بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سفر به مسکو | صفحه ۱۴ | طاقچه
کتاب سفر به مسکو اثر محمدصادق کریمی

بریده‌هایی از کتاب سفر به مسکو

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۱۴۳ رأی
۳٫۴
(۱۴۳)
خب، قاعدتاً این بی‌حجاب‌ها مسلمان نیستند و من هم نمی‌دانم ساندویچ‌شان از چه گوشتی است. البته این دلیل نمی‌شود، چون اکثر خانم‌های ایرانی تا سوار هواپیما شدیم بی‌حجاب شدند، ولی بالاخره دیگر! پس قید ساندویچ را با دلخوری می‌زنم و تنها یک کیک شکلاتی و نسکافه می‌خرم به پنج دلار. شراب قرمز هم دارد، اما إنّ الدّین عندالله، الإسلام!
:)
تو می‌گویی زمانِ دیدنِ هم، باز هم فردا و من می‌گویم امشب...زودتر...حالا...همین حالا...
کتاب خوب و جذاب
پوشکین کسی بود که برای حفظ غرورش، معشوق احتمالی همسرش را به یک دوئل فراخواند، و در این دوئل از ناحیه شکم آسیب دید و دو روز پس از آن درگذشت؛ تنها برای عشق.
hamtaf
البته در این‌جا، بانک‌ها در هیچ روزی تعطیل نیستند، و در روزهای تعطیل، شعب منتخب کار می‌کنند. ساعت کاری بانک‌ها هم از هفت صبح است تا هفت شب؛ یک سره. چون معتقدند اقتصاد یک کشور باید همیشه در جریان باشد.
hamtaf
این را زمانی که پای درس پرفسور «خیراندیش» نشستم فهمیدم؛ که می‌گفت: ایرانی‌ها مزاج‌شان گرم است و به همین دلیل قانون گریزند، اما مزاج، هر چه سردتر، پیروی از قوانین، بیش‌تر. به همین خاطر روس‌ها قوانین را دقیق رعایت می‌کنند، چون مزاج‌شان بسیار سرد است.
hamtaf
چه‌قدر خوب است که این‌جا همه دارند به زبانی حرف می‌زنند که با آن خو گرفته‌ای. چه‌قدر خوب است که این‌جا احساس غربت نمی‌کنم. راحت می‌توانم با دیگران بگویم و بخندم، یا حتی راحت دعوا کنم، جوری که او بفهمد! چه‌قدر دلم برای آب خوردن از آب سرد کنی که به نیت أباعبدالله به پاشده، تنگ شده. دلم برای نان سنگگ، آبگوشت، قورمه سبزی تنگ شده. از این‌که هر جا دلم خواست می‌توانم به راحتی غذای گوشتی حلال سفارش دهم خوشحالم! از این‌که همه جا دستشویی اسلامی پیدا می‌شود! این‌که همه جا مسجد و نمازخانه دارد و راحت می‌شود در آن‌ها با مُهر نماز خواند. این‌که هر وقت دلم گرفت و گرهی به کارم افتاد، می‌روم حرمی، امام‌زاده‌ای. دلم برای همهٔ این‌ها تنگ شده بود...
~S.F~
ما اما این‌طور نیستیم. همواره جایی میان آسمان و زمین زندگی می‌کنیم. ما به سوی غرب رو آوردیم، اما نه به تمامه غربی شدیم و نه به تمامه شرقی ماندیم. وقتی مبتلا به زمین شدیم، کاملاً زمینی نشدیم و آسمان را هم به صورت کامل رها نکردیم. حالا زندگی عادی و زمینی‌مان در عرصهٔ زمین، رنگ آسمان ندارد. آبی نیست. حال آن‌که پیشینهٔ آسمان آبی شفاف را داریم.
~S.F~
سربازی که در دسامبر سال ۱۹۴۱ و در فاصله ۴۱ کیلومتری بزرگراه لنین کشته شده بود. جایی که نازی‌ها در کمترین فاصله خود از مسکو حضور داشتند، و این سرباز در دفاع از شهر، جانش را از دست داده بود. این، یعنی آرامگاه شهید گمنام روس‌ها! که حالا به عبادتگاهی برای اهالی مسکو تبدیل شده. سنگ نوشته‌ای در کنار این آرامگاه است که روی آن نوشته شده: «نامت را نمی‌دانیم، اما یادت جاودانه است.» روی قبر مستطیل شکلش، مجسمهٔ شنل یک سرباز روس است، که از زیر آن نیزه‌ای پیداست و روی شنل، کلاه خودی. جلوی آرامگاه در دوطرف، مشعلی همیشه روشن، و جلوی مشعل‌ها، یک ردیف گل سرخ و سفید چیده شده. اطراف آرامگاه هم، دسته گل‌های سرخ و سفیدی که برای مراسم ختم استفاده می‌شود، گذاشته‌اند. با شکوه است و حس احترام دست می‌دهد به هر آدمی که این صحنه را می‌بیند.
~S.F~
می‌رویم سمت مقبرهٔ لنین؛ اولین رهبر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی. جسدش را پس از مرگ مومیایی کردند، یعنی از سال ۱۹۲۴ تا حالا سالم نگهش داشته‌اند و آن را درون بقعه‌ای موسوم به قبر سرخ گذاشته‌اند برای بازدید، که البته ساعت بازدیدش تمام شده. فقط توصیفش را می‌شنوم که فضای مقبره تقریباً تاریک است و تنها جنازه، توسط نوری روشن شده. تا قبل از سال ۱۹۹۱ جنازه لنین در فضای بازی قابل مشاهده بوده، ولی در آن سال فردی بر روی جنازه اسید پاشیده و بعد از آن، دو سال برای مرمت جنازه وقت می‌گذارند و بعد، آن را درون حفاظی شیشه‌ای قرار می‌دهند. معمولاً هر ۱۸ ماه یک بار برای جلوگیری از تجزیهٔ جسد، جنازه را به منظور انجام عملیات بیوشیمیایی لازم، از آرامگاه خارج می‌کنند. برای این‌که این جسد را سالم نگه دارند، سالیانه دویست هزار دلار خرجش می‌کنند!
~S.F~
روی صندلیِ کنار گیت ورود به هواپیما می‌نشینم و از پشت شیشه‌های تمیزش، باند فرودگاه را دید می‌زنم. هوا بارانی است. همین طور که دارم نگاه می‌کنم، چشمم می‌خورد به هواپیمای غول پیکری که بزرگ روی آن نوشته «اسرائیل». یاد حرف سعید می‌افتم که می‌گفت: روزی در فرودگاه ایستاده بودم و با یکی از دوستانم داشتیم فارسی صحبت می‌کردیم، که چند نفر از راه رسیدند و سلام و احوال پرسی گرمی کردند. گفتند که ما از اسرائیل آمده‌ایم و تا فهمیدیم شما ایرانی هستید آمدیم پیش‌تان. گفته بودند: درست است که ما یهودی هستیم و ساکن اسرائیل، اما با ایرانی‌ها مشکلی نداریم و این دولت‌های ما هستند که با هم مشکل دارند.
مروارید ابراهیمیان

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۴ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۴ صفحه