بریدههایی از کتاب سفر به مسکو
۳٫۴
(۱۴۳)
میروم به طرف دستشوییها. وارد که میشوم، چندتا دستشویی سرپایی میبینم و سه تا دستشویی پوشیده. بین دستشوییهای سرپایی تنها یک ورقهٔ کوچک پلاستیکی حائل است! برای اینکه فقط اصلِ قضیه معلوم نباشد. افرادی که تنها دستشویی شمارهٔ یک دارند، میآیند و میایستند جلوی کاسهٔ دستشویی، تنها زیپ شلوارشان را میکشند و خلاص. جلوی همه! بعد هم میروند. متحیّر میمانم که چهطور روی این کار را دارند؟ درست است که اصل قضیه معلوم نیست، ولی اینکه طرف جلوی همه ایستاده خودش را راحت میکند و عین خیالش هم نیست، خیلی جالب است. شخصاً زمانی که سرباز بودم و روی برجک نگهبانی تنها ایستاده بودم و داشتم اطراف را دید میزدم، دیدم که یک گربه در باغ کناری پادگان، یک لحظه زیر یک درخت ایستاد، اینور و آنورش را نگاه کرد و وقتی مطمئن شد کسی نمیبیندش و حواسش هم به من نبود، کارش را کرد، بعد هم که خواست برود یک مقدار خاک ریخت روی نجاستش و رفت. حیای گربه که میگویند، این است!
سیّد جواد
نان را بستهای از سوپرمارکت میخرند. می گویند اینجا چیزی به نام نانوایی وجود ندارد! چه بد! از چه نعمتی محروماند. و تو چه می دانی ای مسکوویچ، که نان سنگگ چیست، و بربری چه طعمی دارد، و اصلاً نان تازه حتی لواش هم که باشد، حُلوِ حامض است!
سیّد جواد
در اینجا، بانکها در هیچ روزی تعطیل نیستند، و در روزهای تعطیل، شعب منتخب کار میکنند. ساعت کاری بانکها هم از هفت صبح است تا هفت شب؛ یک سره. چون معتقدند اقتصاد یک کشور باید همیشه در جریان باشد.
melina
سنگ نوشتهای در کنار این آرامگاه است که روی آن نوشته شده: «نامت را نمیدانیم، اما یادت جاودانه است.»
~sahar~
میخواهیم از خیابانی رد شویم. برادرم میگوید باید حتماً از روی خط عابر پیاده گذر کنیم و اینجا، همه به قوانین پایبندند. وقتی داریم از روی خط میگذریم، ماشینها از چند متری کاملاً ترمز میکنند تا ما رد شویم.
جالب است. تجربه شیرین و تعجب آوری است!
سیّد جواد
در کل سالن، شاید چهار پنج تا خانم را دیدم که لباسشان جلب توجه میکرد، الباقی، لباسهایشان عادی بود. اکثر خانمها دمپایی به پا دارند و آنهایی هم که کفش دارند، کفش راحتی پوشیدهاند. تقریباً صورت هیچ کدامشان آرایش ندارد. فقط تک و توکی صورت آرایش کرده دیدم.
سیّد جواد
زنی محجبه با لباس سیاه در هیأت یک راهبه، متوجه ما میشود و جلو میآید و میپرسد: شما ایرانی هستید؟ تا من بخواهم جواب بدهم آقای امامی پیشدستی میکند و میگوید: بله. و وانمود میکند ما اصلاً زبان روسی و انگلیسی را بلد نیستیم و فوری خداحافظی میکند. میپرسم: چرا اینطوری کردی؟ ترسیدی؟ میگوید: نه، حوصله ندارم. اینها هم در حوزهٔ علمیه مسیحیان درس خواندهاند و کارشان تبلیغ است. میخواهد با ما گرم بگیرد و بحث کند و ما را به عقاید مسیحیان نزدیک کند! من یکی حوصله ندارم مسیحی شوم!
با خنده میگویم: واقعاً که. باید یکبار دیگر تنهایی بیایم اینجا!
سیّد جواد
بین اینهمه چیز، من در زیرزمین نمایشگاه یک نقطهٔ استراتژیک را کشف کردم که برایم خیلی با ارزش بود.
دستشوییهای اسلامی! وای!...
سیّد جواد
سفر به مسکو
یادداشت های یک سفر پنج روزه
نویسنده: محمدصادق کریمی
انتشارات کتابستان معرفت
:)
این را زمانی که پای درس پرفسور «خیراندیش» نشستم فهمیدم؛ که میگفت: ایرانیها مزاجشان گرم است و به همین دلیل قانون گریزند، اما مزاج، هر چه سردتر، پیروی از قوانین، بیشتر. به همین خاطر روسها قوانین را دقیق رعایت میکنند، چون مزاجشان بسیار سرد است.
zeynab_m91
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۴ صفحه