‌هایی از کتاب شرق غرب

امتیاز:
۴.۸از ۹ رأی
۴٫۸
(۹)
می‌خندم و بعد معذرت‌خواهی می‌کنم. چیزی که از سیاست‌مدارهایمان یاد گرفته‌ام این است که شما می‌توانید هر چیزی بگویید یا تقریباً هر کاری کنید مشروط بر اینکه بعدش عذرخواهی کنید. یا چنان که اغلب اتفاق می‌افتد، پیشاپیش.
نازنین بنایی
یک بار پدربزرگ به من گفت «اگه فکر می‌کنی یه قبر خیلی باریکه برای خودت یه خندق بکن. نه، نه، یه خندق بکن و پونزده نفر رو بیار که یه هفته باهات اون تو باشن. و دو تا زن حامله هم بیار. و یه بز گرسنه. بعد راه بیفت و به همه بگو قبر تنگ‌ترین چیز رو زمینه.»
نازنین بنایی
فکر می‌کنم جز خود آدمی چه کسی او را به زمین یا آب مقید می‌کند؟ می‌گویم «پیش از این هیچ وقت، این‌قدرخوب نبوده‌ام» و راست می‌گویم و او را تماشا می‌کنم که در راهروی تاریک راه را نشان می‌دهد. من رودخانه نیستم، ولی از گل هم ساخته نشده‌ام.
نازنین بنایی
بالأخره فهمیدم. این نصیحت پدرانهٔ منه: برو. اینجا نمی‌تونی زندگی داشته باشی. باید خواهرت رو، مادرت رو، من رو فراموش کنی. برو غرب. تو اسپانیا یا آلمان یا هر جا، یه کاری پیدا کن؛ از صفر شروع کن. همهٔ زنجیرها رو بشکن. این سرزمین هرزه است و از یه هرزه نمی‌تونی انتظار هیچ چیز خوبی داشته باشی.»
نازنین بنایی
و آنجا، کنار صلیب اولین بوسهٔ واقعی‌مان رخ داد. حس لذت داشتم؟ یا حزن؟ او را چنان تنگ در بر گرفتن و چشیدن نفسش، لب‌هایش، کشیدن انگشتی به گردنش، شانه‌اش، پشتش. گذاشتن کف دستم روی سینه‌هایش و دانستن اینکه این کار را کسی دیگر به زور کرده و من خفه شده بودم و تماشا می‌کردم. مهتاب صورتش را نقره‌ای کرده بود، از موهایش آب تیره می‌چکید. گفت «من رو دوست داری؟» گفتم «آره، خیلی، کاش هیچ وقت مجبور نبودیم این آب رو ترک کنیم.» گفت «احمق، آدم‌ها نمی‌تونن تو رودخونه زندگی کنن.»
نازنین بنایی
پدرم می‌گفت «ناله رو بس کن دماغ، تو فرمون رو نگرفتی. تو گلوی زندگی رو گرفتی. پس خودت رو جمع و جور کن و این حرومزاده رو خفه‌کن، چون این حرومزاده می‌دونه چطوری تو رو خفه کنه.»
نازنین بنایی

حجم

۲۱۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۲۱۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد