بریدههایی از کتاب خاطرات باب دیلن، وقتی حالت بده کسی سراغت رو نمیگیره
نویسنده:باب دیلن
مترجم:سیدمحمدعلی برقعی
انتشارات:انتشارات دنیای اقتصاد تابان
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۹از ۲۳ رأی
۳٫۹
(۲۳)
یه بار بهم گفت که جادهای نیست که به خوشبختی ختم بشه، بلکه خوشبختی خود اون جادهست.
sam b
دنیای پیچیده و مدرن چیزی نبود که من بهش علاقه داشته باشم. به نظرم بیمعنی و بیخاصیت بود.
yazdaan
انقدر جذب اجراش شده بودم که دیگه حواسم به خودم نبود. چیزهایی که من باید روشون کار میکردم رو مایک توی ژنهاش داشت. حتی قبل از اینکه به دنیا بیاد، این موسیقی تو خونش بوده. این چیزها یادگرفتنی نبودن، و من به این نتیجه رسیدم که انگار بایستی الگوهای تفکرهای درونیم رو تغییر بدم... که باید به امکانهایی باور داشته باشم که تا قبل از این بهشون اجازه بروز نمیدادم، که خلاقیتم رو به یه میزان خیلی کم و قابل کنترل محدود کرده بودم... که به تکرار رسیده بودم و باید خودم رو گم میکردم.
۱۸۹۶۸۸۶
اما یه جورایی میدونستم، که اگه بخوام به کار موسیقی ادامه بدم، باید صاحب بخش بزرگتری از خودم بشم. باید از خیلی چیزها میگذشتم -خیلی چیزهایی که اتفاقا به توجه نیاز داشتن- اما اشکالی نداشت، دست خودم نبود. نقشه راه رو بلد بودم و اگه میخواستم میتونستم همهش رو از حفظ بکشم، اما حالا فهمیده بودم که باید بندازمش دور. نه امروز، نه امشب، اما به زودی.
sam b
آمریکا خیلی چیزها داشت عوض میشد. جامعهشناسها میگفتن که تلویزیون داره تاثیرات خیلی بدی میذاره و داره ذهن و تخیلات جوونها رو خراب میکنه - که دیگه نمیتونن برای یه مدت طولانی به چیزی توجه داشته باشن. شاید اونها راست میگفتن
yazdaan
هیتلر، چرچیل، موسولینی، استالین، روزولت - اشخاص بااهمیتی که دنیا دیگه به خودش ندید، کسایی که به تصمیمگیری خودشون متکی بودن، همهشون آماده بودن که تنهایی وارد عمل بشن، بیتوجه به تایید دیگران - بیتوجه به ثروت یا محبت، در حالیکه سرنوشت بشریت توی دستهاشون بود و دنیا رو به ویرانه تبدیل میکردن. وارثان اسکندرها، جولیوس سزارها، چنگیزخانها، شارلمانها و ناپلئونها، دنیا رو تبدیل به یه شام خوشطعم کردن.
yazdaan
جادهای نیست که به خوشبختی ختم بشه، بلکه خوشبختی خود اون جادهست. بهم یاد داد که همیشه مهربون باشم، چون هرکسی که تو زندگی میبینی، واسه خودش هزار تا بدبختی داره.
yazdaan
کلازویتز به نظر منسوخ میاومد، ولی کلی چیز هم توش هست که حقیقته، و با خوندش میشه خیلی راجع به زندگی مرسوم و فشارهای محیط فهمید. وقتی ادعا میکنه که سیاست جای اخلاق رو گرفته و سیاست، قدرت بیمنطقه، شوخی نمیکنه. باید باور کنی. باید دقیقا همون کاری رو بکنی که بهت دیکته میشه، حالا هرکی میخوای باش. باید سرت رو بندازی پایین و هر کاری میگن بکنی وگرنه سر بهنیست میشی. واسهم از امید و عدالت هم نگین.
sam b
قصد نداشتم بهخاطر کسی عقبنشینی کنم.
yazdaan
اخبار روز، همه اون مزخرفات دستوپاگیر فرهنگی، داشتن روحم رو زندانی میکردن - حالم به هم میخورد - کشته شدن رهبرهای سیاسی و فعالهای حقوق مدنی، اضافه شدن به حصرها، سرکوبهای دولتی، دانشجوهای افراطی و تظاهرکنندهها در مقابل پلیس و اتحادیهها - خیابونها داشتن منفجر میشدن، شعلههای خشم میجوشیدن - ضد کمونیستها - صداهای دروغگوی اعصابخوردکن - عشق آزاد، جنبش سیستم ضدپول - همه اون قضایا.
