بریدههایی از کتاب ننهنامه
۲٫۷
(۳۲)
مکان، خارجِ خارج. در پارک.
من: اِاا مامانی، چته پس؟! یه طوری طور خوبی نیستی!
مامانی: والله چه بگم! الان سه روزه دچار یکنواختی خارج شدم. چقدر برم پیادهروی به جَک و پیتر و ماریا گود مورنینگ بگم. چقدر صبحها موکا لته با شکلات بخورم، چقدر دست حاجی عشقم رو بگیرم برم تو حراجیها دور دور کنم!
خستهم میفهمی! خسته!
من: همهش تقصیر توئه بابا! هی بهت میگم انقده واسهش فیلم نذار! الان حرفا و شکایتاش یه چیزی بین کارهای مهرجویی و اصغر فرهادی شده! هویت مشخص نداره!
مریم
شب، ساعت ده، بعد از شام
مامانی: سحر مامان، خیلی مویرگی دقت کردم بچهم شایان خیلی، نه، خیییییلی اشتهاش کم شده!
من: خطای دید بوده مامان! اصن شک نکن!
مامانی: اااا تو هم! هی تهمت ناروا میزنی به بچهم. چشه مگه! هم نرمه، هم گرمه! هم ماچش که میکنی خیلی خوشطعمه!
به غذا هم که لب نمیزنه.
من: والله با این مشخصاتی که تو دادی الان دارم فکر میکنم نکنه تشک خوشخواب فنردار با لحاف اضافه تحویل اجتماع دادم و خبر نداشتم!
مریم
رفیق: میگویم راستی، تِرِشولد درد مامانت چقدر است؟
من: ها؟! چی؟! ترشولد مامان خودت چقدر است؟ ترشولد عمهت چقدر است اصلاً! رفیق: بابا، خره! میگم یعنی «آستانهٔ دردش» چقدر است! مهاجرت کردی قدِ ران مورچه زبان یاد نگرفتهای هاا!
من:...سکوت
دوباره من: مامانی، اوضاع ترشولدت چطوره بریم خرید پرید؟!
مامانی: ایت ایز اِ بلک بورد. یو آر اِ بوک! اوکی اوکیه! بریم بریم.
مریم
صبح. سر صبحونه، مشغول گاز زدن لقمهٔ سوم
من: امروز میخوام ببرمتون یه جایی، دشت و دمن، کوه و چمن. از اون جاها که بلبلکان خوشالحان میخوانند و پرستوهای مهاجر رو به افق پرواز میکنند.
بابایی: جل الخالق! حوری و پری هم داره؟
مامانی: حاجی عشقم، سیرداغ! خودم هم حورت میشم و هم پری! مگه نسرین چه کم از حوری رنگین دارد؟! حاجی، چشمها را باید شست. جور دیگر باید دید.
مریم
ننهنامه
گردآورنده: سحر شریفنیک
کتاب کولهپشتی
peyvandnik
تو که شوکولات منی، شاخه نبات منی، اصلاً کلهم اجمعین مایهٔ حیات منی.
فاطیما
اُف و لعنت بر عاطفهٔ مادری. باشه! پس یه بسته گوشت دربیار از تو فریزر ببینم چه باید کرد!
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
دمت خیلی تنوری، عین چایی تو قوری.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
جلف شدی هااا! از سیبیل نیمهروییدهٔ فرزندت خجالت بکش!
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
این چه وضعیه! جورابای تو، در طَبَق من چه میکنه. ای به قهقرا رفته! ای بیتوجه جورابنشناس!
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
یالله جماعت غُر دار، دل بدید به کار که شب شد!
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
آیا بابایی بعد از نائل آمدن به رتبهٔ بازنشستگی، دست یاری تو رو در انجام امور منزل میفشاره؟!
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
مامان: یا صاحب ریاستارت! سه ماه کار نکردی هاا! خب عیب نداره. میز صبحونه رو بچین تا من بیام!
من: دشواری نداره! حلّه. فقط این بشقاب و فنجونها رو ما تو کدوم ناحیه و چه ضلع و محدودهٔ جغرافیایی از آشپزخونه نگهداری میکنیم؟
zohreh
برا ما هم کلی تفریحه! واسه پیدا کردن محتویات کشوهامون میریم تو اتاق همدیگه، دیدار تازه میکنیم.
اصلاً صلهٔ رحم و مفهوم واقعی خانواده یعنی همین...
zohreh
احساس میکنم قطعاتم از حالت مکعب سهبُعدی، به کرهٔ کامل داره تبدیل میشه. برم یه کم هویج و کرفس بیارم، بزنم به بدن.
zohreh
من: مامانی، راستی آیا بابایی بعد از نائل آمدن به رتبهٔ بازنشستگی، دست یاری تو رو در انجام امور منزل میفشاره؟!
مامانی: ای بابا دلت خوشه هاا! حاجی عشقم حتی انگشت یاری من رو هم نمیفشاره، چه برسه به دست!
یعنی کوزت رو دیدی؟! من نسرینشونم.
zohreh
بابایی: الا ای بانو! ما که کلام پنهانی در سرای محبتمان نداریم. اصلاً بگذار تا صدای عشقمان به گوش همگان برسد!
zohreh
حساب کردم دیدم به دلیل عدم علاقهمون به اخذ اقامت از طریق پناهندگی، یه راهکاری ارائه بدم تحت عنوان اقامت از طریق چسبندگی! یعنی شما یه چی دم دستتون رو میبینید، همیجوری سفت میچسبید بهش، دیگه بعد یه کم مقاومت و ماندگاری، بهعنوان بخش جدانشدنی از شئ مورد نظر، اخذ اقامتتون قطعیه!
zohreh
یک روز تابستانی. سی ثانیه بعد از شروع پیادهروی اول
مامانی: آخ آخ پام! میگم مسافت عظیمی طی کردیم هاا! خوبه دیگه برگردیم.
zohreh
هی بهت میگم انقده واسهش فیلم نذار! الان حرفا و شکایتاش یه چیزی بین کارهای مهرجویی و اصغر فرهادی شده! هویت مشخص نداره!
zohreh
حجم
۷۰۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۷۰۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۱۹,۸۰۰
۱۳,۸۶۰۳۰%
تومان