بریدههایی از کتاب ناطور دشت
۳٫۴
(۵۴)
کافه ویکر در یکی از هتلهای مجلل نیویورک به نام هتل سِتون قرار دارد. من قبلاً زیاد به آنجا رفتوآمد داشتم، ولی الآن دیگر نمیروم. کمکم ترکش کردم. در این کافه یک مشت ابله و عوضی رفتوآمد دارند. دو دختر فرانسوی به اسم تینا و جنی هم بودند که شبی سهبار روی صحنه میآمدند و برنامه اجرا میکردند. یکی از آنها پیانو میزد و دیگری هم آواز میخواند. پیانو زدنشان که خیلی افتضاح بود. ترانههایی هم که میخواندند یا خیلی زننده بود یا فرانسوی. اون دختره که میخواند، منظورم جنی است، همیشه قبل از خواندن داخل میکروفون فوت میکرد. بعد هم میگفت: «و حالا میخوایم شوما رو ببریم به فقانسه. داستان یه دختر فقانسهایه که میاد یه شهر بزرقی مثل نیویورک. بعد میوفته توی عشق پسری از بروقلین. امیدوارم خوشقون بیاد.» بعد هم کلی در میکروفون فوت میکرد و ترانهٔ چرت و پرتی را به زبان انگلیسی و فرانسوی میخواند و همهٔ احمقهای آنجا لذت میبردند.
زهرا۵۸
اگر کسی یک مدت کارش را خوب انجام دهد، دیگر خیلی مراقب رفتارش نیست و سعی در چاپلوسی و تظاهر دارد و آنوقت دیگر خوب نیست،
زهرا۵۸
همهٔ آن مزخرفاتی که بهصورت کاریکاتور در روزنامههای عصر شنبه در مورد مردهایی که بهخاطر دیر آمدن دوست دخترهای خود ناراحت هستند چاپ میشدند، چرت است. اگر دختری را که با او قرار گذاشتهای زیبا باشد، دیگر کسی به دیر کردن او اهمیتی نمیدهد.
زهرا۵۸
به محض دیدنش، دوست داشتم با او ازدواج کنم. خیلی احمقانه است. من واقعاً دیوانه هستم. اصلاً او را دوست نداشتم، ولی حالا انگار شیفتهٔ او شده بودم و دوست داشتم با او عروسی کنم. به خدا اصلاً عقل توی سرم نیست. خودم قبول دارم.
زهرا۵۸
یکی از خصوصیت خیلی خوب موزه این است که همیشه هر چیزی سر جای خودش قرار دارد. هیچکس از سرجایش تکان نمیخورد. اگر صدهزار بار دیگر هم به آنجا بروی، انگار آن اسکیمو همین الآن اون دو ماهی را گرفته، پرندهها هم هنوز در حال رفتن به سمت جنوب هستند. گوزنها با آن شاخهای زیبا و پاهای کشیدهای که دارند، مشغول خوردن آب از آن چاه میباشند و آن زن سرخپوست هنوز در حال بافتن آن پتو است. هیچکس و هیچچیزی تغییر نمیکند. فقط ما هستیم که تغییر میکنیم. منظورم این نیست که پیر میشویم یا از اینجور حرفها... فقط تغییر میکنیم.
زهرا۵۸
اجرایش که به پایان رسید، دلم برایش سوخت. فکر نکنم حتی خودش متوجه شود که آهنگ را درست زده یا نه. البته او تقصیر زیادی ندارد. مقصر تماشاچیهای ابلهی هستند که هرکسی را تشویق میکنند.
زهرا۵۸
چون مردم همیشه اشتباهی دست میزنند و تشویق میکنند،
زهرا۵۸
زندگی یکجور مسابقه است که باید طبق قوانین آن بازی کرد.
زهرا۵۸
برام اهمیتی نداره که خداحافظی تلخه و باعث در آمدن اشکم میشه، فقط چیزی که این وسط مهم بود این بود که وقتی دارم از اینجا میروم، خودم بدونم که دارم جدیجدی میروم، در غیر اینصورت حالم بدتر میشد.
زهرا۵۸
«ما از سال ۱۸۸۸ تا به حال، پسران و مردانی قوی و روشنفکر و مفید تحویل جامعه دادهایم.» چه مزخرفاتی! بچههای پنسی، فرق زیادی با بچههای مدارس دیگر ندارند. من اصلاً کسی را که در آنجا قوی یا روشنفکر باشد را ندیدم. شاید حالا یکی ـ دو نفری باشن، که آنها هم قبل از اینکه به پنسی بیایند، خودشان همینطوری بودند.
زهرا۵۸
چاپ این کتاب از آن زمان تا به حال در برخی کشورها ممنوع شده و در مباحثی از جمله سانسور و رکاکت در ادبیات، همیشه در مرکز بحث قرار گرفته است. «سلینجر» با لحنی پُرجسارت و بیپرده لحظات ورود یک نوجوان به جامعهٔ بیرحم و اجبار رهایی از آن پاکی معصومانهٔ کودکی را به گونهای بیان کرده که به مذاق بسیاری در زمان چاپ اثر خوش نیامد و حتی به عقیدهٔ برخی منتقدان به علت کاربرد ادبیات غیررسمی و خودمانی، اثر ادبی جدی و مهمی نیز نبوده، اما فروش بالا و استقبال کمسابقه از آن نشان داد سبک نویسنده به شکل والایی احساسات و عواطف خوانندگان را برانگیخته و حتی منتقدان بر آن شدند که بگویند اثری است ارزشمند برای خواندن، فکرکردن و فهمیدن.
زهرا۵۸
نشونههای یه آدم بیتجربه اینه که دلش میخواد با شرافت برای هدفی جونش رو فدا کنه، ولی از نشونههای یه آدم باتجربه اینه که با کمال فروتنی در کنار هدفش به زندگی ادامه میده.
MoonRiver
عیب بزرگ دخترها این است که اگر به پسری علاقهمند باشند، دیگر پست بودن و عوضی بودن پسر برایشان مهم نیست، فقط میگویند دچار عقده حقارت شده است. اگر هم بهطرف علاقهای نداشته باشند، هرقدر هم که پسر خوبی باشد یا دچار عقدهٔ حقارت، آن هم از نوع وخیمش باشد، میگویند او مغرور است. حتی این قضیه در مورد دخترهای باهوش و زیرک هم صدق میکند.
Ali Hosseinnejad
بعضی چیزها باید همانگونه که هستند، باقی بمانند. باید همهٔ آنها را داخل یک اتاقک شیشهای قرار داد و بعد از کنارشان رد شد. میدانم که این کار ممکن نیست، ولی با این حال کار خیلی بدی هم نیست.
mimbaran
احساس خستگی و سبکی داشتم و افسرده بودم. آرزو کردم کاش همین الآن میمردم.
Friba
عجب مدرسهای بود، یا مرتب داشتن ناخن میگرفتند یا جوشهای خود را فشار میدادند.
Friba
حجم
۱۹۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۱۹۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
قیمت:
۱۴,۰۰۰
تومان