تصمیم گرفته بودم خودم رو در معرض این چیزها قرار ندم. حالا دیگه مرد خانواده بودم
آزاد
توی ترانههای من هم از اینجور آهنگها که تم شادشون عوض میشد بود، اما به جای شورش، سر و کله مرگ پیدا میشد، خود عزرائیل. اما با شورش بهتر ارتباط برقرار میکردم. آدم شورشی زنده و سرحال، رمانتیک و شریف بود.
yazdaan
نویسنده مجبور نیست دقیقا ماجرا رو شرح بده، هر چیزی دلش خواست میتونه بگه و تو هم باید باور کنی.
yazdaan
یه بار داشتم تلفنی با خونوادهم صحبت میکردم که بابام گوشی رو برداشت پرسید کجام. بهش گفتم نیویورک هستم، پایتخت دنیا. گفت «جوک خوبی بود.» اما این حرف جوک نبود. نیویورک آهنربا بود - نیرویی که همهچی رو به سمت خودش میکشه، آهنربا رو که برداری همهچی بههم میریزه.
yazdaan
ری بهم گفته بود که آثار فاکنر رو بخونم. میگفت «کاری که فاکنر میکنه خیلی سخته، سخته بتونی احساسات عمیق رو به صورت کلمات دربیاری. نوشتن سرمایه راحتتره».
yazdaan
«من ولگردم، من قماربازم، از خونهم خیلی دورم». این شرح حال من بود.
yazdaan
فقط فکر میکردم فرهنگ عامه خیلی مسخرهست و به نظرم مثل یه حقه بزرگ میاومد. مثل برف دستنخوردهای بود که باید با کفشهای عجیب و ناراحت روش راه میرفتی. من نه میدونستم در کدوم عصر از تاریخ بودیم و نه میدونستم که حقیقت چیه. کسی اهمیت نمیداد.
yazdaan
حالا دیگه خبری از اون حرفها نبود و من توی نیویورک بودم، چه کمونیستها بودن، چه نبودن. احتمالا اون دور و برها زیاد بودن، فاشیستها هم همینطور. یه عالمه آدم که اگه ولشون میکردی یا دیکتاتور دست چپی میشدن یا دیکتاتور دست راستی. همهجور تندرویی پیدا میشد. میگفتن جنگ جهانی دوم دیگه نسخه عصر روشنگری رو پیچیده، ولی من متوجهش نبودم. من هنوز توش بودم. هنوز نوری که مربوط به اون بود رو یادم میاومد و احساسش میکردم. راجع بهش میخوندم. ولتر، روسو، جان لاک، مونتسکیو، مارتین لوتر - آیندهنگرها، انقلابیها... انگار این آدمها رو میشناختم، انگار توی یه خونه زندگی میکردیم.
yazdaan
بیشتر نوازندهها و خوانندههای دیگه به جای آهنگ، خودشون رو عرضه میکردن، ولی من نه. واسه من ارائه و رسوندن آهنگ مهم بود.
yazdaan
فرد از تاریکی به عنوان یه سلاح قوی توی موسیقی استفاده میکرد،
yazdaan
«چطور اومدی اینجا؟»
«با قطار باری.»
«منظورت قطار مسافریه؟»
«نه، منظورم قطار باریه.»
«یعنی سوار یه واگن شدی که مخصوص حمل باره؟»
«آره، همونایی که بهشون میگن قطار باری.»
yazdaan
حجم
۶۲۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۶۲۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان