حرف که نمیزنیم تحمل ناپذیریم، میزنیم احمق.
اینها را ادگار گفت.
MARY
به کرت هم گفتم: ارتباطت را با ترزا حفظ کن. گفت، دوستی کُت نیست که بتوانی به من تعارفش کنی. میتوانم تنم کنم، حتی ممکنه از بیرون قواره تنم به نظر بیاد اما از درون گرمم نمیکنه.
MARY
من چی؟ جوابی نداد. گفت، احساسات ربطی به عقل ندارند. همه اونها در غدد ترشحی جمعند.
MARY
هر آنچه از سرزمین خود میآورید، در چهرههایتان به جای خواهید گذاشت.
MARY
آن روزها هنوز نمیدانستم که سربازها برای پیش برد جنایاتشان به آن نفرت نیاز دارند. که آن نفرت توجیهیست برای پولی که میگیرند. جنایات آنها فقط با وجود دشمنانشان توجیه میشد. اعتبار آنها منوط به تعداد دشمنانشان بود.
MARY
تنها چیزی که در نهایت حساب میشود مرگ است.
MARY
بعدها این سطور را در دفترچه لولا خواندم: هر آنچه از سرزمین خود میآورید، در چهرههایتان به جای خواهید گذاشت.
رز
دخترها گونههای سیاه خود را دوست داشتند، مادامیکه سیاهی از دوده ریمل بود و نه از سیاهی دوده کارخانهها.
محمد جواد اخباری
تقسیم چیزی که دیگر کامل نیست کار راحتیه.
MARY
با خود فکر کردم که تنها دهقانان میتوانند وسط خنده به گریه بیفتند، وسط فریاد سکوت کنند
MARY