حاج خانم، کلاً بیخیال این دخترتون شید به نظرم! دکمهٔ آپگریدش شل شده، افتاده.
zohreh
فقط الان کافیه بری زیر تخت، پشت میز و بغل بالشت ایشون رو در اتاقشون مشاهده کنی. انواع و اقسام پوست میوهها و هستههای گوناگون و در سایزهای مختلف اونجا یافت میشه.
به جااان خودم اگر کف اتاقش قابلزراعت بود، الان دوتا باغ پرتقال و سه باغ آلو و روزانه سه وانت، بار هندونه ازش برداشت محصول داشتیم!
zohreh
ولی به خدا مامان این تشعشات یهوییت خیلی بده هااا! دو چیکه شیرم دادی، هی تا تقی به توقی میخوره در یه قسمت از اعضا و جوارحم متوقفش میکنی!
zohreh
«کجایی هلویم؟ بیا امشب به کویم»
zohreh
در کنارههای سواحل همین شهر بغل دستیمون
بابایی: فتبارکالله و از این حرفا! چه طبیعتی، چه آب جلبکدار مناسبی، عجب بوی تعفن مرغوبی. لامصب این خارج همه چیش درجه یکه!
zohreh
در دفتر باشگاه ورزشی محله.
من: سلام ملکم خانم باشگاهدار! ببخشید، ما خودمون و مامانمون رو آوردیم، انشاءالله مربع بدیم، مستطیل تحویل بگیریم!
zohreh
مامانی و بابایی به صورت یواشکی و مشاورهای با هم: ضرب در دو، تقسیم بر سه، به اضافهٔ نرخ تورم دولت امید، میکنه به عبارتی چند صد فیلان تومن... و باز هم بعد از سه دقیقه و ده ثانیه.
چه وضعیتی! چه بیکفایتی کنترل قیمتی! بانو، دست نزنی به اینا، میریم تو فاز وحشتی!
و به همین ترتیب در هنگام خرید با والدین تراکنشهای احساسی معتنابهی با هم انجام دادیم.
zohreh
«میان پول ما تا پول ایشان، تفاوت از زمین تا آسمان بود.»
zohreh
من. شهربازی. لحظاتی قبل از شروع ارّابهٔ آفتاب بالانس:
یا صاحب ارتفاع! چقده خفنه این! بابایی، بیا بریم سوار این دستگاه چپورو کنه بشیم، جگرمون حال بیاد. بعد با هشتگ دُم در هوا، سَر در زمین عکس بذاریم تو اینستاگرام، برا پز ضخیم به فامیل. جواب میده!
zohreh